توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۴ اسفند ۱۳۸۸

ایرانیان خارج کشور


میدونم یکی از عواملی که شما را به حضور در این مکان و مطالعه ی نوشته های این وبلاگ تشویق میکند؛ علاقمندی شما به بیشتر دانستن، درباره ی زندگی ومردم آمریکاست. ولی اجازه بدهید اکنون که «قالب» وبلاگ را تغییر داده ام تا شما عزیزان بتوانید راحت تر نظرات خودتان را ارسال کنید؛ با هم یک غیبت مشتی و «نخودچی خوری حال جا بیار» پشت سر بعضی ایرانیان خارج کشور داشته باشیم و یه کم از موارد مهاجرتی فاصله بگیریم.در ضمن اگر همچنان در ارسال نظرات مشکلی وجود دارد؟ لطف کنید و توسط ایمیل با خبرم سازید؛ پیشاپیش متشکرم. امـّا در رابطه با موضوع عرض شود که من با ایرانیان بسیاری در آمریکا برخورد داشته ام و همه رقم آدمهای جورواجوری بین آنها دیده ام؛ امــّا یکی از مواردی که در اولین برخوردها حسابی توی ذوق شما میخورد این است که بسیاری(توجه:بسیاری) از این ایرانیان مقیم آمریکا، در واقع «آمریکاییهای ناقصی» هستند که نه میتوانند به زبان فارسی درست صحبت کنند و نه به زبان انگلیسی تسلط دارند. نه خصلتهای ایرانی خودشان را دارند و نه خصلتهای امریکایی را گرفته اند. وقتی به ضررشان باشد امریکایی هستند و وقتی به نفعشان باشد ایرانی هستند. میتوانم بگویم که بسیاری از خصلتهای رایج در ایران را ازجمله بدترین هایش را مثل «چشم و همچشمی و غیبت و ...» گرفته اند و از خصلتهای امریکایی هم بدترینهایش را مثل «نوع آرایش و طرز لباس پوشیدن و یا غذا نپختن و جدایی زن و مرد و ...» گرفته اند و خلاصه همچون «شترمرغی» هستند که نه باری میبرد و نه تخم می گذارد.

یکی از خصلتهای بسیاربد بعضی از آنها(توجه: عرض کردم، بعضی) که سالهاست در آمریکا زندگی میکنند؛ این است که فکر میکنند ایران کنونی و ایرانیان در عصر حجر زندگی میکنند و از هیچ تکنولوژی و پیشرفتی برخورددار نیستند. در مقابل تصوّرشان این است که چون خودشان در کشوری با آخرین تکنولوژی زندگی میکنند، همه چیز را میدانند. برای همین، یکجور حس تمسخر کردن، در سراپای وجود بیشترشان موج میزنند و آنچنان به، نداشته های خود مغرورند که زمین هم از تحمـّل سنگینی باد تکبر گلوی آنها، به هن هن افتاده است. از همه بدتر اینکه، چون بیشتر آنها سالهاست از ایران دورند و جز سفری کوتاه مدت (آن هم پس از هر چند سال) ارتباط آنچنانی با داخل ایران ندارند، وسعت فکری شان، هنوز که هنوز است در همان بیست و سی سال قبل ایران رسوب کرده است. به این معنی که هنوز همان رفتارهای سالهای پیش را نسبت به خود و طرف مقابلشان ، از خود نشان میدهند. بگذارید برای روشن شدن حرفم،مثالی عرض کنم: اگر به آلبوم عکس خانوادگی خود مراجعه کنید، تفاوت و تغییر را به خوبی میتوانید در نوع پوشش، سلیقه ، تیپ و ظاهر افراد در چند سال پیش نسبت به اکنون، تشخیص بدهید.

به همین شکل،در نوع کلام، سخن، اندیشه، هوش و استعداد ایرانیان داخل تغییر ایجاد شده است. ولی به دفعات میبینید که ایرانیان آمریکا نشین، همان رفتارهای از تاریخ گذشته ی فسیل شده را دارند. اکثرشان با تمسخر کردن دیگران، حتی در جلوی روی خودش لذّت میبرند. فقط عنوان مهندس و دکتر را به خود بسته اند و دریغ از یک ذرّه، معرفت. تنها چیزی که برایشان ارزش محسوب میشود، پول است و تعداد اسب و خر و گاری. چشم و همچشمی هم که تنها، انگیزه ی زنده بودنشان است. کره ی زمین را دور زده اند تا به آمریکا برسند، امــّا فقط از لحاظ مکانی جا به جا شده اند، وگرنه از نظر زمانی، تفکرشان، نوع گفتارشان و... همان رسوب شده ی سی سال پیش بعضی دهاتهای زمان قاجار و عهد بوق است. بدتر از همه، بالا رفتن سن وسالشان، همان ذهن و هوش عهد قدیم را نیز کندتر کرده است و شاید ذکر یک جوکی طعنه آمیز و استعاره وار، نیاز دارد؛ بنشینی و کلمه به کلمه برایشان معنی کنید، تا مفهومشان بشود. و بدتر از بدتر اینکه، اشتباه دیگران کوهی است برای ذکر در گفتگوهای مجالسشان و داشتن موضوعی برای صحبت و خندیدن؛ ولی درمقابل اشتباه خودشان، هیچ است.

