توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۲۶ اسفند ۱۳۸۸

خاطرات آمریکا-12

شنبه 17 مارچ2007 است و یکی از روزهای تاریخ آمریکا به نام «سن پتریکز دی»St. Patrick's day . «پتریک» در ایرلند بدنیا آمده و چون این شخص صالح در گسترش مسیحیت و کلیسا سهم بالایی داشته، شایسته ی لقب Sanit از طرف «پاپ» شده است. معادل فارسی عربی «سنت» را باید کلمه ی «حضرت» دانست. گفتنی است که چون نژاد بسیاری از آمریکاییها به ایرلند برمیگردد، امروزه تقریباً درسرتاسر آمریکا سالروز تولـّد او را جشن میگیرند و از آنروزهایی است که همه مینوشند و نمادی از رنگ«س-ب-ز» شامل لباس، روبان، عینک، گل و ...رنگی با خود دارند و گاهی هم دیگرانی که با آنها همراهی ندارند را با پاشیدن اسپری، همرنگ خود میکنند.

امروز بیشتر وقتمان را به بازدید از گاراژ سیل Grage sael (حاجی ارزانی) گذراندیم و شانس با ما یار بود و وسایل ریز و درشت بسیاری را از یک خانه ای دوطبقه که تمام وسایلش را در معرض فروش گذاشته بود؛ خریدیم. از جمله 6 صندلی، میز ناهارخوری، کمد چینی، قفسه ی جا کتابی اعلا همگی جمعاً 140 دلار که قیمت تقریبی آن در بازار کمتراز 1000 دلار نیست و خدا پدر صاحب منزل را بیامرزد که قصد داشت کاملاً محل زندگی اش را به کشور یا ایالتی دیگر منتقل کند و خیرش نیز به ما رسید. و یا مورد دیگری که عبدالله از یکی همکارانش برایمان تدارک دید تخت خوابی دونفره بود که دست کم 450 دلار می ارزید و به 75$ خریدیم. جالب اینکه نوعی تخت خواب وجود دارد که به تخت خواب آبی Water Bed معروف است و بجای فنر و تشک ابری از کیسه و تیوپهایی پر از آب تشکیل شده است و شما در اصل برروی یک پوشش نازکی که بر روی تیوپهای آب کشیده شده است؛ میخوابید.

برای عصر بود که خسته و کوفته از نیافتن ماشین لباسشویی و اجاق گاز دست دوّم خوب، راهی فروشگاه شدیم و در همین حین و بین کفش من پاره شد و ناچاراً توی ماشین به انتظار نشستم و آنها پس از ساعتی دست از پا درازتر آمدند و برگشتیم سوی خانه و زهرا از شدّت خستگی دراز به دراز خوابید و دانا هم غــُرغرکنان از اینکه فقط تماشاچی هستیم و نمیتوانیم تصمیمی محکم بگیرم؛ پیگیر کار خود شد و من نگران و فکری که آخه با اینهمه مارک و مـُدل کدام را انتخاب کنیم؟ بازم به دوران زندگی ام توی ایران که یکراست میرفتم سراغ مغازه ی دوست و آشنایم و به نظر و تجربه های آنان اعتماد میکردم و کار را یکسره. عبدالله با دیدن نگرانی من موضوع را لو داد. نامردها خرید کرده بودند و مرا سرکار گذاشته بودند. جالب که نه تنها با راهنمایی یکی از فروشندگان، هر سه وسیله ی ماشین لباسشویی، خشک کن و اجاق گاز را به قیمت فاکتوری خریده بودند، بلکه خود شرکت متعهد شده بود که آنها را وصل شده و آماده ی استفاده، توی خونه مان تحویل دهند و بدینوسیله یکی از بزرگترین نگرانی های من از حمل و نقل و وصل کردن آنها برطرف شد.

چندنکته **یک: فروشگاههای بزرگ برای اینکه اجناس خود را زودتر به فروش برسانند و بدینوسیله هم زودتر به پول خود برسند و هم اینکه بتوانند مدلهای جدیدتری را جایگزین آن کنند، اجناس باقیمانده ی خود را به قیمت خرید و یا بصورت حراج با تسهیلاتی چون گارانتی، حمل و نصب رایگان و... به فروش میرسانند. **دو: بیشتر خرید و فروشها در آمریکا از طریق اینترنت یا همان Online انجام میشود و هرکس هر موردی که برای فروش و یا خرید نیاز داشته باشد؛ میتواند به دیگران اطلاع دهد و هرچند بسیاری از این وسایل دست دوّم هستند؛ ولی افراد بسیاری وجود دارند که فقط میخواهند دست و پایشان خلوت شود و حتی بعضی وسایل خود را بصورت مجانی Free عرضه میکنند و البته شما میتوانید با مطالعه ی ویژگیهای وسیله و دیدن عکسهای متعددی از آن وسیله تصمیم خود را بگیرید و پس از هماهنگی لازم با فروشنده نسبت به دیدن و بار کردن آن اقدام نمایید. سه: از آنجا که بیشتر سال در نواحی بسیاری از آمریکا بارانی و دارای آب و هوای شرجی است، نیاز شما به یک خشک کن Dryer در کنار ماشین لباسشویی حتمی است و آفتاب کردن روی بند و در معرض آفتاب حسرتی است که تا برنگردید توی ایران بردلتان میماند. برای همین علت است که باید بجای زدن گیره ها به لباسهای روی بند، تمام درب پلاستیک مواد خوراکی باز شده را کاملاً ببندید که یک شب تا صبح باز بودن درب باقی مانده ی چیپس و دیگر خوراکیها یعنی کاملاً مرطوب شدن آنها و دور ریختن حتمی آنها.

مریضی سخت زهرا و گوشه ای تنها خوابیدن او سببی شده بود که حسابی دلش بگیرد و با آنکه خودم هم دست کمی از او نداشتم و دنبال بهانه میگشتم و او را در گریستن همراهی اش کردم؛ امــّا دل اوهمچنان باز نشد و حتی تماشای فیلمی ایرانی هم ثمر نبخشید و چکه چکه شبنم بود که از گوشه ی صورتش میچکید. دانا با دیدن چشمان قرمز زهرا پی به حال روحی او برد و اینبار هردو سردرآغوش هم گرفته و خلاصه بدون هیچ زحمت و روضه و مداح، یک مجلس شام غریبانی راه افتاده بود که بیا و ببین. بهر حال حال جمالی نامرد را عشق است که حسابی مرا حسود خود ساخته و ظاهراً قرار ملاقات چند روز پیش او با دخترکی به انجام رسیده بود. مانده ام که تفاوت از کجا تا کجا؟ برای من دیدن زن عقدی خود و نامزدم هزاران شرط داشت و اینجا هر روز دیدار این و آن است که مدام تازه میشود و ایکاش که فقط دیدار خشک و خالی بود و بس. جمالی !!! الهی که هزاران وعده به شکمت بدهی و دختره سرکارت بذاره !!

هیچ نظری موجود نیست: