توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۱۰ اسفند ۱۳۸۸

چگونگی راه یابی به آمریکا


«کسی را که امیدوار است، هیچگاه ناامید مکن. شاید امید تنها دارئی او باشد و بس»

به دفعات دوستان زیادی از طریق ایمیل از من درخواست کرده اند که درباره ی راههای گرفتن ویزا و آمدن به آمریکا و بخصوص پروسه ی اختصاصی خودم، مطلبی بنویسم. از آنجاکه بنده آنچنان تخصصی در این زمینه ندارم و بیشتر اطلاعاتم محدود به شنیده هایی پراکنده و مطالعه ی وبلاگهایی متفاوت است به خودم چنین حقی نمیدهم که با ذکر شنیده ها، بازار شایعات را رونق بدهم. تا آنجاکه من میدانم برای اخذ ویزای ورود به آمریکا چندیدن راه وجود دارد و بنا به شرایط هرکس و راهنمایی وکیل های مهاجرتی شاید بتوان از یکی ازراهها اقدام کرد. منتها قبل ازهرچیز مجدداً یادآورای میکنم که بیشتر تحقیق کنید و فقط به خواندن و قبول کردن سخن من اکتفا نکنید. سوای ویزاهایی که منحصر به فرد هستند و شامل حال بیشتر افراد نیمشود؛ مثل سببی و نسبی(ازدواج، فرزند متولد آمریکا، پدر و مادر سیتی زن، خواهر و بردار سیتی زن)، سرمایه گذاری و... 3 مورد دیگری امروزه رواج دارد:

1- ویزای تحصیلی و معمولاً بیشتر فقط شامل فوق لیسانس به دکترا و بالاتر میشود.
2-ویزای گیرین کارت لاتاری یا همان قرعه کشی و برنده شدن در قرعه کشی است که چون زمان آن گذشته است، از توضیح بیشتر آن تا فرارسیدن زمان ثبت نام مجدد(حدود مهرماه سال آینده) خودداری میکنم.
3- ویزای کار. البته تا آنجایی که شنیده ام بخاطر شرایط بد اقتصادی از سال گذشته، سخت گیریهای بسیاری در این زمینه انجام میشود و فقط بعضی مشاغل خاصی را که متخصص خاصی نیاز دارد و در آمریکا وجود نداشته باشد؛ میپذیرند. از آنجاکه ویزایی که بنده وارد آمریکا شدم؛ از این نوع میباشد اجازه میخوام به پروسه ی خاص خودم اشاره ای داشته باشم شاید جواب بسیاری از سوالاتتان را دربر داشته باشد.

قبل از هرچیز عرض کنم که بنده نه قصد نوشتن سخنی دروغ دارم و نه این راست و دروغ نوشتنهایم منفعتی برایم دربر خواهد داشت. اینکه چرا تاکنون به این صراحت سخنی در این باره ننوشتم؟ فقط در نظر داشتن جمله ای پرمحتوا بود از یکی از نویسندگان گذشته های دور به نام «قابوس ابن وُشمگیر». شاید شما اسم کتاب جاودان او به نام «قابوس نامه»را شنیده باشید. این سلطان و دانشمند ادیب زمان سامانیان، در باب آداب «سخن گفتن» میگوید:« سخن که به دروغ ماند(شبیه باشد)، ناگفته بهتر». راستش پروسه ی کاری من چیزی شبیه به معجزه بود و شانس نداشته ی ما برای یکبار در طول زندگی مان خوب رقم خورد و تمام حلقه های زنجیر بخت و اقبال دنبال هم ردیف شدند تا این رخداد اتفاق بیفتد. صد البته ایمان دارم که خداوندی که تاکنون همه چیز را آنگونه که میخواسته، رقم زده است؛ آینده را نیز به خواست خود پیش خواهد برد. خانم برادرم همیشه میگفت:« فرشتگان در دوحالت سخت خنده شان میگیرد، یکی آنزمانی که خدا بخواهد کسی را از مقام و مرتبه ی بالای خود، به پایین بکشد و عالم و آدم نخواهند و تلاش کنند که مانع آن بشوند. و بار دوم زمانی که خدا بخواهد کسی را از زمین بردارد و مردم دست به دست هم دهند تا از سر حسادت و ... نخواهند چنین شود. و باز خداوند کار خود را پیش خواهد برد».

