توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۶ بهمن ۱۳۸۸

اهمیـّت حضورمهاجر درجمع


شاید بارها شنیده باشید که بعضی از مهاجران عزیز، از سردی روابط مردم کشوری که در آن زندگی میکنند، مینالند و به زعم خود از مهاجرت ،شکایتها دارند.البته من اعتراف به سختی ها ی مهاجرت دارم، امـّا آیا راهکاری هست که گذر ایام سخت را، راحت تر کرد؟ اگر من پذیرفته ام که در مقابل تاریکی شب و شدّت نور خورشید، آنچنان کارزیادی از دستم بر نمیاید، باید این را نیز بپذیرم که «غم»و«غربت» همزاد هم هستند و حتی بعد از بیست سال زندگی در غربت، محال است که وطن را، خاطراتی را که با آن بزرگ شدیم، دوستان و فامیل را، خواهر و برادر را، و اصل کارترین همه«مادر و پدرم»را، فراموش کنم. پس چاره ای نیست جز پذیرفتن واقعیات و صد البته زدودن تاریکی شب، با کور سوی چراغی و برافراشتن سرپناهی برای درامان بودن از تابش شدید خورشید. از جمله ی آنها، حضور در بین مردم.



هرچند در آمریکا به صورت واضحی عیان نیست،مردم اروپا، تجربه های بسیار تلخی،مثل تروریسم و .. داشته اند که متاسفانه، عامل بیشتر آنها، مردم کشورهای خاورمیانه و مخصوصا ً مهاجران بوده اند، و همین سببی شده است، بر سردگرایی آنها و دوری از غریبه ها.ممکن است بسیاری از شما مدعی باشید که این، عین نژادپرستی و بی عدالتی و ..است، اما فراموش نکنید که در کشور گـُل وبلبل و تمدن چندهزار ساله ی خودمان، بیشتر ما بخاطررفتار بعضی افغانی ها، با عمده ی آنها،هیچ آمد و شدی نداشتیم.اگر ما این واقعیت را بپذیریم که علاوه بر، فرهنگ غالب اینگونه کشورها، -شاید بهتر است بگویم عادت روحی و رفتاری غالب مردم-، همین ترس آنهاست که باعث سردی رفتارآنها میشود؛ آنگاه است که با رفتار گرم خود؛ رفت و آمد در بین اجتماعات و کلیساها، شرکت در مکانهای عمومی و ... نه تنها نظر بخشی از آنها را تغییرمی دهیم، بلکه گذر ایّام را برخود، آسان ترمی کنیم. البته قابل ذکر است که بعد از تلاشهای جوانان غیور کشورم، در این مّدت اخیر، دید کلی مردم خارج به « مردم واقعی ایران» بسیار بسیار تغییر کرده است و میدانند که شعار ایرانی« بنی آدم اعضای یکدیگر» است. ولی سوال اینجاست که من و شمای ساکن خارج از کشور، چه سهمی در زدودن غبارتلقین رسانه های عمومی از اذهان را داشته ایم؟



بجای نشستن در خانه و خمود و بی حوصله شدن، آیا بهتر نیست، با شرکت در جمع یک کلیسا، تئاتر، سخنرانی،سینما، گردهم آیی، انجمن خیریه و ...هم به پیشرفت زبان انگلیسی خود کمک کنیم؟ هم دوستی تازه پیدا کنیم؟ هم از راهنماییهای آنها استفاده کنیم؟ هم حوصله ی خود را جا آوریم؟ و همممممم اینکه، با گفتار و رفتار گرم خود، نظر خارجیان را به ایران وایرانی تغییر دهیم؟؟ برای مثال من و خانواده ام، توسط یکی از همکارانم، جهت شرکت در کلیسایشان دعوت شدیم و جای همگی خالی چه مراسم باشکوهی بود و شنیدن سرودخوانی کروه کـُر و موسیقی زیبای پیانو و فلوت و دیدن گل آرایی محیط کلیسا به مناسبت جشن«غسل تعمید»(= ورود به مسیحیت، چیزی شبیه به شهادتین گفتن تازه مسلمانان ویا اذان و اقامه در گوش نوزاد خواندن) و.... ، حسابی روحیه مان را سرحال آورد. از طرف دیگر بسیاری به آموخته هایمان افزودیم، و ضمن دیدن مراسم غسل تعمید و بـَـب تایزم فرزند خردسال همکارم، گفتگوی خوبی هم با کشیش و دیگران داشتیم.



در بین سخنها بود که یکی از حاضران از من سوال کرد که : مگر شما مسلمان نیستید؟ در پاسخ او گفتم که نه تنها دین اسلام هیچ منعی جهت شرکت مسلمانان در جمع مناجات دیگر ادیان ندارد، بلکه در باور و فرهنگ ایرانی،«حضور با قلب و دل»، لازمه ی یک عبادتی واقعی است و حتی در یکی از اشعار عرفانی نابغه ی دوارن صفویه، «شیخ بهایی» آمده است که : مقصود اوست(تویی = خداوند) ، کعبه و بتخانه، بهانه است. و از همه مهمتر همین همنشینی ما، یعنی گفتگوی تمدنها، سوای هرگرایش دینی.... البته بماند که در پاسخ یادآوری او که بسیار شنیده است: که دیگر مذاهب در ایران، دچار سخت گیریهای زیادی هستند ، من به جز همان دلیلی که همه میدانید(منافع شخصی بزرگان حکومتی و مذهبی )، توجیه دیگری نداشتم. گفتگوی ما چنان گــُل کرد که ما را برای صرف قهوه و شیرینی به منزلشان دعوت کردند.و بهمین شکل ، باز در این دیار غربت، یک دوست و آشنایی تازه، پیدا کردیم و سببی شد تا هنگام گذر از خیابان، با دیدن آنها دستی تکان بدهیم و خدا را شکر کنیم که بهتر از ابتدای آمدنمان است و اکنون آشناهای بیشتر داریم. باورکنید که بسیاری از ما، بقول شادروان اخوان ثالث« در وطن خویش،غریب(یم)» و باز بقول مولانا آنچه که اهمیت دارد، « همدلی» است و این ویژگی است که من و شما را گردهم آورده تا دل بروی دل یکدیگر گذارده و ضمن احترام به طرف مقابل، به او بگوییم ، اگر ما را سر سخن با تونیست؛ از آن است که « همدلی از همزبانی شد، جدا».

هیچ نظری موجود نیست: