توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۲۶ بهمن ۱۳۸۸

دختران و پسران آمریکایی


این بار سوّم بود که این خانواده از ایران تلفن میکردند و ما هنوز حتـّی اسم و فامیل آنها را نمیدانیم و از قرار معلوم، بواسطه ی یکی از دوستان به شماره ی تلفن ما دست یافته بودند و هرچند هنوز معلوم نیست که مهاجرتشان به کانادا، انجام شود یا نه؟ ولی سخت علاقمند بودند که درباره ی زندگی در خارج از کشور اطلاعات بیشتری کسب کنند. چیزی که سخت برای من عجیب بوداینکه هر سه باری که تماس گرفته بودند فقط یک نگرانی مهم داشتند و هر دوی آنها(زن و شوهر) بطور جداگانه این سوال را از من و خانمم پرسیدند:«مانیز دختری داریم به سن دختر شما، هشت ساله و نگرانیم که آیا در اعتقادات او چه پیش می آید و نکند که کــســـی مـــُزاحـــم او بـــشــــود؟؟؟» در جواب گفتم: اینجا کشوری دمکراتیک و آزاد است. به این معنی که هرکس هرگونه که بخواهد اموری شخصی خود را از قبیل دین، فرهنگ، حجاب، پوشش، نوع عبادت و ...را دنبال میکند؛ و همین دموکراسی است که اجازه نمی دهد هیچکس بدون اجازه ی شما در حریم خصوصی ات دخالت کند؛ چه برسه به مدارس. در محیطی که هیچ کس حتـّی معلّم، حق ندارد بدون اجازه ی دانش آموز به هیچ یک از وسایل او مثل مداد و...دست بزند؛ چگونه تصـّور میکنی که به بدن فرزندت دست بزنند؟

البته من مخلوط بودن دختران و پسران را در کلاس درس، منکر نمیشوم؛ امـّا مگر آمریکاییها و دانش آموزان مدرسه را چه تصوّر میکنید که این ترسها را دارید؟ مطمئن باشید، تمامی این ترسها ناشی از اطلاعات رسانی غلطی است که بعضی از رسانه های جمعی دارند و بخصوص بعضی از افرادی که با غرض ورزی خود، بدنبال دست آویزی جهت موجـّه نشان دادن نواقص مدیریتی و رفتاری خود هستند و بس. در مقابل همین همنشینی دانش آموزان در سن خُرد سالی و نوجوانی که شاید نیازی به همنفسی و همسخنی با غیر همجنس خود دارد؛ با داشتن اهداف درسی و فعـّالیتهای مشترک، سببی می شود تا این حس طبیعی روحی و روانی آنها ارضاء شود و علاوه براینکه دوستی هایشان به مثل دوستی با همجنسان خود برای او معنا پیدا خواهد کرد؛ روح و فکر آنان آنقدر آرامش دارد که دیگر نیازی نمی بیند که در کوچه و بازار و بوسیله ی هر رهگذری و بطور مخفیانه و با هزاران پیامد روحی و اجتماعی جستجو کند. آنگونه که با اولّین همسخنی اش با جنس مخالف، دچار «عشقی»کاذب بشوند و بدتر از همه به تور نامردمانی بخورند که از راه، عشق را «تنخواهی» می دانند.

بخاطر همین مواردی که برشمردم فرزند نیازی ندارد خارج از عـُرف دوستی محض و رفت و آمدی سالم چیز دیگری را بجوید؛ تا اینکه به سن معقول نیازهای جنسی برسد و بر مبنای تعلیمی که در مدرسه و تربیتی که در خانواده دیده است؛ رفتار خود را انتخاب میکند و صد البته که فرهنگ و خانواده، از اصلی ترین توجیه کنندگان آنان خواهد بود. از طرف دیگر تمامی فرزندان این را می دانند که همآغوشی قبل از سن قانونی(معمولا ً 18 سال) یکی از سنگین ترین جـُرمهایی است که علاوه بر جزای نقدی، بنابر قانون هر ایالتی تا 10 سال یا بیشتر زندانی در بردارد و از آن بدتر که یک پیشینه ی بسیار بدی تا آخر عمر همواره بر دوش شخص خواهد بود که به «س..ک..س آفندر»= کودک آزاری مشهور است و مثلا ً باید همیشه تغییر محل سکونت را به اطلاع پلیس برساند؛ و یا نمی توانند تا محدوده ی معیّتی نزدیک به مدارس منزل بگیرد و ...

آن چیزی که در آمریکا به عنوان تفکـّر غالب وجود دارد؛ سن پس از 18 سالگی است. به این معنی که برای انجام بسیاری از اعمال متعارف خود از لحاظ قانونی نیازی به اجازه ی والدین خود ندارند و بستگی به تمایل و درک و دانش خودشان میتوانند دوست خود و یا چگونگی دوستی های خود را انتخاب کنند. من در اینجا قصد ندارم بعنوان نقص یا قوّت فرهنگی و یا ممنوعیتی مذهبی آنرا دفاع و یا رد کنم؛ فقط یک مطلب را باید بدانیم که وقتی در جامعه تنگناها بیشتر شود؛ به مصداق سخن معروف«انسان بر آنچه که منعش کنند؛ حریص تر است» نوجوان در اولین فرصتی که بدست میابد، نه تنها سوءاستفاده میکند؛ بلکه تمام بغض و کینه های فروخفته اش را نیز تلافی خواهد کرد. امــّا در جوامعی مثل آمریکا که نسبتا ً آزادی های فردی به عنوان بخشی از فرهنگ آن جامعه پذیرفته شده است؛ چه بسیار فرزندانی که در عین داشتن آن آزادیهای اجتماعی و نسبی خود، حرص و عطشی از خود نشان نمیدهند. هرچند که از نظر آنها برطرف کردن نیازهای جنسی دقیقا ً همچون برطرف کردن دیگر نیازهایی مثل خوردن و نوشیدن و خوابیدن و... است.

قبول این مسئله در جامعه ی ما به عنوان منعی دینی و یا قانونی، البته باز برمبنای دینی، نه تنها سخت به نظر می رسد؛ بلکه طیّ قرنها حتی بعنوان یک فرهنگ در ذهن بیشتر(توجه:بیشتر) ایرانیان رسوخ کرده است و ای بسا که اگر از کسی هم دلیل اینگونه باورها را بپرسید؛ نداند. ولی شکستن این باورها(غلط یا صحیح منظورمان نیست)آنچنان غیرممکن می آید که حدّ ندارد. چطور دختر و پسری می توانند قبل از ازدواج و امضای آن تکه کاغذ،رابطه ای از نوع دیگر داشته باشند؟؟ در اینجا ضمن عذرخواهی از آقایان محترم باید اقرار کنم که وجودیک چنین عقایدی فقط وفقط ریشه در فرهنگ «مرد سالاری دینی» دارد و بس. وگرنه برای بیشتر مردان شرقی بسیاری از روابط بدون مشکل کنتور شمار، نه تنها مجاز است؛ بلکه گاهی هم پراز ثواب، از جمله ازدواج موّقت. امــّا همینکه پای زن و خواهر خودشان پیش می آید؛ مسئله امری «ناموسی» میشود و... جالب است که وقتی برای یک خارجی اینگونه مفاهیم را توضیح میدهیم، برای آنها غیر مفهوم است که «غیرت» چه ارتباطی به عضوی از بدن بعضی افراد ، آن هم فقط نزدیکانی همچون خواهر و دختر و زن و دختر همسایه و...دارد؟؟ در حالیکه ای بسا اگر بیگانه ای باشد و لابد آن هم موبورهای آمریکایی، آنچنان هم مهم نیست.

براساس ضرب المثل آمریکایی«هرآنچه که برای غاز نر خوب است، برای غاز ماده نیز خوب است» دختران و پسران جوان با انتخاب یک دوست متقابل، اقدام به معاشرت و رفت و آمد میکنند. در طول گذر زمان و پس از اطمینان از صداقت طرف مقابل و بنابر تمایلی دوطرفه و از سرآزادی مطلق، چه بسا نیازهای دیگر خود را نیز تامین کنند و صد البته بسیار پیش می آید که در طول زمان به این پی ببرند که آنها زوج و در و تخته ای هستند که خداوند برای هم آفریده و باید درکنار هم بمانند و ازدواج می کنند و تا آخر عمر درکنار هم میمانند و چه بسا گاهی پس از چند بچـّه، تازه قصد ازدواج کنند و دیدنی است زنی با داشتن چند بچّه در لباس عروس. صدالبته طبیعی است که تا یک جوانی به مرور ایـّام به خصوصیات روحی و جسمی زوج مناسب و یا حتی خودش پی ببرد؛ شاید که نیاز به تجربه های بسیارتری باشد و در این راستا پایان و تکرار دوستی های دیگر پیش میاید و باز بنا به ظرفیّت وجودی هرفرد انتخاب با خودشان است که آیا در جستجوی زوجی مناسب باشند یا لذّت دم را بجویند و ای بسا که ضرب المثل معروف ایرانی از آب در بیاید که«آب گند، گودال را بجوید».

سخنم را با یک شوخی که البته پیامی جدی دارد به پایان می رسانم که در این همهمه ی جوونها، آخه کدوم عقل از دست داده ای وجود دارد که بخواهد راحتی و آسودگی خیال را از نظر قانون و عـُرف جامعه رهاکند و با انتخاب من و امثال من متاهـّل، شـرّ را آن هم از نوع «جیغ های بنفش و ماوراءصوت»زن های ایرانی را به جان بخرد؟ البته بماند که باز مثلی فارسی میگوید«اگر توی شیشه اش بکنند، آخرش کار خودش را میکند». ولی چون همه ی شما پی به معصومیـّت مردهای ایرانی برده اید؛ بیایید تا همگی یک دم سوزناکی بگیریم و این مصیبت نامه را زمزمه کنیم که«مظلوم حمید!! بیچاره حمید!!»... تا درودی دیگر، دوصد بدرود

۱ نظر:

ناشناس گفت...

aza.joon

fogholade bood

;)

daghighan yek mosht farhanghaye eshtebah darim

valla ma too iran 6 mah pish 5 ta gf dashtim ... alan be zoor yeki peyda kardim!