توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۱۴ دی ۱۳۸۸

توریست عرب




چند سال پیش، بهمراهی دو تن از دوستانم، حسین و حامد؛ راهی سفری کاری به یزد شدیم. در بین کارهای اداری و جهت رفع خستگی ، به توافق رسیدیم که در یکی از گرمابه های قدیم که اکنون بعنوان چایخانه ی سنتی از آن استفاده میشود؛ استراحتی کوتاه داشته باشیم. گفتنی است که این آقاحامد، هرچه قدّش کوتاه بود، از سروپایش فتنه میبارید و نمیشد که برای ده دقیقه او را آرام ببینی و یا اینکه کسی را دست نینداخته باشد.بقول معروف : نصفش توی زمین بود.

از جمله، با دیدن جوانکی دانشجو که داشت با تلفن همگانی صحبت میکرد؛ ناگهان به سمت گوشی تلفن رفت و شروع کرد به نصیحت مخاطب آن سوی خط: ترا خدا اذّیت این رفیق ما نکن !!! خیلی پسر خوبیه !!! مطمئن باش از دوستی با او حتما ً خوشت میاد !!! اصلا ً این خط و این نشونه که شب عروسی تان خواهی فهمید که چه چیزی بدست آورده ای و ....

سخن که به اینجا رسید، جوانک شروع کرد به التماس و التجا که، کاری نکند مرغ از قفس بپرّد و ... لذا من و حسین ، او را به زور از باجه ی تلفن دور کردیم و داخل قهوه خانه شدیم. به محض ورود بود که همگی متوجه زنی سیه چهره و حسابی تنومند و چاق شدیم که روی یکی از تختهای قهوه خانه نشسته بود. به غیر از چاقی او، برایم جای تعجب بود که از کجا و چگونه، مانتویی متناسب با اندام درشت خود یافته و پوشیده بود ؟!!

گفتنی است که ده - دوازده تایی دختر ترگـُل و ورگـُل دانشجو هم اطرافش را گرفته بودند و به انگلیسی صحبت کردن، مشغول بودند. از آنجاکه دختران دانشجو یکی از دیگری خوش آب و گل تر، بودند، حامد، راه را کج کرد و یه راست رفت روبروی آن توریست اهل تونس ایستاد و همینطور که چش تو چشم او انداخته بودو مات و مبهوت، عظمت اورا !!! میسنجید. تمام عزمش را جزم کرد که ولو شده،با ذکر یکی - دو جمله به انگلیسی، جلوی دخترها، خودی نشان داده باشد. اولین جمله ای که پرسید ترکیبی بود از: Where are you made in که تقریبا ً میشود« شما ساخت کجا هستید؟»

خانمهای دانشجوی زباندان، بادی به غب غب انداختند و یکی از دیگری ، با اطمینانی خاص، و البته با صدای بلند، حامد ما را اصلاح کردند که باید بپرسی: Where are you from حامد هم برای اینکه کم نیاورده باشد، سوالی دیگری به انگلیسی پرسید با این مفهوم: حالا !!! چه کسی اینو « م.ی. ک.ن.ه » !!! { باهاش ازدواج } ؟؟؟ دیدنی بود که او این سوال را( با نیتی پاک !!!) پرسیده بود و این من و حسین بودیم که از یک طرف و دختران دانشجو، از طرفی دیگر، از خجالت پا به فرار گذاشته بودیم و آقا حامد هم، همچنان چشم تو چشم او دوخته و منتظر جواب بود.

در راه خروج از کوچه ی قهوه خانه بود که باز با دیدن جوانک مشغول با تلفن همگانی، ناگهان به سمت او رفت و گوشی را از پسرک گرفت و یه ریز شروع کرد به نصیحت کردن: بابا تو هم چقدر ناز میکنی؟ این بنده ی خدا ، دوساعته روی پاش ایستاده و داره نازت رو میکش؟ خب کمت که نمیاد؛ یکیش رو بده دستش و ... که پسرک گوشی را از دست حامد قاپید و شروع کرد عاجزانه التماس کردن که اوضاع رو خراب تر نکن. و باز یک بار دیگه من و حسین ، دست به دست هم دادیم تا بتوانیم دردسر آقا حامد را از سر بنده ای از بندگان نازکش خداوند(بخوانید: موس موس کن)، کوتاه کنیم.

هیچ نظری موجود نیست: