قبل از هرچیز از اینکه این دوسه روزه به علـّت مسافرت نتوانستم مطلب جدیدی را خدمت شما ارائه کنم؛ عذرخواهی میکنم. راستش را بخواهید این مطلب را جهت انتشار اتوماتیک قرار داده بودم که ظاهراً کم سوادی بنده در زمینه ی کار با کامپیوتر عاملی شده بود که یک جای کار لنگ بزند و منتشر نشود؛ بهمین علت اجازه میخوام در همین جا از تمامی کسانی که با ارسال نظرات خود، بنده را نسبت به نوشتن بیشتر تشویق کرده اند؛ تشکر قلبی خود را ابراز دارم و اطمینان دهم که بنده تاحد امکان و با دانستن این واقعیت که شما عزیزان جهت مطالعه تشریف خواهید آورد؛ نسبت به نوشتن بیشتر ادامه خواهم داد و با اینحال بد نیست مطمئن باشید که بنده همچنان از خواندن و دانستن نظرات تک تک شما عزیزان خوشحال خواهم شد.
________________________
شاید برای شما هم پیش آمده باشد که نسبت به تاریخچه ی جشن چهارشنبه سوری؟ معنی «سوری»؟ علت انتخاب روز«چهارشنبه»؟ چرایی برافروختن و پریدن از روی آتش، بیشتر بدانید؟ در این نوشته با مراجعه به کتاب جاودانه ی «شاهنامه» ی ابرمرد زبان و فرهنگ ایران زمین، فردوسی پاکزاد؛ قصد دارم تاحدودی جواب سوالات شما را در حدّ امکان بیان کنم؛ منتها چون مطلب طولانی میشود از ذکر ابیات مثنوی این شاعر بزرگ همیشه جاودان خودداری خواهم کرد. معنی کلمه ی «سور» در شاهنامه، مهمانی و جشن و سرور بیان شده است. براساس شاهنامه سیاوش«سیاه ور شن=دارنده ی اسب سیاه» در 7 سالگی مادر خود را از دست میدهد و پادشاه(کیکاووس) پس از چند سال، با دختری به نام «سودابه» که زنی زیبا و هوسباز بود ازدواج میکند.
سودابه با ملاقات و دیدن سیاوش، سخت به او دل میبازد و با چیدن نقشه ای، سیاوش را به کاخ خویش فرا میخوانند و ضمن تعریف و تمجید از زیبایی او، و نیز ابراز علاقه اش، او را درآغوش میگیرد و ضمن بوسیدن او، پیشنهادی از نوع بیشرمانه به او میدهد. امـّا سیاوش که بزرگ شده ی مکتب حضرت زردشت است، از این فکر سودابه سخت خشمگین میشود و همزمان ترک تالار کاخ سودابه، به او یادآوری میکند که او را همچون مادر میبیند و بس. سودابه از ترس برملاشدن واقعه، شروع به داد و فریاد میکند و درست به مانند داستان «یوسف و زلیخا» دامن پاره میکند و حتی با زخمی کردن صورت خود به عمد، گناه را متوجه سیاوش میکند.
با سر وصدای ایجاد شده، پادشاه و نگهبانان خود را باعجله به محل میرسانند و با مشاهده ی مظلوم نمایی سودابه، کار به جایی میکشد که سیاوش برای اثبات پاکدامنی خود و تردامنی سودابه، حاضر به گذر از آتش میشود. گفتنی است که برطبق شاهنامه، آن زمان سوگند خوردن به دوشکل بوده است. یک: ور(سوگند) خوردن که همان خوردن پودر «گوگرد» بوده و با زنده ماندن شخص سوگند خورده، دیگران پی به بیگناهی او میبردند. دو: گذر از تونل آتش. از قضا سیاوش سوار بر اسب سیاه خود در روز بهرامشید(سه شنبه ی آخر سال) به سلامت از تونل آتش عبور کرد و شاه به شادمانی این اثبات بیگناهی فرزند خود دستور داد مردم سرتاسر کشور از روز چهارشنبه تا ناهیدشید(آدینه/جمعه) جشن و سورچرانی برگزار کنند و از آنجاکه بعداً سرانجام سیاوش طی توطئه های نامادری اش سودابه به مرگی ناهنجار ختم شد، ایرانیان هرساله هردو مراسم گذر سیاوش از آتش(چهارشنبه سوری) و نیز عزاداری سالروز قتل ناجوانمردانه ی او(سیاووشون) را به نشانه ی اعتراض به حاکمان ظالم زنده نگهداشته اند و مطمئنم تا ایران و ایرانی زنده است، آن را زنده نگه خواهند داشت.