بعنوان مقدمه بد نیست بدانید که برادرم(عبدالله) که حدود 35 سال پیش برای تحصیل به آمریکا اعزام شده بود؛ همانجا(آمریکا) ازدواج میکند و به کار مشغول و هرچند خودش گاهی ناشکری میکند و غــُر میزند؛ تشکیل زندگی و خانواده میدهد. طی گذر زمان و تجربه ی شغلهای مختلف و گاهی سخت، از ادامه ی تحصیل غافل نمیماند، تا اینکه آرام آرام به استخدام یکی از معروفترین شرکتهای راه آهن آمریکا به نام Union Pacific در میاید و با نشان دادن شایسته گی ها خود از مقام کارگری ساده تا کارمندی ارشد پیش میرود و صدالبته تحصیلات تکمیلی هم در کنار هوش بالای او سببی میشود تا یکی از سمتهای مهم آن اداره، «ارزیابی، بازاریابی و فروش» را کسب کند و همین بازدیدهای دائم او از راه آهنهای قدیمی و از رده خارج شده؛ سببی شده است که دائم در حال مسافرت به سراسر آمریکا باشد. یکروز یکی از همکارانش به شوخی به او میگوید که نمیخواهی شغل کارمندی را رها کنی و بروی «فارسی» تدریس کنید؟ البته آن همکار میدانست که شغل معلمـّی مثل همه جای دنیا، آنچنان درآمد بالایی ندارد و حداقل درمقابل شغل مهم برادرم، آنچنان چشمگیر نیست و این سخن فقط یک شوخی ایی بیش نبوده و نیست.

ماهها از این گفتگوی او و همکارش میگذرد و از آنجا که همه چیز را آنچنان جدی نمیدید؛ حتی پیگیر آن هم نشد تا اینکه دست بر قضا در یکی از ماموریتهایش از شهر محل کار امروزی من(لکیسنگتون) رد میشود و با خود میگوید بدی نیست که سری به دانشکده ی کوچک شهر بزند. قابل ذکراست که پس از حوادث یازدهم سپتامبر و حملات تروریستی به برجهای دوقلوی نیویورک؛ دانشجویان و مردم زیادی کنجکاو شده بودند که درباره ی زبانهای عربی و فارسی و کشورهایی که به آن زبانها سخن میگویند و مخصوصا ً دین اسلام، اطلاعات بیشتری بدانند و همین عامل سبب شده بود که هر موسسه ی آموزشی به مقتضای توانایی های خود درصدد برگزاری کلاسهایی در این زمینه باشند و بدینوسیله بتوانند با تبلیغ بیشتر و معرفی کلاسهای زبان عربی و فارسی در کنار دیگر زبانهای رایج، دانشجویان بیشتری را جهت ثبت نام به دانشکده ی خود جلب و بدنبال آن درآمد بیشتری کسب کنند.

مختصر کلام، اینکه پس از گفتگوی برادرم با مسولین دانشکده و استقبال آنها، روند اداری و کاری ما شروع شد و اوّل از هرچیز نیاز به یک وکیل ماهر بود که با دانستن مراحل کاری، سرعت پیشرفت پرونده را رقم بزند. در این راستا سوای هزینه های بالایی که جهت وکیل، تکمیل پرونده، ترجمه ی مدارک، تایید مدارک و... درمیان بود؛ به نوعی شرایط سختی نیز برسر راهمان بود که در آن برهه ی زمانی و خواست خدا، با شرایط اختصاصی من جور در میآمد. از جمله سابقه ی بیش از ده سال تدریس، تخصصی بودن مدرک تحصیلی با رشته ی آموزش ادبیات فارسی و .... گفتنی است که شاید همین شرایط اختصاصی راز موفقیت ما بود؛ چراکه پس از سه بار انتشار اطلاعیه ی استخدام در روزنامه ها و سایتهای اختصاصی کاریابی، نه تنها کسی در داخل آمریکا وجود نداشت که آن شرایط را داشته باشد و یا اگر هم وجود داشت با آن حقوق و مزایا راضی نبود؛ بلکه متقاضیان زیادی هم از خارج از آمریکا درخواست ندادند و همین سبب شد که مدارک ویزای کاری ما تایید بشود.

با اینهمه باز هیچ تضمینی به کسب ویزا نبود و همه چیز بستگی به نظر کنسولگری داشت. درکمال ناباوری و فقط وفقط برای اینکه بخت خود را آزموده باشیم؛ و روزی همچون بعضی از اقوام، حسرت از دست دادن فرصتها را نخوریم؛ چوب حراج بر زندگی و وسایلمان در ایران زدیم و با هزاران استرس و نگرانی راهی شدیم و آمدیم و آمدیم و هنوز که هنوز است در راهیم. گفتنی است که ویزای کاری ممولاً سه ساله است و فقط برای یکبار به مدّت سه سال دیگر قابل تمدید است و در این مدّت یا باید سازمان مربوطه، اقدام به درخواست سکونت دائم(گرین کارت) جهت فرد مورد نظر کند و یا اینکه پس از سرآمدن 6سال، به این معنی که به تخصص آن فرد دیگر نیازی ندارند؛ بار و بندیل ببندد و راهی بازگشت بشود. البته این حقیر چشم دوخته ام به تقدیر و سرسپرده ام به خواست خداوند و هرآنچه او بخواهد. و آرزو میکنم که خداوند توانایی پذیرش همه ی اتفاقات آینده ی زندگی را به من و خانواده ام عطا کند.

آنچه که برایم سخت جالب بود و برای خنده با شما درمیان میگذارم؛ بازار شایعاتی بود که پس از آمدنمان درشهر پیچیده بود. گروهی گفته بودند که پناهنده شده ام و در عجبم که اگر اینگونه پروسه ها به این سرعت بوده و هست؟ پس چرا بسیاری از هموطنانمان سالهاست آواره ی اردوگاهها و ترکیه و اروپا و .... هستند؟ و از طرف دیگر مثلا ً یک دبیر ساده ی دبیرستان چه شرایط خاصی میتواند داشته باشد که حائز شرایط پناهندگی باشد. خنده دارترین سخنی که در بین مردم عام پیچیده بود اینکه خانواده ام از ترس آلوده شدنم به مواد مخدّر و ... دست به دست هم داده اند و پول روی هم گذاشته و مرا راهی آمریکا کرده اند. یادم به ضرب المثل« توش خودمون رو کشته و بیرونش مردم را» افتاد و با خودم گفتم اگر من برادرانی چنین پولدار داشتم که توانایی سرمایه گذاری 500 هزار تا 1میلیون دلار داشتند؟ که باید حال و روز آنها و من خیلی خیلی بهتر از الان میبود و باشد و کو؟؟ و اصلاً دیگر چه نیازی به مهاجرت و تجربه ی غربت و سختی های خاص خود بود؟.



در آخر ضمن اینکه دوباره دوستان علاقمند به دانستن اطلاعات بیشتر را توصیه به تحقیق بیشتر میکنم ، دوسایت زیر را جهت بالا بردن سطح عمومی اطلاعات معرفی میکنم:
یک: در زمینه ی انواع ویزا و شرایط آن، میتوانند به سایت وزین «مهاجرسرا» مراجعه کنید و با عضویت و طرح سوالات خود، از تجربه و راهنمایی هایی دیگر هموطنان بهره مند بشوند.
دو:جهت آشنایی با «نحوه ی درخواست پذیرش دانشجویی از دانشگاههای خارج از کشور» . البته بهتر است ابتدا تمامی موارد را مطالعه نمایید و سپس با طرح سوالات خود، بدنبال اطلاعات بیشتر باشید. پیروز باشید...ارادتمند حمید

۴ نظر:

هادی گفت...

سلام
منم مزاحم همیشیگی
ممنونم از توضیحات مفید شما

از دیار نجف آباد گفت...

هادی جان زحمت کشیدید تشریف آوردید. موفق باشید و بدرود
ارادتمند حمید

hana گفت...

وقتي اين پست رو خوندم اشك از چشمهام جاري شد راستي چقدر شما با صفا هستيد آقا حميد.واقعا عشق براي شما. اميدوارم هميشه موفق و سربلند باشيد. من از طريق كامنتي كه تو بلاگ آرش گذاشته بودين پيداتون كردم و از اينكه نوشته‌هاتونو ميخونم خيلي خوشحالم.

منتظر خبرهاي خوب شما

از دیار نجف آباد گفت...

«حنا» جان سلام و درود
از ابراز تشویق و محبتتون متشکرم. خوشحالم که اهل دلی همچون شما قدم رنجه میکند و به این سرا تشریف میآورد. خانه ی خودتان است و تعارف نکنید.

پیروز باشید و بدرود...ارادتمند حمید