توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۲۵ آبان ۱۳۸۹

اگر بار گران بودم؛ رفتم

سلام عزیزم.... سلام همدم تنهایی هایم.... سلام ای سنگ صبورم... ای که در تنهایی ها و شادی هایم کنارم بودی.... ای که تنهایی غربت را برایم کمرنگ کردی.... ای که باعث شدی به صفای تو با همزبانان همدل بسیاری در ارتباط باشم و برایم بسیار بسیار دوستان خوبی را به ارمغان آوردی.... ای که باعث شدی استعدادهای نداشته ی نهفته ام را بهتر بشناسم.... ای که باعث شدی دیگران را شاد کنیم و غم دیگران را کمتر کنیم.... سلامم را بپذیر و خداحافظ

باور کن گفتن بعضی کلمات برایم خیلی خیلی سخت سخته.... باورکن که اصلاً دلم نمیخواد ترا ناراحت ببینم و از همین الان هم دارم ناراحتی میکشم.... باور کن بسیار بسیار مدیونت هستم.... باور کن ممنوندار همه ی چیزهایی که در این مدّت یادم دادی هستم... ولی چه کنم؟ راهی دیگر برایم نمانده بود و تراخدا اگر میروم و«رفتم؛ مرا ببخش و مگو او وفا نداشت/راهی به جز گریز برایم نمانده بود.... فروغ فرخزاد»

اصلاً فکر نمیکردم این دوستی و همنشینی و شاید هم کمی تا قسمتی علاقه ی متقابل ما.... یا شاید هم عشق یه طرفه ی من به تو... هنوز یک سال نشده؛ به جایی ختم بشه که مجبور بشم و بشیم این لحظه و روز را ببینیم.... میدونم که دل کندن چقدر سخته... ولی چه کنم؟ اونایی که با این ارتباط و عشق و علاقه ی من و تو مخالف بودند کارها کردند.... زهرها ریختند.... بد اندیشی ها بنیان گذاشتند و دیدی که حتی عکسهای ما را لگدمال فیل ِ تر و خشک کردند و هرروز بلایی دیگر.... باور کن خیلی تلاش کردم که همه ی زیر و بم های قالب و چهره ات را بهتر بدانم تا خوانندگان و مشتری های بیشتری جذب کنم؛ ولی چه کنم که در زمینه ی کار با کامپیوتر و اینترنت بیسوات بیسواتم.

دو سه باری هم دست به دامن دیگران شدم تا از زیر و بم های روحی ات آشنایم کنند و از جمله چگونگی کامنت نویسی.... ولی دیدی که بازم اون اخلاق بد و بهانه گیرت چنان کرد که دائم این و آن شکایت داشتند که تو بداخلاقی کرده ای و اجازه ندادی دیگران حرف دلشون رو بزنند. راستش رو بخواهی اصلی ترین دلیلی که دارم از تو خداحافظی میکنم همین است. مگه من بجز خوانندگان خوب و بخصوص دوستانی که نظر مینویسند؛ چه دارایی دیگری داشتم که تو دائم آنها را آزار میدادی..... ارور میدادی.... فونت را جهت نوشتن فعال نمیکردی.... از اون طرف هم کیفیت عکسهای منو اونقدر پایین آوردی که این چهارتا «عخش مخش» هم که داشتیم پرید؟؟؟ چرا آخه.... بگو چرا... ای سایت بلاگ اسپات... بگو آخه چرا اینقده با من و ما بد بودی؟؟؟ میدونم هیچ جوابی نداری و بذار منم هیچی نگم.... فقط در یک کلام خداحافظ

دوستان عزیز..... رفیق مفیقای گرامی.... دوست ....آشنا.... همسایه.... اونایی که توی ایرانی اید.... اونایی که خارج اید.... بخصوص اونایی که توی اینرنت میایید و سری به ما میزنید....اراذل...اوباش...همه و همه.... وقتتون رو نمیگیرم و ازتون درخواست میکنم از این به بعد.....اجازه بدید در منزل جدید پذیرای قدوم فرد فرد شما باشم..... لطفاً قدم رنجه کنید و اجازه بدهید با این ترفندی که اندیشه شده.... اسم قشنگ و مبارک شما را در بخش نظرات بیشتر ببینیم و از نظرات خوبتان بیشتر بهره ببریم. قابل ذکره که سایت جدیدی که در آن مینویسم(ووردپرس) از نقطه نظرهای فنی از جمله آپلود مستقیم عکس و فیلم و بخصوص آسایش کامنت گذاران گرامی بسیار راحت تر جلوه میکنه.