همانطور که میدانید جشن چهارشنبه سوری سمبلی است از اینکه وقتی نور میاید؛ ظلمت جهل و تاریکی از بین میرود و بدینوسیله ایرانیان بدی و زردی پلشتی ها را با قرمزی نور آتش میزدایند. امـّا اینکه این سالهای اخیر و بخصوص امروزه، چرا بعضی ها اینقدر نسبت به برگزاری آن حساسیت دارند وبعد از اینهمه سال وحتی در قبل از انقلاب هیچ مرجع تقلیدی نسبت به آن نظری نداده و اکنون فتواها صادر میشود!!!؟ امری است که برهمه ی شماها روشن است و نیاز به توضیح اضافی ندارد. در عوض من قصد دارم به بهانه ی شباهتهای یک مراسم آمریکایی با مراسم قاشق زنی که جوانان ایرانی با پوشیدن چهره ی خود برای بخت گشایی به درب خانه ها میرفتند؛ درباره ی جشن «هالووین» که چند ماه پیش برگزار شد، اطلاعات و خاطرات خود را دراینجا ذکر کنم. اینگونه جشنهای مشابه که در بیشتر فرهنگ ها وجود دارد؛ ریشه در اولین فرهنگ و مذهب فکری انسان دارد؛ بنام پگنیستPagan که بسیار زودتر از مذهب طبیعت گرایی بوجود آمده است و تقریبا ً برای هرچیزی، اعتقاد به یک خدا گونه (الهه) داشتند.
گفتنی است که در محل کار بنده نیز، تقریبا ً جشنی برپا بود و البته بخاطر همزمانی آن با جشن برداشت محصول؛ معمولا ً از «کــدوی» زرد، زیاد استفاده میکنند و یکی از سرگرمی های آنان کدو آرایی و یا تزیین کردن درب خانه هایشان است که در حد امکانشان بصورت ترسناک و گاهی هم دل بهم زن، جلوه پیدا میکند. معمولا ً بچه های قبل ازسن دبیرستان با پوشیدن لباسهای عجیب و غریب(کاستوم) از این خانه به آن خانه برای گرفتن شکلات و شیرینی میروند. از آنجا که معتقدند ارواح مردگان در چنین روزی به روی کره ی زمین میایند؛ برای ترساندن و فراری دادن آنها پوشیدن لباسهایی به شکل اسکلت و ترسناک زیاد رایج است. امروزه آنچنان مهم نیست که لباس آنها بد شکل و یا ترسناک باشد؛ بلکه بیشتر میخواهند یک تحولی در روال زندگی عادی خود داده باشند و ضمن دانستن سلیقه ی افراد، بهانه ای نیز برای شادمانی داشته باشند. بهمین علت است که هرکس دنبال آن است که امسالش با پارسال متفاوت باشد.
از آنجا که در محل کاربنده نیز این جشن برپا بود و همکاران من سخت علاقمند شده بودند که ببینند من چه سلیقه ای بخرج میدهیم؟ آخرالامر بدین نتیجه رسیدیم که خانمم و دخترم ؛ چادر و روسری به سبک ایرانی بپوشند و دروغتان نگویم؛ یهو هوس دختر بازی ام گرفت و دلم واسه ی اون مقنعه پوشان عزیز هم تنگ شد!! آخ !!! بابا شوخی کردم؛ حالا چرا میزنی !!!؟؟ خوانندگان عزیز با شما نیستم. نمیدونم چرا یهو خانمم داره مرا با قابلمه، مورد «مهر.ور.وزی» قرار میده!!؟؟ بماند که برای مرد ایرانی هیچگونه لباس سنتی سراغ نداشتم(البته بجز لباسهای اقوام که بنده جزو هیچکدام نیستم) آخر الامر همان لباسهایی که هنگام ورودمان به آمریکا پوشیده بودم را دوباره استفاده کردم و هاج و واج مانده بودم که مگه داشتم میرفتم عروسی شاه پریون که اینقدر خودم را به سختی انداخته بودم و اتو کشیده بودم.