بهمین علت است که من در همان اوایل آمدنمان ، طی دو سه نشست، دانستم که اگر میخواهم از این رفتارها، در امان بمانم؛ باید مرگ همصحبتی با همزبانانم را بپذیرم و تنهایی را ازخود کنم. و صدهزار بار شکر که چنین کردم و طعم خوب همصحبتی با «همدلانی» همچون شما را چشیدم. خاطره ای را ذکر کنم: طبق حسّ شوخ طبعی که دارم، مخصوصا ً سعی میکنم در اولین برخوردهایم، اثری ذهنی در حدّ خوب، در یاد و ذهن دیگران جا بگذارم، با تمام سعی خود تلاش میکنم که رضایت همصحبتی طرف مقابل را بدست آورم. شوخی میکنم، میخندانم، میرقصم، میرقصانم و ... و گاهی هم محض خنده، جای حروف و کلمات را عوض میکنم. مثلا ً بجای «نون و پنیر» میگویم « پــون و ننیر» و یا چایی داغه = دایی چاقه و .... از اتفاق هم، در یک جمع ایرانیان آمریکانشین، چنین گفتم و یکی از پیران حاضر، حالا بخند و کی نخند. امــّا نه به این خوش زبانی من!!! بلکه یه ریز با انگشتش مرا نشان میداد و میان خنده های چکش وار خود میگفت: اینو ببین !!! هنوز سه ماه نشده، فارسی یادش رفته !!! هه هه هه هه ( خیلی دلم میخواست محکم می گفتم :کـــــــــــوفت !!! ولی ...؟) حالا هرچی من رعایت سنش را میکردم و توضیح میدادم که مثلا ً خیر سرم، شوخی زبانی عمدی بود؛ او بیشتر میخندید.

جالبتر اینکه یکی دیگه از حاضران، مرا به سکوت تشویق میکردو من مانده بودم که مگر روشن کردن ذهن این آقای خپل، چه شرمی باید داشته باشد که مرا با لب گـزیدن خود، به سکوت تشویق میکرد و هی میگفت: خب حالا بدترش نکن!!! اوج قصـّه آنجاست که هر بی سوادی، حتی توی قارقوزآباد ایران هم میداند که تلفظ Google چیست؛ ولی این آقای بزرگوار ، هروقت که اوج راهنمایی کردنش میگیرد، همه را مراجعه میدهد به اینترنت و « گـو گــــــــــول ». امروزه دیگه همه میدانند که سوای پوشش فرستنده های تلویزیونی در همه ی ایران، بیشتر مکانها نه تنها مخابرات دارند بلکه اینترنت نیز در دسترس هست؛ چه برسد به توی آمریکا و شهری که من زندگی میکنم. یک بار که حسابی دلش میخواست پوز مرا به خاک برساند، یک فیگور خاصی گرفت و پرسید: راستی شما اونجا(لکسینگتون، محل زندگی ام) تلویزیون و اینترنت هم دارید؟؟؟ من مانده بودم که چی جوابش را بدهم؛ گفتم: خوش به حال شماها که توی شهرهای بزرگ هستید و برق هم دارید!!؟؟

بدتر از همه اینکه شبانه روز پای قمار و توی کازینوها افتاده و هی دم میزند که کـــار داشته ام و کــــــــار میکنم و کار و کار. وقتی هم یک وبسایتی، یا وبلاگی مفید را به ایشان معرفی میکنم، چنان مزدم را میدهد که از کرده ی خود پشیمانم میکند. میدانید چه میگوید: خب دیگه، بیکاری دیگه !!!!... خب مثل اینکه خیلی دور برداشتم؛ پس بهتره سخن را همینجا به پایان ببرم که اگر بخواهم در مورد رفتارهای دخترهای پیری بگویم که بعد از عمری، حاضر شدند با مردی بیوه که چه بسا دو سه گروه فرزند از زنان آمریکایی و مکزیکی شان دارند؛ ازدواج کنند و بیایند آمریکا و حالا دیگران باید تقاص این بخت و اقبال آنها را بدهند، سخن طولانی می شود و همین بهتر که آنان توی ایران جرّاح مغز و اعصاب باشند و اینجا...؟

۳ نظر:

sara24 گفت...

سلام به اقا حميد خونگرم وباصفا.راستش من وقتي شروع به خوندن نوشته هاي شما ميكنم قفل ميشم.حتي پلك زدن زدن هم واسم ميشه عذاب.از بس كه جذابه بخدا.مرسي مرسي مرسيييييييييي

sina گفت...

سلام
اقا حمید
من هادی
همون مزاحم همیشگی
امیدوارم سالم و سرحال باشی

مثل همیشه مطالب شما عالی و پر از مفهوم
موفق باشی

ازدیار نجف آباد گفت...

درود بر شما ساراخانم 24 و هادی(سینای)عزیز
خوشحالم که دستنوشته های اینحقیر را لایق مطالعه دانستید و پسندیده اید.
من هم به عشق شما و احساس زیبایتان مینویسم و امیدوارم که باز به این مکان سربزنید. مجددا ً از ابراز احساس لطیفتان متشکرم.

پیروز باشید...ارادتمند همیشگی...حمید
بدرود