گفتنی است که سیستم ووردپرس به گونه ای است که جهت جلوگیری ازانتشار هرزنامه ها و تبلیغات، جهت ثبت نظر خود نیاز به ارائه ی رایانشانی(ایمیل) دارید که البته بصورت عمومی نشان داده نخواهد شد و فقط خود شما و البته درآن سیستمی که از آن استفاده میکنید؛ قادر به دیدن آن هستید. نکته ی مهم اینه که به نوعی همه ی شما عزیزان از اولین نظرنویسان وبلاگ جدید خواهید بود و پس از ثبت نظرخوبتان باید منتظر تایید از طرف بنده باشید تا نظرتان بصورت عمومی نشان داده شود. از آنجاکه بنده هم تازه مشغول گذران دوران کارآموزی خود هستم؛ لطفاً کمی صبور باشید و با این تاتی تاتی کردنهای من بسازید؛ تا آخه یه روز راه میفتم.

جا داره در اینجا از تشویقها و محبتهای بیکران دوستان گرامی ام نویسنده ی خوب وبلاگ«خال قزی» و نیز«زهرا خانم-وبلاگ یک زوج خوشبخت» کمال تشکر خود را داشته باشم. ولی..... ولی....بذارید بگم که کدوم دوشــت بـد و ژوغــال خوبی، مرا از این راه به در کرد و باعث شد عخشمان از «بلاگ اسپات» به «ووردپرس» تغییر کنه. البته هرچی بهش گفتم که اینکارا آخر و عاقبت نداره؛ گوش نداد که نداد.... این دوست خوب ما که سمت استادی بنده را در وبلاگ نویسی داره؛ چنان در این زمینه مهارت داشتند که حتی آرشیو همین وبلاگ و تمامی نظرات ثبت شده را به خونه ی جدید منتقل کردند..... جاداره تشکر بی حد و نهایت خودم را از «آقا روح الله-نویسنده ی وبلاگ خوب بیقرار» اعلام کنم و بگم: ننه.... الهی سبز و بخت شی.... الهی بری مکـــّه.... الهی از خدا هرچی میخوای؛ نصیبت کنه.... الهی به جای یه زن بور.... خدا شش تا شش تا نصیبت کنه.

خب بهتره بیشتر از این وقت شریفتون رو نگیرم. اگه دوست دارید! آخرین یادگاری ها رو روی دیوار این وبلاگ بنویسید؛ وگرنه لطف کنید و با کلیلک روی عبارت رنگی زیر، زحمت بکشید و به آدرس جدید تشریف بیارید. در ضمن از دوستان عزیز وبلاگ نویس هم خواهش میکنم؛ از آدرس جدید جهت راهنمایی و مراجعه دیگران در وبلاگهای خود استفاده کنند..... اگر بار گران بودیم و رفتیم/اگر نامهربان بودیم و رفتیم..... بلاگ اسپات تا همیشه خداحافظ.............ماچ ...بوس...گریه....نامه....بای بای

آدرس جدید«وبلاگ از دیار نجف آباد وتجربه ی زندگی جدید در آمریکا»..... منتظر دیدارتان هستم.... تعارف نکنید و بفرمایید.

