در این نوشته، قصد دارم یکی دیگه از روحیات غـــالب آمریکایی ها را براتون یادآوری کنم.
تولّد خانمم بود و از ایران، دوستان لطف میکردند و تبریک تلفنی میگفتند؛ امـّّا یکی از مکالمه ها،کمی طول کشید تا به تبریک گفتن برسه. اونهم برای اینکه طبق عادت تماس گیرنده، هر دو دقیقه، و پس از هر جمله ای و یا بهتر بگویم، پس از هر بار کم آوردن موضوع جهت گفتگو میپرسید: « خب دیگه، چه خبر از کی داری؟» جالب تر از اون، وقتی بود که حالا خودش داشت یه ریز برام صحبت میکرد و از تعداد مرده های جدید فامیل و شهر، گفت تا طلاق و ازدواج دیگری و.... خلاصه ی کلام اینکه، همه چیز از همه کس، الاّّ خودش و خودم(خودمان) که اصلی ترین بودیم و هستیم. دمادم قطع شدن مکالمه اش بود که ناگهانی یادش آمد اصلا ً برای چی زنگ زده بود و سرسری یک تبریک تولدی گفت و خداحافظی کرد.
برای لحظاتی داشتم به این ویژگی بد بیشتر ایرانیها فکر میکردم که چرا ، جز درباره ی دیگران و بیشتر از همه ،جز غیبت کردن، نمی توانیم موضوعات دیگه ای بیابیم و در باره ی آن حرف بزنیم؟؟ البته این را انکار نمیکنم که « نخودچی »خوری و غیبت، آخه جیگر آدم رو حــــــــــــــــــــــــــــــال میاره که نگوووووو !!!!؟؟ ولی آخه چرا !!!؟؟؟ جواب این سوال را به شما میسپارم و دراین فرصت،چند موضوعی راکه در بیشتر اجتماعات در آمریکا، موضوع مشترک مجالس و گفتگوهاست؛ خدمتتون عرض میکنم و پیشنهاد میکنم که جوابی در ذهن در باره ی آنها داشته باشید، تا مثل من دچار دردسر نشید.
پس از رد وبدل اطلاعات در باره ی آب و هوا، که بیشتر مواقع شاید تکراری است؛دیگر مواردی که موضوع گفتگوهاست: رنگ، سرگرمی، ورزش، موسیقی و هنر،راههای گذر اوقات فراغت و .... مورد علاقه ی شما و طرف مقابل است که خواه ناخواه یا باید بپرسید و یا مورد سوال واقع میشوید. آیا براستی، موارد «مورد علاقه ی» شمارا تا چه حد افراد نزدیک فامیل میدانند تا بتوانند برمبنای آن ، هدیه ی مورد پسند شما را اهدا کنند !!؟؟ از موارد دیگر که معمولا ً با سوال : «ببخشید میتونم بپرسم Excuse me !! May i ask» شروع میشه:تعداد خواهر و برادر، محل زندگی شان،و یا وقتی که خیلی خودمانی بشوند، سوالاتی شخصی درباره ی خودتان مثل مجرد یا متاهل بودن،تعداد بچه ها، چندسال از ازدواجتان گذشته و ...است.البته این سوال آخری، چنان برای من گران تمام شد که حد ندارد.
رسم بیشتر استادان کالج ها در آمریکا اینطور است که در اولین ساعات هفته ی کلاسی، برای آماده شدن دانش آموزان و احساس راحتی بیشتر، از تک به تک افراد درباره ی چگونگی گذران تعطیلات آخر هفته، سوال میپرسد و بنابر پیشامد، شوخی و بگو و بخند. سرکلاس کامپیوتر که با خانمم، بطور مشترک شرکت میکردیم، استاد ما، ازبدشانسی من ، از راه، رو بمن کرد و پرسید که: حمید!! چندساله ازدواج کرده اید؟؟ من هم که آنقدر هوش و حواسم سرجایش است که تاریخ تولد خودم را هم یادم میره، چه برسه به تاریخ و سال ازدواجمان؛ یکدفعه عدد « ده سال » را گفتم و این جواب من همان و اصلاحیه ی حرفم توسط خانمم با لحنی خاص همان که: دخترمان یازده ساله است، اونوقت داری میگی دهسال !!؟؟
القصه چنان همه به خنده افتاده بودند که استاد کلاسمان،به شوخی گفت: عجب شرّّی برای حمید درست کردیم که حالا مجبوره بره ، تاریخ های مهم زندگی اش را روی بدنش خالکوبی کنه تا دیگه یادش نره. البته بعدش هرچی به خانم توضیح میدادم که بابا اینجا آمریکاست و فکر میکنند من تو باهم، پرنده ی عخش و لاو(عشق) بودیم واز بس زرنگ بودیم؛ اوّّل،بچه دار شدیم و بعدش زن وشوهر!!! نه تنها قانع نشد، بلکه برشدت اخمش چنان افزود که بیا و ببین. حالا دوستان عزیزی که عازم آمریکا هستید، لااقل تاریخ تولد زنتون رو بخاطر بسپارید که مثلی من مجبور نشید برید توی مسجد ، ببخشید منظورم همون کلیسا، بخوابید.
______________________
پی نوشت:
همانطورکه همه ی دوستان میدانند، پرسیدن درباره ی « اعتقادات مذهبی و دین، تاریخ تولد و سن افراد، مبلغ درآمد و حقوق »نه تنها از ادب دور است؛ بلکه شما را بعنوان فردی فضول معرفی مینماید. ما ایرانیها برای گفتن یک حرف خیلی مقدمه چینی میکنیم. ولی این در فرهنگ ما است و اگر در ایران یکی بدون مقدمه حرف بزند میگویند: طرف بی چشم و رو است. مثلا اگر بخواهیم خبر ناراحت کننده به کسی بدهیم،با خبر خوشی بدهیم،یا خواهشی از کسی داریم و یا میخواهیم به چیزی اعتراض کنیم؛ باید آنقدر مقدمه و کنایه و گوشه بزنیم تا طرف خودش متوجه قضیه بشود.
در ایران این فرهنگ، کار میکند ولی در امریکا مردم حرفشان را مستقیم و بدون مقدمه میگویند. کاری هم ندارند که کسی ناراحت میشود یا نه. مثلا اگر بعد از سه ماه برای پرسیدن یک سوال به شما زنگ میزنند اول سوالشان را میپرسند و بعد جویای حال شما میشوند. بیشترین چیزی که در فرهنگ ما نهادینه شده و شاید به این زودیها به وجود چنین امر منفی، پی نبریم این است که : موضوع برای سخن گفتن نداریم و حتی اگر داشته باشیم ، شاید آنچنان که باید وشاید به آن موارد، ارزش لازم را نمیدهیم و همین میشود که بهترین مجالسی که داریم و حسابی دلمان را صفا داده است، محفلی بوده که پشت سر این وآن غیبت کرده ایم.
البته این سخنی که میگویم صد در صد ، همه ی ایرانیها را شامل نمیشود و بعنوان امری غالب و شخصی عرض میکنم. اگر کمی دقت کنیم ؛چشم و همچشمی ها، روی یکدیگر را کم کردن؛ و نهایت موضع دفاعی گرفتن در مقابل دیگران ؛ عواملی هستند که مانع نزدیکی و صمیمت ماها میشود؛ وقتی هم که با کسی و یا کسانی دوست و همدل شدیم(بقول اصفهانی ها : داداچی شدیم) کمتر پیش میاید که بتوانیم مجلس همصحبتی مان را با موضوعاتی که فقط حول مسائل شخصی مان میشود؛ جلو ببریم و کم کم کار میکشد باز به همان غیبت و درباره ی دیگران و پشت سر این و آن نخودچی خوری که آخـــه نمیدونی چه حالی میده !!! مـــــــــــــــگــــــــــــــه نـــــــــــــــــــــــه !!؟؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر