توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۲۱ دی ۱۳۸۸

دوره ی مظفری




گاهی مواقع بعضی اتفاقات چنان با هم چفت و بست میشوند تا چیزی را به شما بیاموزند. بسیاری مواقع هم از سر شوخی و خنده است که این یادگیری شما تا ابد در ذهنتان ثبت میشود. چه بسیاری از شما در باره ی مسجد تاریخی یزد ، نکته ها شنیده باشید و بدانید از جمله اینکه: بنای اصلی آن در زمان ساسانیان نهاده شده است ولی در قرن هشتم هجری و دوره ی آل بویه و مظفری، شکل و مهندسی کنونی آن شکل گرفته شده . از ویژگیهای برجسته ی این مسجد، کاشیکاریها، ارتفاع بلند 24 متری مناره ها و عظمت بنای سردرمیباشد و شاید عکس آن را بر روی اسکناس بیست تومانی دیده باشید. یه جورایی همین عظمت بنا، سبب شده برای بعضی مردم محلی همچون مکان مقدّسی و یا «امامزاده» ای برای دعا و دخیل بستن به حساب آید.

از جمله اینکه دختران دم بخت و آماده ی ازدواج، پس از هماهنگی با خادم مسجد، توفیقی نصیبشان میشود که سالهاست کمتر مردی داشته است. بدینصورت که با رفتن برفراز بام بسیار مرتفع سردر مسجد، آنجا محفلی برای راز و نیاز و دعا پیدا میکنند و سپس به پایین تشریف میاورند و مراسمی را انجام میدهند که قبل از ذکر آن، باید مطلبی را در حاشیه توضیح بدهم.هرچند رسم بدی است و باید کم کم آنرا منسوخ کرد،در شهر نجف آباد و حومه، گاهی ،آن هم از سر بی دقتی به اسم کوچک افراد، پسوند «ی» میافزایند و هنگام خطاب کردن، آنرا بکار میبرند مثلا ً حمید = حمیدی ، مجید = مجیدی و ....

ما هم یک دوستی داشتیم به نام « مظفر»،که عجیب ، گرایش به جنس لطیف خانم ها داشت و بقول معروف دلش پاک بود و از سر صداقت، دوووووست میداشتتتتت. به همین علت، گاهی مواقع دوستان، از سر حرص رفتار او، اسم او را با لهجه ای غلیظ، « مظفری» خطاب میکردند.خب برگردم به ذکر دنباله ی موضوع و اینکه: طی یک سفری نطلبیده اما حسابی پرخاطره، به همراه دوستم؛ راهی یزد شدیم تا او را در امر پیگیری کارهای تعمییر ماشینهای نساجی، همراهی کرده باشم و از بدشانسی او و خوش شانسی ما، پیمانکارش نبود که نبود.با یک حساب سرانگشتی،برگشتن به نجف آباد و ندیدن آثار باستانی و دیدنی یزد، فرصتی پرغیمت بود که از دست میدادیم. بهمین خاطر زدیم به گشت و گذار و از اتفاق زمانی که از مسجد دیدار میکردیم، عصر پنج شنبه بود و همزمانی که راهنمای یک تورمسافرتی داشت از ویژگیهای مسجد،برای همراهانش میگفت، وارد شدیم و باز از اتفاق چند دختر خانمی که تازه از دعای بخت گشایی برفراز مسجد به پایین آمده بودند، در صدد یافتن جوانی رعنا و خوشبخت، برای گره زدن پر چادر آنها، جهت گشایش بختشان بودند.

در همین اثنا که راهنمای تور مسافرتی داشت از زمان ساخت مسجد و رایج شدن چنین رسمی سخن میگفت: یکدفعه یکی از همراهانم با صدای بلند گفت« اینجاست که قلب رئوف مظفری را میطلبد و ...». پیچیده شدن نام مظفری در سالن مسجد همان شد که راهنما، با صدایی بلند شروع به تحسین کرد که:احسنت !!! درست گفتید، ساخت کنونی مسجد به دوره ی « مظفری» (مظفرالدین شاه) برمیگردد و .... بماند که ما از شدت خنده چگونه به خود می پیچیدیم و پیش خود فکر میکریم که مظفرما کجا و یادگیری یک نکته ی تاریخی و دوره ی مظفری کجا؟؟ و باز بماند که آن کسی که چادر آن دختران خوش قلب یزدی را گره زد و پول هدیه ی آنها را به خودشان برگرداند کسی نبود، جز این حقیر که آرزو میکنم؛ خوشبختی نه تنها شامل حال آنها، بلکه همگی شما باشد.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سلام حمید خان
من مدتی است که همه نوشته های شما را در اینجا و در مهاجرسرا میخوانم.
خواستم که هم تشکر کرده باشم و هم اینکه یک نکته را بگویم. و آن اینکه اگر امکان دارد فاصلهءپاراگرافها را اینقدر زیاد نگیرید، من فکر کنم فاصلهء زیاد باعث خستگی چشم میشود.
البته عذرخواهی میکنم.شما خود صاحب نظر در امر نگارش هستید.
امیدوارم نگارش مطالبتان مستمر باشد و ما همچنان به فیض برسیم.
ممنون

RS232 گفت...

آقا حمید خان میزوری
اگر در آن امامزاده پارتی دارید بگوید که یک دخیلی هم به نیت ما ببندند که بلکه بخت ما هم شامل الطاف آن امامزاده شود و خر مراد بر ما هم سواری دهد. من هم نذر می کنم ک اگر حاجتم برآورده گردد به نیت آن امامزاده هفته ای یکبار به سنفرانسیسکو رفته و ادای حاجت کنم.
سرافراز و پاینده باشید

از دیار نجف آباد گفت...

ناشناس عزیز، متشکرم از اظهار نظرتان، و سوای اینکه شاید تنظیمات کامپیوتر من مشکل دارد، نظر شمارا به جا میدانم و سعی به رعایت آن خواهم داشت.
باز هم ممنون
___________________
آرش عزیز،
بقول دوستی« اگر ما بختی داشتیم،حتما ً باز بود و اسممان هم بود، شانسعلی.برعکس این مشکل است که ما داریم و بدنبال آن نیاز به مشکل گشا»

ولی بد پیشنهادی هم نداشتی و بهتره ما هم مثل بعضی فال نویسها، یه درآمدی برای خودمان راست و ریس کنیم؛ بهمین علـت اگر«نیاز» دعانویسی(پول و دلار کافی) رسید!!؟؟ حتما ً کاری میکنم که کارستان باشد.

حداقل آن، زدن قفلی محکم تر برآن دری که زحکمتش بسته است.
پیروز باشید. ارادتمند حمید. بدرود