۱۹ آبان ۱۳۸۹

فاتحه ی زردشتی


توی غربت که باشی؛ وقتی خبر بدی میشنوی...یا اینقدر دیر شنیدی که از دیر شنیدن آن خبر ناراحت میشی و یا آنقدر فاصله ها وجود داره که نمیتونی اون موقعی که دوستت به تو نیاز داره، در کنارش باشی و غمخوار او. ماجرا به این برمیگرده که این یکشنبه گذشته بعد از چندماه که خبر درگذشت همسریکی از دوستان زردشتی ام را دیر شنیده بودیم؛ برای عرض تسلیت راهی کنزاس سیتی شدیم. همینقدر عرض کنم که همسرشون بخاطر بارداری و زایمان سه بچه ی سه قلو، کمابیش دچار ناراحتی بودند و هر از چندگاهی برای چک کردن قلبشون راهی بیمارستان میشدند. امـّا اینبار ظاهراً دریچه ی قلبشون به مواد شیمیایی که به رگش تزریق کرده بودند حساسیت نشان داده بود و کار تا آنجا بالا گرفت که حتی به جراحی باز قلب هم کشید و ایشون برنگشت که نگشت.

راستش خیلی ناراحت دوستمون بودیم و راهی شدیم تا به ایشون تسلیت و سرسلامتی بدیم؛ امـّا کار برعکس در اومد و ایشون و بچه هایش با روحیه ی بالایی که از خودشون نشون دادند؛ باعث آرامش قلبی ما شدند. در فرصتی که قرار بود دیگر هموطنان زردشتی جهت تشکیل کلاسهای مذهبی یا بهتره بگم فرهنگی - مکتبی جمع بشند؛ با حضور یکی از«موبَـدان»(روحانی زردشتی) قرار شد که مجلس ختم و یادبودی به عنوان مراسم ماهانه ی پس از درگذشت آن شادروان برگزار بشه و همین نیز انجام شد. همزمانی که ایشون داشتند اوستاخوانی میکردند و من غرق در لذت از نغمه ی فارسی اوستایی بودم؛ به عینه دیدم که در اون هوای نسبتاً گرم و بی تحرّک پاییزی عصر، ناگهان پنجره باز شد و با تکانهایی که پرده میخورد؛ حضور روح آن مرحوم(ه) را حس کردم. در اینجا قصد دارم مختصر اطلاعاتی درباره ی مراسم سنتی فاتحه خوانی زردشتیان برایتان داشته باشم.

منتها قبل از آن ضروری است که یادآوری شود که بیشتر این مراسم در اصل فرهنگ و یک سنتی است محلی و هیچگونه ذکری از چگونگی آن در اوستا نیامده است. مثلاً همانگونه که خاکسپاری مرده در فلات هند باعث آلودگی است و جسد را میسوزانند؛ خاکسپاری در سرمای ایران(پرشیا) نیز باعث میشده جسد همیشه سالم بماند و بهترین راه را گذاشتن در معرض آفتاب و خوراک پرندگان در «دخمه»ها یافته بودند. هرچند که از حدود 40 سال پیش ایرانیان زردشتی داخل ایران نیز بخاطر رعایت بهداشت و قانون، جسد اموات خود را به مثل بقیه ی ایرانیان دفن میکنند. منتها خارج از کشور بنا به سلیقه ی آنها متفاوت است و ممکن است که حتی بسوزانند. بگذریم... اولین مراسم اوستاخوانی یا همان فاتحه در همان روز دفن برگزار میشود. بدین شکل که معمولاً قسمتهایی از آیات اوستا را همزمان شستشوی جسد و سپس بقیه ی آیات را هنگام خاکسپاری تلاوت میکنند.

دومین مراسم روز سوّم و عصر هنگام است و دقیقاً همان روز«سوّم» است که مسلمانان بعضی مناطق ایران آن را نیز برگزار میکنند. از دیگر مراسم مهم طلب آمرزش برای متوفی، برنامه ای است که صبح هنگام روز چهارم پیش از طلوع آفتاب برگزار میشود؛ که بنا به اندیشه ی زردشتی روز «دست شستن از روح» است و باید با اوستا خوانی و خیرات غذای «خدامــُرزی» که ترکیبی است بدون گوشت شامل سیب زمینی، تخم مرغ، سبزی، لوبیا و.... بعنوان چاشت، با دوری کردن از گریه و مـُویه ی بیش از حدّ، دست از روح شخص بشویند؛ تا او به سمت مقصد خود راهی شود. گفتنی است که دیگر مراسمی که برای یادبود و طلب آمرزش برگزار میشود؛ تقریباً به یک شکل برگزار میشود و بیشتر شامل اوستاخوانی است. از جمله:

مراسم دهه، سی روزه، روز سی یکم و سپس هر یکماه یکبار که این دوازده مراسم سالانه به علاوه ی مراسم روز سی یکم بعد از فوت را که جمعاً سیزده تا میشود؛ «روزه» یا «روژه» گویند. گفتنی است که پس از مراسم سالگرد، هرساله به مدّت سی سال هرسالی یکبار نیز مراسم یادبودی برگزار میکنند. البته زردشتیان هم تلاوت 21 بار قسمت «یتا اهو» و 13 بار«اشم و هو» اوستا را بخاطر 21 «نسک اوستا» و نیز 13 مراسم «روژه» به مثل مسلمانان که «یک حمد و بیست و یک سوره» را در جواب شخصی که داد میزنه و میگه: جهت شادی روح همه ی اموات.... الفاتحه مع الصّــلوات...!!! میخوانند.

خب اجازه بدهید که چگونگی سفره آرایی مذهبی و مراسم اوستا خوانی معمولی زردشتیان را خدمت شما توضیحی مختصر بدهم. در بیشتر مراسم مذهبی زردشتی چند چیز پایه ی ثابت آن مراسم است. از جمله سمبل چهار عنصر اصلی که در آفرینش به کار رفته و به عناصر اربعه ی «آب، هوا، خاک وآتش»مشهورند. درکنار این عناصر اربعه، موارد دیگری از جمله وجود سبزه و گل، عکس حضرت زردشت، آیینه، خوراک نذری (خیرات) نیز ممکن است؛ وجود داشته باشد. یکی از مواردی که سعی میکنند حتماً در سرسفره یا میز اوستاخوانی و در روبروی «موبد» وجود داشته باشد تا هنگام اوستاخوانی مورد تبـّرک قرار گیرد؛ وجود میوه های فصل و معمولاً خشک شده است که به «لــُرک» معروف است و شامل آجیل هایی خام(بو نداده) مثل فندق، انجیر، پسته و.... میشود.

گفتنی است که هنگام اوستاخوانی موبد دو یا سه بار پیش آمد که درهنگام تلاوت قسمتی ازاوّستا، بیشتر افراد حاضر انگشت اشاره(سبابه) ی خود را درحالیکه مشت خود را بسته بودند به سمت بالا میگرفتند که به این قسمت « آفرین نامه » گویند و به گونه ای «اجازه گرفتن از خدا» معنی میشود. در ادامه و وقتی که قسمت«ویسپو خواترم/خاترم» یا همان «پس از خدا، اجازه گرفتن از صاحبخانه» جهت انجام مراسم معنی میشود؛ انگشت میانی(بزرگ) دست را در کنار انگشت سبابه به شکل V به سمت بالا میگرفتند و ذکری را میخواندند که چون بیشتر آن به زبان اوستایی بود؛ متاسفانه بنده کمتر چیزی از آن میفهمیدم. در آخر برنامه بود که موبد همزمان اوستاخوانی به ترتیب سه شاخه ی برگ سرو(گاهی هم گــُل) به دست گرفت و ابتدا 4 نقطه ی ذهنی سفره ی حاضر را با دست به نشان احترام گذاشتن و پاک نگهداشتن 4 عنصر اصلی نشان داد و سپس سه دور آن سه شاخه را که به گونه ای سمبل اصول سه گانه ی دین زردشتی است؛ منظور«اندیشه ی نیک، گفتار نیک و کردار نیک» چرخاند. با ختم جلسه و به صدای بلند گفتن حاضران که «خدایش بیامرزاد» خوردنی های حاضر را جهت تبرک و مصرف جلوی حاضران تعارف کردند.

اوّل سخن گفتم که چقدر این دوستمان آرامش داشت؛ بحدیکه او باعث آرامش قلبی ما شد. وقتی دلیل آن را پرسیدم؛ اشاره ای زیبا داشت به اندیشه ی حضرت زردشت که اصل را بر روح میدانسته و نه جسد. به گونه ای که معتقدند ارواح پس از مرگ جسد؛ تازه دوران شادباشی و رهایی را تجربه میکنند و بهمین علت است که بازماندگان نباید تا بیش از سه روز گریه و زاری کنند و بدین شکل باعث آزار ارواح باشند. بلکه اگر دوست دارند آنان را شادتر کنند؛ چه بهتر که خیراتی دهند؛ ذکر خیری از آنها داشته باشند و اگر هم شد اوستاخوانی کنند. با خودم اندیشیدم که این اندیشه ی آرامش بخش مذهب نیاکانمان کجا و ناله ی شبانه روزی مردان و زنان پیر ما کجا؟ بخصوص وقتی که سری میجنبانند و با صدایی ترحـّم برانگیز میگویند: ننه.... خدا بدادمون برسه!! عذاب شب اوّل قبر و جواب نکیر و منکر و آتیش جهندم ... رو چیکار کنیم!!!؟؟؟؟

خب بهتره خیلی پا روی دم(دمب) شیر نذارم و با یادآوری یکی از جمله های فارسی اصیل خدمت شما، نوبت رو بدم به شماها و نظرنویسی شما عزیزان. یکی از عبارتهایی که در بین بیشتر هموطنان زردشتی و بخصوص منطقه ی یزد و نایین رایج است عبارت«روز بخیر»است که بصورتهای گوناگون از جمله«روژگــُر-نی یــَک» Rozhgor ni yakو یا «روش کری یک»تلفظ میشود. حالا اگه دیدی واسه تون خیلی سخته بیخیال بشد و مثل من که دارم به شما میگم؛ شما هم بگید«روزگارتان نیک باد».

۱۷ آبان ۱۳۸۹

بدرود

ازخدا میخواهم آنچه را شایسته ی توست؛ به تو هدیه بدهد؛ نه آنچه را که آرزو داری؛ زیرا گاهی آرزوهای تو کوچک اند و شایستگی های تو بسیار



از پیش من برو که دل آزارم
ناپایدار و سست و گــُنه کارم
در کنج سینه، یک دل دیوانه
در کنج دل هزار هوس دارم

قلب تو پاک و دامن من ناپاک
من شاهدم بخلوت بیگانه
تو از شراب بوسه ی من مستی
من سرخوش از شرابم و پیمانه

عشق تو همچو پرتو مهتابست
تابیده بیخبر به لجن زاری
باران رحمتی است که میبارد
برسنگلاخ قلب گنه کاری

من ظلمت و تباهی جاویدم
تو آفتاب روشن امیدی
برجانم، ای فروغ سعادتبخش
دیراست این زمان، که تو تابیدی

دیر آمدی و دامن از کف رفت
دیرآمدی و غرق گنه گشتم
از تندباد ذلت و بدنامی
افسردم و چو شمع تبه گشتم ....... فروغ فرخزاد
==============================

دگر مرا صدا مکن
مرا زجام باده ام جدا مکن
که جام من به من، جواب میدهد
به من کلید شهر خواب میدهد

درون خوابهای من
تویی و دستهای مهربان
تویی و عهدهای استوار
و هرچه هست؛ عاشقانه پایدار

بخواب نازنین من به خواب ناز
که من تمام شب نخفته ام
تمام شب به جام و جان
جز این سخن نگفته ام
وفا کن ای دل جفا کشیده، باز
ولی وفا به یار بی وفا مکن ..... سیاوش کسرایی

۱۱ آبان ۱۳۸۹

سکوت عشق




هرسکوتی سرشار از ناگفته ها نیست؛ گاهی از خجالت کرده ها و گفته هاست.



«هرچه کــُنی بـکـــن، مـکــُن تــرک مــن ای نـــگــــار مـــــن
هرچه زنی بزن، مزن طعنه به روزگار من

هرچه بـُری ببـُر، مـبـُـر رشـتــه ی الـفـت مــرا
هرچه بــَری ببــَر، مبر سنگدلی به کار من

هرچه روی برو، مرو راه خلاف دوستی
هرچه شوی بشو، مشو تشنه به خون زار من ....» شوریده ی شیرازی
========================================
****** به عنوان موضوع نوشت:
قصد داشتم فقط متن بالا را بعنوان یک نوشته ی مستقل منتشر کنم؛ تا لااقل یکی بیاد منو جدی بگیره و به داد دلم برسه.... بابا...عاشقی کشت ما را... شاید هم مار را؟؟ مگه من چی چی ام از دیگران کمتره که یه شعری، چیزی از یه جایی قرض بگیرم و بطور کوتاه(مینمال) بنویسم و هم شما را خسته نکنم و هم اینکه شما بنشینید و با تعبییر و تفسیرهاتون هی نظر بنویسید و هی من بیام بخونم و از خودم ذوق دروکنم؟؟؟

امـــّا از آنجاکه یکی از همراهان همیشگی این سراچه.... دوست بزرگوارم... چنگ، در تعبییر این عبارت شادروان دکتر شریعتی:«خداوندا! به هر کس که دوست میداری بیاموز که عشق، از زندگی کردن بهتر است و به هر کس که دوست تر میداری بچشان که دوست داشتن، از عشق برتر است.» مطلبی نوشته و درخواست کرده تا شما عزیزان نیز نقد و نظر خود را بنویسید؛ برآن شدم تا عین درخواست ایشان را در ادامه منتشر کنم و شما نیز دست به نقد و بررسی بزنید. بنده نیز سعی خواهم کرد به عنوان یک خواننده ی وبلاگ جهت پاسخگویی ایشان مطلبی بنویسم. در این بین چنانچه موردی بود که به خود بنده یا نوشته های بنده مربوط بود؛ قبل از انتشار نوشته ی بعدی پاسخ خواهم گفت. امــّآ نقد و نظر چنگ عزیز:

«....با درود فراوان و با عرض تبریک به شما و همه آنهایی که بیشتر روزهایشان جشن است و شادی و امیدوارم همیشه خوش و خندان باشید. میخواستم در مورد مطلب قبلی که از دکتر شریعتی نوشته بودی؛ نظر خودم را بگویم و دوست داشتم نظر دیگران را هم در این مورد بدانم. راستش اصلا از این آقای دکتر خوشم نمی آید. به خصوص از این مطلب «دوست داشتن و عشق»ش . به نظر من ایشان هیچ درک درستی از عشق نداشته اند. وگر نه دوست داشتن را حتی از نوع خالصانه وبسیار زیادش به عشق برتری نمیدادند. تا بحال کسی نتوانسته است تعریف درست و کاملی از عشق ارائه بدهد و بعضی ها هم که سعی کرده اند آن را تعریف کنند فقط شاید توانسته باشند یکی از پیامدها و معلول های عشق را تعریف کنند نه خود عشق را.... مانند دوست داشتن زیاد و یا جنون و یا از خود گذشتگی... عشق را نمیتوان تعریف کرد. شاید فقط بتوان برای آن مثال آورد تا به درک نسبی مفهوم آن کمک کرد. مانند داستانهای شیرین و فرهاد و یا لیلا و مجنون و..... آقای دکتر شریعتی با بازی با کلمات و جملات سجع گونه سعی در ثابت کردن دانش و مدرک دکترای خویش داشته اند و زیاد به نظریات ایشان نمیتوان استناد نمود. اگر شما و دیگر دوستان این نظر بنده را نقد بفرمایید بسیار ممنون خواهم شد.... ارادتمند چنگ»