امـّا اوج قصه وقتی بود که دمادم غروب هوس کردیم به رسم آمریکایی راه بفتیم و این دخترک 5/1 ساله ی خود را از خانه ببریم بیرون و از این خانه به آن خانه بگردانیم. لباسی که برایش تدارک دیده بودیم طرح یک کفش دوزک(عروس خدا) بود. اکثر خانه ها با دکورآرایی بیرون خانه هایشان و نیز روشن گذاشتن لامپ درب خانه، حضور خود را به بقیه اعلام میکنند. بعد از اولین خانه ای که رفتیم ، دخترم(فرین) کاملاً ماهر شده بود. چراکه با هربار رفت و آمدش چندتایی شکلات و شیرینی و حتی میوه ی تازه، به ارمغان میاورد و اگر خودش هم بهره ای نمیبرد، من و مادرش شکلات خوران بدنبال او میرفتیم تا برای هفته ها، شکلات مورد نیازمان را ذخیره کنیم. نکته ی آخر اینکه در گذشته ها رسمی وجود داشته که جوانان وقتی که به درب هرخانه ای میرفتند، با گفتن جمله ای تقریباً با این معنی که: «مرا با شکلات و پذیرایی ات میداری، یا اینکه من ترا با آزار و اذیت بدارم» اتمام حجت میکرده ؛ و چنانچه صاحبخانه او را تحویل نمیگرفته؟ با انواع روشهای همسایه آزاری مثل پرتاب تخم مرغ و آشغال و زنگ درب خانه را زدن و دررفتن و .... اهالی آن خانه را مورد مرحمت قرار میدادند.
گفتنی است که چون بنده سخت به زنده نگهداشتن آداب و سنن ایرانی علاقمندم، با نبود هیچ ایرانی در نزدیکی مان، هرساله با خانواده ام تا لب رودخانه ی میزوری میرویم و ضمن پریدن از روی آتش و صدها آرزوی خوب برای خود و خانواده و شما عزیزان، خاطره ای را به جمع خاطراتمان میافزاییم. بماند که دیگر ایرانیان هم با گردهم جمع شدن در پارک یا کنار دریاچه ای سعی به آموزش فرزندان خود میکنند؛ ولی هنوز برای من جای سوال است که آیا واقعاً گرفتاری های زندگی اشخاص آنقدر مهم اند که باید، بجای سه شنبه، این جشن را دو سه روزی زودتر و در روزهای تعطیل شنبه و یکشنبه برگزار کرد؟؟!!
شاید برای شما هم پیش آمده باشد که نسبت به تاریخچه ی جشن چهارشنبه سوری؟ معنی «سوری»؟ علت انتخاب روز«چهارشنبه»؟ چرایی برافروختن و پریدن از روی آتش، بیشتر بدانید؟ در این نوشته با مراجعه به کتاب جاودانه ی «شاهنامه» ی ابرمرد زبان و فرهنگ ایران زمین، فردوسی پاکزاد؛ قصد دارم تاحدودی جواب سوالات شما را در حدّ امکان بیان کنم؛ منتها چون مطلب طولانی میشود از ذکر ابیات مثنوی این شاعر بزرگ همیشه جاودان خودداری خواهم کرد. معنی کلمه ی «سور» در شاهنامه، مهمانی و جشن و سرور بیان شده است. براساس شاهنامه سیاوش«سیاه ور شن=دارنده ی اسب سیاه» در 7 سالگی مادر خود را از دست میدهد و پادشاه(کیکاووس) پس از چند سال، با دختری به نام «سودابه» که زنی زیبا و هوسباز بود ازدواج میکند.
سودابه با ملاقات و دیدن سیاوش، سخت به او دل میبازد و با چیدن نقشه ای، سیاوش را به کاخ خویش فرا میخوانند و ضمن تعریف و تمجید از زیبایی او، و نیز ابراز علاقه اش، او را درآغوش میگیرد و ضمن بوسیدن او، پیشنهادی از نوع بیشرمانه به او میدهد. امـّا سیاوش که بزرگ شده ی مکتب حضرت زردشت است، از این فکر سودابه سخت خشمگین میشود و همزمان ترک تالار کاخ سودابه، به او یادآوری میکند که او را همچون مادر میبیند و بس. سودابه از ترس برملاشدن واقعه، شروع به داد و فریاد میکند و درست به مانند داستان «یوسف و زلیخا» دامن پاره میکند و حتی با زخمی کردن صورت خود به عمد، گناه را متوجه سیاوش میکند.
با سر وصدای ایجاد شده، پادشاه و نگهبانان خود را باعجله به محل میرسانند و با مشاهده ی مظلوم نمایی سودابه، کار به جایی میکشد که سیاوش برای اثبات پاکدامنی خود و تردامنی سودابه، حاضر به گذر از آتش میشود. گفتنی است که برطبق شاهنامه، آن زمان سوگند خوردن به دوشکل بوده است. یک: ور(سوگند) خوردن که همان خوردن پودر «گوگرد» بوده و با زنده ماندن شخص سوگند خورده، دیگران پی به بیگناهی او میبردند. دو: گذر از تونل آتش. از قضا سیاوش سوار بر اسب سیاه خود در روز بهرامشید(سه شنبه ی آخر سال) به سلامت از تونل آتش عبور کرد و شاه به شادمانی این اثبات بیگناهی فرزند خود دستور داد مردم سرتاسر کشور از روز چهارشنبه تا ناهیدشید(آدینه/جمعه) جشن و سورچرانی برگزار کنند و از آنجاکه بعداً سرانجام سیاوش طی توطئه های نامادری اش سودابه به مرگی ناهنجار ختم شد، ایرانیان هرساله هردو مراسم گذر سیاوش از آتش(چهارشنبه سوری) و نیز عزاداری سالروز قتل ناجوانمردانه ی او(سیاووشون) را به نشانه ی اعتراض به حاکمان ظالم زنده نگهداشته اند و مطمئنم تا ایران و ایرانی زنده است، آن را زنده نگه خواهند داشت.
همانطور که میدانید جشن چهارشنبه سوری سمبلی است از اینکه وقتی نور میاید؛ ظلمت جهل و تاریکی از بین میرود و بدینوسیله ایرانیان بدی و زردی پلشتی ها را با قرمزی نور آتش میزدایند. امـّا اینکه این سالهای اخیر و بخصوص امروزه، چرا بعضی ها اینقدر نسبت به برگزاری آن حساسیت دارند وبعد از اینهمه سال وحتی در قبل از انقلاب هیچ مرجع تقلیدی نسبت به آن نظری نداده و اکنون فتواها صادر میشود!!!؟ امری است که برهمه ی شماها روشن است و نیاز به توضیح اضافی ندارد. در عوض من قصد دارم به بهانه ی شباهتهای یک مراسم آمریکایی با مراسم قاشق زنی که جوانان ایرانی با پوشیدن چهره ی خود برای بخت گشایی به درب خانه ها میرفتند؛ درباره ی جشن «هالووین» که چند ماه پیش برگزار شد، اطلاعات و خاطرات خود را دراینجا ذکر کنم. اینگونه جشنهای مشابه که در بیشتر فرهنگ ها وجود دارد؛ ریشه در اولین فرهنگ و مذهب فکری انسان دارد؛ بنام پگنیستPagan که بسیار زودتر از مذهب طبیعت گرایی بوجود آمده است و تقریبا ً برای هرچیزی، اعتقاد به یک خدا گونه (الهه) داشتند.
گفتنی است که در محل کار بنده نیز، تقریبا ً جشنی برپا بود و البته بخاطر همزمانی آن با جشن برداشت محصول؛ معمولا ً از «کــدوی» زرد، زیاد استفاده میکنند و یکی از سرگرمی های آنان کدو آرایی و یا تزیین کردن درب خانه هایشان است که در حد امکانشان بصورت ترسناک و گاهی هم دل بهم زن، جلوه پیدا میکند. معمولا ً بچه های قبل ازسن دبیرستان با پوشیدن لباسهای عجیب و غریب(کاستوم) از این خانه به آن خانه برای گرفتن شکلات و شیرینی میروند. از آنجا که معتقدند ارواح مردگان در چنین روزی به روی کره ی زمین میایند؛ برای ترساندن و فراری دادن آنها پوشیدن لباسهایی به شکل اسکلت و ترسناک زیاد رایج است. امروزه آنچنان مهم نیست که لباس آنها بد شکل و یا ترسناک باشد؛ بلکه بیشتر میخواهند یک تحولی در روال زندگی عادی خود داده باشند و ضمن دانستن سلیقه ی افراد، بهانه ای نیز برای شادمانی داشته باشند. بهمین علت است که هرکس دنبال آن است که امسالش با پارسال متفاوت باشد.
از آنجا که در محل کاربنده نیز این جشن برپا بود و همکاران من سخت علاقمند شده بودند که ببینند من چه سلیقه ای بخرج میدهیم؟ آخرالامر بدین نتیجه رسیدیم که خانمم و دخترم ؛ چادر و روسری به سبک ایرانی بپوشند و دروغتان نگویم؛ یهو هوس دختر بازی ام گرفت و دلم واسه ی اون مقنعه پوشان عزیز هم تنگ شد!! آخ !!! بابا شوخی کردم؛ حالا چرا میزنی !!!؟؟ خوانندگان عزیز با شما نیستم. نمیدونم چرا یهو خانمم داره مرا با قابلمه، مورد «مهر.ور.وزی» قرار میده!!؟؟ بماند که برای مرد ایرانی هیچگونه لباس سنتی سراغ نداشتم(البته بجز لباسهای اقوام که بنده جزو هیچکدام نیستم) آخر الامر همان لباسهایی که هنگام ورودمان به آمریکا پوشیده بودم را دوباره استفاده کردم و هاج و واج مانده بودم که مگه داشتم میرفتم عروسی شاه پریون که اینقدر خودم را به سختی انداخته بودم و اتو کشیده بودم.
امـّا اوج قصه وقتی بود که دمادم غروب هوس کردیم به رسم آمریکایی راه بفتیم و این دخترک 5/1 ساله ی خود را از خانه ببریم بیرون و از این خانه به آن خانه بگردانیم. لباسی که برایش تدارک دیده بودیم طرح یک کفش دوزک(عروس خدا) بود. اکثر خانه ها با دکورآرایی بیرون خانه هایشان و نیز روشن گذاشتن لامپ درب خانه، حضور خود را به بقیه اعلام میکنند. بعد از اولین خانه ای که رفتیم ، دخترم(فرین) کاملاً ماهر شده بود. چراکه با هربار رفت و آمدش چندتایی شکلات و شیرینی و حتی میوه ی تازه، به ارمغان میاورد و اگر خودش هم بهره ای نمیبرد، من و مادرش شکلات خوران بدنبال او میرفتیم تا برای هفته ها، شکلات مورد نیازمان را ذخیره کنیم. نکته ی آخر اینکه در گذشته ها رسمی وجود داشته که جوانان وقتی که به درب هرخانه ای میرفتند، با گفتن جمله ای تقریباً با این معنی که: «مرا با شکلات و پذیرایی ات میداری، یا اینکه من ترا با آزار و اذیت بدارم» اتمام حجت میکرده ؛ و چنانچه صاحبخانه او را تحویل نمیگرفته؟ با انواع روشهای همسایه آزاری مثل پرتاب تخم مرغ و آشغال و زنگ درب خانه را زدن و دررفتن و .... اهالی آن خانه را مورد مرحمت قرار میدادند.
گفتنی است که چون بنده سخت به زنده نگهداشتن آداب و سنن ایرانی علاقمندم، با نبود هیچ ایرانی در نزدیکی مان، هرساله با خانواده ام تا لب رودخانه ی میزوری میرویم و ضمن پریدن از روی آتش و صدها آرزوی خوب برای خود و خانواده و شما عزیزان، خاطره ای را به جمع خاطراتمان میافزاییم. بماند که دیگر ایرانیان هم با گردهم جمع شدن در پارک یا کنار دریاچه ای سعی به آموزش فرزندان خود میکنند؛ ولی هنوز برای من جای سوال است که آیا واقعاً گرفتاری های زندگی اشخاص آنقدر مهم اند که باید، بجای سه شنبه، این جشن را دو سه روزی زودتر و در روزهای تعطیل شنبه و یکشنبه برگزار کرد؟؟!!
۶ نظر:
حمید جان،
سیاوشان به تاریخ شمسی چه روزیست؟
چطور به فراموشی سپرده شده در حالی که چهارشنبه سوری هنوز برپاست؟
سلام شرمنده آقاحمید این چندروز در اردوهای دانشگاه بودم واینا واصلا وقت هیچی نداشتم ولی در مورد این سوال که چطور بعضیا نمیتونن نظرثبت کنن (البته نه کسائی مثل دوست بالا)باید بگم که شاید مشکلشان در پائین همین صفحه کامنت باشه-که سه-چارتا گزینه حساب گوگلو اوپن آی دی ونام وآدرس وناشناس رو داره-من که خودم ناشناس میزنم(حال وحوصله فرم پرکردن ندارم)شاید مشکل اونا اینه
قربونت
منتظر پیام ها ی بعدی شما........
میلاد
سلام خدمت استاد بزرگ حمید آقای عزیز:
آقا ما وبلاگ شما رو از طریق فید دنبال میکنیم برادر . حالا نظر نمی دیم دلیل نمیشه نمی خونیم . ما می خوانیم و لذت می بریم .
آخه دیدم تو پست قبلی گفتی کسی نظر نمیده گفتم بدونی ما هستیم !
سلام!
بنده مدتی است، شاید چند ماه، که مطالبتان را دنبال می کنم، البته تابحال نظر نگذاشته بودم.
این مطلب مربوط به سیاوش رو نمی دانستم، و عبور او در سه شنبه آخر سال!
پیشاپیش سال نو ایرانی رو به شما و خانواده تبریک عرض می کنم!
مرتضی کا
امیرجان سلام و درودم را بپذیرید.
در مورد تاریخ شمسی سالروز شهادت سیاوش اطلاع دقیقی ندارم. قابل ذکر است که بعد از حمله ی اعراب به ایران، خلفای اموی و عباسی تلاش بسیاری کردند تا رسوم عربی را جایگزین فرهنگ ایرانی کنند، ولی عظمت فرهنگ ایرانی چنان بود که با آمیزش آن فرهنگ و اسلام،«شیعه» پدید آمد و کم کم مراسم های سنتی ایران با اعیاد و عزای بزرگان شیعه مخلوط شد.
مثلاً مراسم سیاوشون که با نامهای دیگر مثل«سوک سیاوش»، «کین سیاوش»، «سووشون» و .... شناخته میشود هنوز در بخشهایی از لرستان، فارس و شیراز و نیز ناحیه ی بخارا در کشور تاجیکستان برگزار میشود و طبق کتاب گرانقدر«سیاوشون» خانم سیمین دانشور همسر جلال آل احمد، به نوعی با مراسم عاشورا و عزاداری شهادت امام حسین همزمان برگزار میشود.
جهت اطلاع بیشتر شما را به مطالعه ی کتاب سیاوشون استاد شاهرخ مسکوب رجوع میدهم.
امـّا اینکه چرا هنوز چهارشنبه سوری برپاست ولی عزاداری سیاووشون نه؟ شاید نزدیکی آن به نوروز باشد.
___________________________
دوستان دیگر هوملس عزیز، میلاد و مرتضی کا
از اینکه قدم رنجه میکنید و وقت شریفتان را برای مطالعه ی نوشته های این وبلاگ میگذارید؛ ممنونم.
من هم اجازه میخوام پیشاپیش فرارسیدن سالروز دوباره زنده شدن طبیعت و بهار و نوروز را خدمت شما و خانواده ی گرانقدرتان تبریک عرض کنم.
پیروز باشید و بدرود
_____________
ارادتمند همگی حمید
استاد حمید عزیز
ممنون از بابت اطلاعات تکمیلی و قلم زیبای شما
با امید سالی پربار و پر از موفقیت و سلامتی
امیر
ارسال یک نظر