توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۱۵ دی ۱۳۸۸

تغییر پس از مهاجرت



شاید شما هم بسیار این جمله را شنیده اید که همه ی انسانها ، به مرور زمان همچون تبدیل کرم ابریشم به پروانه، از هر لحاظی مثل رفتاری، گفتاری، روحی و ... دقیقا ً همچون جسمشان، تغیر میکند.

یکی از عواملی که به سرعت سبب تغییر رفتار و روحیه ی انسان میشود، مهاجرت است. آدمی که حدود سی یا چهل سال در یک محیط و فرهنگ زندگی کرده است، و هرچند تغیرات شخصی او چنان به چشم نمیامده، پس از مهاجرت چنان همه ی رفتارها و حتی تفکرات او تغیر میکند که حد ندارد. من زمانی که در ایران زندگی میکردم ، خیلی یادم نمی آید که درست و حسابی به فکر خودم بوده باشم. زندگی ما یک زندگی اجتماعی بود و مسائل من گره خورده بود به مسائل دیگران. رفع مشکلات من هم همیشه در گرو رفع مشکلات دیگران بود. شادی و غم هم در زندگی ما یک امر اجتماعی بود. اگر برای کسی مشکلی پیش میامد، میزدیم توی سر خودمان و میگفتیم آخ بیچاره شدیم و اگر اتفاق خوشی برای کسی می افتاد چنان از ته دل میخندیدیم که انگار آن اتفاق برای ما افتاده است.

وقتی که به آمریکا آمدم، کم کم تازه متوجه شدم که در این بین کشمکش فامیل و جامعه و دوست و حتی خانواده، به همه توجه داشته ام جز به خودم. تازه فهمیدم که حتی در خورد و خوراک هم، باید رعایت خوش آمدن این و آن را مد نظر میداشتم. تازه حس کردم که چقدر برای دیگران زندگی کرده ام و از خود غافل بودم. مثلا ً برای من بی معنی بود که آیا مهم است که با کسی همنشین بشوم که از همصحبتی با او لذت ببرم یا نبرم؟، و یا حتی خودم برای خودم چیزی بخرم، مغازه ای بروم، و بقول معروف به خودم برسم و بدتر اینکه مثلا ً در یک گردش بیرون از خانه، اگر کسی میپرسید که کجا برویم، میگفتم هر جا که شما صلاح بدانید و میلتان است؛ و چه بسیار مواقعی که خود و خانواده ام را با این انتخاب دیگران به زحمت می انداختم.

ولی در امریکا محور تمامی ارتباطات بین انسانها تمایلات و نیازهای شخصی آنها است. در چنین سیستمی شما عادت میکنید که در درجه ی اوّل به خودتان اهمیت دهید و در درجه ی بعدی به اطرافیانتان. در واقع امریکا دارای یک سیستم فردگرا است و افراد بر پایه خواستهای فردی خود جامعه را تشکیل میدهند. در حالی که ساختار اجتماعی ایران جامعه گرا است و نیاز و خواست جامعه همواره برنیازهای فردی ترجیح دارد. بنابراین وقتی که به امریکا مهاجرت میکنید، به مروراحساس میکنید که گرایشات فردی ما قویتر و مستحکم تر میشود.در چنین حالتی کودک درون که سالیان سال توسط جامعه محبوس شده بود, دوباره جان میگیرد. به همین خاطر است که بسیاری از مهاجرانی که از ایران به امریکا می آیند بعد از مدتی احساس جوانی میکنند و کم کم یاد می گیرد که چگونه به خود بها دهد؟ چگونه از وقت خود و خانواده اش استفاده ی خوب کند؟ چگونه برنامه ریزی بهتر کند و ....؟ البته من هنوز که هنوز است دارم تمرین میکنم که بیشتر یاد بگیرم و عمل کنم.

اصولا ًبسیاری از تعارفات و رودربایستی های ما هم از همین طرز فکر سرچشمه میگیرد که دیگران بر ما اولویت دارند. البته این سیستم در ایران کار میکند ولی در امریکا به هیچ وجه کاربردی ندارد.دیگر فصل تعارف گذشته است که شما از ترس بد قضاوت کردن دیگران، و یا اینکه نخواهید صاحبخانه را به درد سر بیندازید و برخلاف میلتان، بجای قهوه ، چایی بنوشید. چندسال پیش که برادرم، سخت از رفتار قبلی اش ناراحت بود؛ چراکه نوبت قبلی،بخاطر مادر مرحومم به ایران آمده بود؛ ولی مهمان و مهمان بازی های اطرافیان به او فرصت نداده بود لحظات زیادی را در کنار مادرم بماند و بگذراند؛ بهمین علـّّت یک «خود سرزنش» بدی به سراغش آمده بود و خود را دائم نکوهش میکرد.

امّا دفعه ی آخر و با تجربه ی قبلی که داشت و به ایران آمد؛ ترجیح میداد که در زیر زمین _ آپارتمان ما بماند، تا بخواهد مهمان باغ و ویلای دیگران بشود.امــّّا اقوام و دوستان، باز دست از سر او برنمیداشتند. یک شب همگی رفته بودیم به قدم زدن در سطح شهر و درمقابل و دائم یکی از آشنایان، که مهمان یکی از اقوام کلاس بالای خود بود؛ هی زنگ میزد و از او میخواست که ولو شده برای نیم ساعتی سری به آنها بزنیم که « آقای مهندس!!؟» خوشحال بشوند. این برادر مظلوم ماهم هرچه بهانه میاورد؛ ثمر نمیبخشید ؛ تا آنکه رو را گذاشت کنار و گفت: بابا !!! من با چه زبونی بگم که نمیخوام یا نمیتونم بیام؛ من عجیب دل پیچه گرفته ام و حتی یک دقیقه هم ، نمیتونم روی پایم بند باشم، چه برسدبه آنکه بخواهم گپ بزنم.

شاید باور نکنید که باز این اقوام ، دست از سر برادرم برنداشتند و باز اصرار در اصرار ؛ تا بالاخره با یک غــُر و نق ناجور( بخوانید دعوا ) کار فیصله پیدا کرد ،آن هم زمانی که برادرم با عصبانیتی شدید،جمله ای به انگلیسی گفت(I don't care )و تلفن را بدون پاسخ بیشتر، قطع کرد. راستی این جمله یعنی چه؟

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
من هم حمید هستم از خیلی قبل تو را میشناسم شماره همراه تو را دارم اما تا کنون با تو تماس نگرفته ام ای کاش در آنسوی آبها جای کوچکی هم برای من بود برای زیستتنی دوباره تا قبل از اینکه بمیرم آغازی زیبا داشته باشم در انجمنی دیگر ..........