از آنجاکه مطلب کمی طولانی است،مجبورم که در دو بخش تقدیمتان کنم و مرا از پیش آمد این مورد مبیخشید، قسمت اوّل مربوط می شود به دیدار آخر از جنازه و بخش دوّم، تشییع جنازه. امیدوارم دربر دارنده ی مطالب مفیدی جهت شما عزیزان باشد. برویم یه سراغ اصل موضوع:
شاید بارها این سوال برا ی شما پیش آمده باشد که رسم و رسوم متفاوت خاکسپاری از کجا نشات گرفته است و چرا در بعضی فرهنگها،جنازه ها را دفن میکنند و دیگران میسوزانند و ...؟
هرچند که در هیچ یک از کتب مقدس و ادیان، نظر صریحی در این مورد وجود ندارد، ویژگی های آب و هوایی و طبیعت یکی از مهمترین عوامل انتخاب شیوه ی خاکسپاری در هر فرهنگی بوده و همین انتخابها آرام آرام، در مذ.هب جا پیدا کرده و امری شده که خود پیروان آن مذ.اهب هم، شاید ریشه ی آنرا نمیدانند. مثلا ً در زمانی که اولین نسل ایرانیان در مناطق سیبری و روسیه و ترکیه ی امروزی زندگی میکرده اند، سردی هوا به قدری بوده که اگر میخواستند جنازه را دفن کنند، شاید تا ابد دست نخورده باقی میماند و بهمین دلیل آنرا در معرض هوای آزاد و خوراک پرنده های لاشخور و دخمه ها قرار میدادند. و یا وقتی که گروهی از آنها جهت پیدا کردن مسکن بهتر و غذای بیشتر به فلات هند مهاجرت کردند، گذاشتن مرده در جوار طبیعت آلودگی ها ی خاص خود را داشت و دفن آن هم در زمین باتلاقی آن منطقه، دوچندان مـُضـّر بود و سوزاندن را بهترین راه ممکن در آن زمان یافته اند. بهرحال اینگونه موارد نیاز به تحقیق و بحث بیشتر دارد که این مجال فرصت بازگشایی آن نیست تا بعد.
امروزه در بیشتر مناطق آمریکا، با منسوخ شدن اندیشه ی سوزاندن جنازه، بعنوان یک رسم بودایی و هندویی، سوای اهدافی دیگر چون سلامت میحط زیست و اعتقاد به اصل و بقای روح و … توجیه اقتصادی و آسانی کار، ازجمله ی عواملی است که بیشترآنها اقدام به سوزاندن جنازه(Cremation) میکنند. بماند که شاید وصیّت شوخی وار یکی از پسران ایرانی - آمریکایی را نیز بتوان از دیگر عوامل سوزاندن جنازه ذکر کرد. ایشان امر !؟ فرموده اند که: نصف خاکسترش را درب کاباره ای بریزم تا زنان زیبا رو از روی او رد بشوند و او باز فرصتی برای دیدن آنها، از نوع دیگرش داشته باشد و نصف دیگر خاکسترش را در دشت و کوه و رودخانه بپاشیم تا بتواند برای همیشه خوش و رها باشد. قابل ذکر است که در بیشتر شهرهای بزرگ، قسمتی از گورستان به استفاده ی دیگر ادیان ، همچون مسلمانان ، جهت خاکسپاری جنازه، به شیوه ومراسم خاص خود اختصاص دارد. در ابن جا اجازه مبخواهم، گزارش تفصیلی خود را از انجام مراسم فاتحه و خاکسپاری نوجوانی همسن خودم(چهل و یک ساله) عرض کنم و بد نیست یک «دورازجان شما»، توی دهنتون باشه!!!؟ اومد و من افتادم و همسایه مان مـُرد، اونوقته که مجبوری «یه قدم بری تا صحرای کربلا» و اشکی بچکانید؛ هرچند من ترجیح میدهم که بنوشیدو بگویید و بخندید و انرژی مثبت حال خوبتان را نثار روحم کنید که آن زمان از هر شیون وزاری، بیشتر کار ساز است.
با دیدن صف طولانی مردم که تا پیاده رو کلیسا کشیده شده بود؛ کنجکاو شدم تااز موضوع باخبر بشم و دروغتان نگویم یک لحظه خنده ای از سر رضایت بر لبانم آمد که آخ جون، موضوعی داغ برای خوانندگان عزیز !!؟ بهمین علـّت من هم ایستادم توی صف و پس از دو – سه سالی عـقـده ی نیایستادن توی صف را خالی کردم. از آنجاکه شخص تازه درگذشته(مـُتـوفــّی) جوان بود(از نظر آمریکاییها،وگرنه در ایران پیر یا میانسال به حساب میاید)، استقبال مردم در مراسم « دیدار آخر»( Visitation) حسابی بود و حدود دوساعت طول کشید تا به مقصد برسیم. در بین راهروها، سه پایه هایی گذاشته بودندکه مملو بود از قابهایی از عکسهای دوران بچگی تا بزرگسالی، دوستان، خانواده، مدارک تحصیلی و درکل هرچیزی درباره ی متوفی. وجود این امر نه تنها کمک میکرد تا مردم منتظر در صف، بهانه ای برای ذکر خیر و یادی نیکو از او داشته باشند. بلکه با به یاد آوردن خاطرات شیرین او، گذر زمان و صف را کمتر حس کنند.
در ابتدای ورود به کلیسا، دفترچه ای یادداشتی قرار داده بودند تا هرکس علاوه بر امضای آن، جمله ای در یادبود، نوشته باشد. در کنار آن، سبدی قرار داشت وافراد علاقمند، هرکدام با برداشتن یک پاکت(نامه)، چک و یا مبلغ نقد دلخواه خود را جهت هزینه ی تحصیلی فرزندان او، اهدا میکرد. و البته همزمان، شخصی از بزرگ فامیل(شاید هم از دوستان و یا شرکت برگزار کننده ی مراسم!؟) ضمن خوش آمدگویی، بروشوری چاپ شده را بدست افراد میداد که علاوه بر عکس شخص مرده، دربردارنده ی اطلاعات دیگری همچون تاریخ تولد، مرگ، ازدواج، نام والدین و همسر و فرزندان و خواهر و برادر، نام دوستان همکار، کسانی که در امر طراحی و ساخت تابوت دست داشته اند،تاریخ و چگونگی انجام مراسم و تدفین و ... در آن چاپ شده بود. همزمانی که صدای بلند موسیقی مورد علاقه ی شخص، از بلندگوها، در فضای سالن کلیسا میپیچید، با درآغوش کشیدن بازماندگان، عرض تسلیتی داشتیم. وجود دستمال کاغذی در همه طرف، آنچنان اجازه ی فرصت خودنمایی بیشتر نم چشمان افراد را نمیداد و البته از آن شیون و چنگ به صورت کشیدن و خاک برسر پاشیدن های ایرانی وار نیز خبری در آمریکا نیست. پس از عرض تاسف(I'm sorry) به بازماندگان، گذر از کنار تابوت و دیدار آخر، مرحله ای بود که به زعم خیلی ها، سخت بود .
تابوت( Coffin / Casket) از جنس پلاستیک سخت ساخته و طراحی شده بود و جز روی درب تابوت که اسم شخص با پلاکی طلایی حک و نصب شده بود. وجود دسته های متعدد در بدنه، بیانگر آن بود که در طراحی فضای بیرونی، راحتی حمل و نقل آن بیشتر از همه چیز مد نظر بوده است و بد نیست بدانید که بسیاری از افراد چه پولهای کلانی خرج می کنند تا تابوت آنها بنا به سلیقه ی آنها به شکل عقاب و قایق و وسایل بازی و غیره ساخته شود. فضای داخلی، با ابر و پارچه ی ساتن، به شکل یک تخت خوابی راحت و لوکس، تزیین شده بود، به نحوی که حتی بالشی از پـَر نیز، برای راحتی سر او قرار داشت.و البته نامه ها و نقاشی هایی که فرزندان او، برای بدرود آخر برایش آماده کرده و در تابوت قرارداده بودند.از آنجاکه در مرده شور خانه(Funeral Home)، پس از مرگ افراد، خون رگها را به سرعت خارج میکنند و بجای آن مایعی(ظاهرا ً ازت) تزریق میکنند، جنازه به این زودیها، بوی تعفن نمیگیرد. در مقابل، پوشاندن بهترین لباسها و کفش؛ اصلاح سر و صورت و حتی سشوار کشیدن موها، و نیز آرایش صورت، چنان چهره ی اورا آرام متصور میکرد که گویی در خوابی آسوده، غنوده است و حتی بعضی را به بوسیدن او، وامیداشت.
پس ازمراسم« آخرین دیدار»، که معمولا ً جهت آسایش دیگران در عصر و شب هنگام است، راهی خانه شدم تا فردا، ادامه ی مراسم فاتحه و مداحی و شاید هم سینه و قمه زنی را ببینم و آنرا برایتان گزارش کنم.
۲ نظر:
یادم میاد وقتی خیلی بچه بودم تو دیار نون یه قبرستون کهنه بود.
هیچ گاه از جایی اینقدر متنفر نبوده ام.گاهی به اجبار آنجا میرفتم. بوی خاک مره و بوی گلاب وعرق بدن وشیون زنان سیاهپوش با هم یک فضای کابوس مانند بوجود میاورد.قبر های قدیمی که از خاک بود وخشت وبعضی از قبرها را آب باران شسته بود سوراخی به داخل قبر باز شده بود که میشد داخل قبر را دید . چند سگ ولگرد و چند تلقین خوان=(کسی که به مرده تلقین میکند چه کسی بوده و چه آیینی داشته و اسم پیامبر وامامان را به او تقلب میدادند) همیشه فضای کابوس را بد تر میکرند. یک مرده شورخانه زیر زمینی وقدیمی که با پله های خاکی به سردابه ختم میشد در طرف دیگر قبرستان بود که به زشتی مکان بیشتر کمک میکرد.
ومن که به اجبار آنجا بودم ومیدیم اهل قبور حرمت بیشتری از زنده ها دارند واین قوم مرده پرست تا زنده بودند بد بودند و رنج آور و چون در خاک میرفتند گلی میشدند که خدا او را چیده است . و مثل اینکه انسان هم مانند شراب تا زیر خاک نرود خوب نمیشود........
مثل اینکه من هم باید باقی را در قسمت بعدی بنویسم...
چنگ عزیز
بی نهایت زیبا بود و با هرکدام از کلمه و جمله هایت نه تنها از خنده ریسه میرفتم، بلکه یک به یک آنها را به مثالی عکسی واضح در جلوی چشمم تصوّر می کردم و یکریز با خودم میگفتم: «ا ِ راست میگه!! آره جدا ً همینجور بود!!؟؟ اه اه نگو از اون مرده شورخانه که در زیر زمین بود و ...»
در تعجبم که چرا بزرگان به ترس و نازک بودن بچـّه ها توجه نمیکردند و این وحشت موهوم و بد قبرستانها، نسل اندر نسل منتقل میشد و صد البته هزاران داستان تخیلی دیگر هم ساخته می شد تا بزرگان نیز همچنان در ترسهای کهن و خرافه شان بمانند که بمانند و ....
خوشحال میشدم شما ادامه داده بودید و بیشتر نوشته بودید، مطمئنا ً این قلم و نوشته ی شما، باعث یادآوری هزاران خاطره ی دیگر میشد و در دنیای مجازی واینترنت، ماندگار. منتظر نوشته هایی بیشتر از شما و دیگر خوانندگان عزیز هستم.پیروز باشید . ارادتمند حمید
ارسال یک نظر