توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۱۲ بهمن ۱۳۸۸

ایرانی آریایی نژاد


عکس روبرو، پرچم ایرانیان در زمان پادشاهی پیشدادیان و کیانی است و مطمئنم همگان نام معروف «درفش کاویانی» را شنیده اید و شاید روزگاری درباره ی مفاهیم نهفته در این پرچم سترگ که در اصل از پیشبند چرمی کاوه ی آهنگر ، شکل گرفت و تاریخ ایران را تازه کرد خواهم نوشت. امـّا اکنون بسنده میکنم به درمیان گذاشتن یکی از دغدغه هایی فکری ام.

راستش را بخواهید؛ این روزها دست و دلم به هیچ کاری نمیرود و سخت فکرم مشغول هموطنان داخل ایران است که با این سختی های روزگار و اقتصادی و ... چه میکنند؟؟ باورکنید گاهی وقتها، زمانیکه یکی از اقوام برایم از سخت شدن زندگی عادی و امور معیشتی خود و دیگران یاد میکنند؛ چنان به هم میریزم که آنها فکر میکنند من از دست آنان ناراحت شدم و یا اینکه خود در راحتی بسر میبرم و بی خیال آنان شده ام؟؟ امــّا واقعیت کلام این است که آن قدیمها کمی اهل دل و شعر و موسیقی و احساس بودیم و این روزها هم، غربت نیز با آن غم معروفش، به آن اضافه شده است و کاری کرده که همچون بچهّ ها حسابی شکننده شوم و باشم و نم چشمانم، به هربهانه ای، بر گونه ام جاری باشد و بقول مجید کلـّه تافتونی، بازیگر مشهور فیلم «سوته دلان»، ساخته ی شادروان علی حاتمی، ثوابش برسه به داداش حبیبم که اهل روضه و مسجد نیست. این حرفهایی را که دارم مینویسم نه فقط به عنوان درددل است بلکه ذکر سوالی است که دائم در ذهنم میچرخد که «آیا واقعا ً ایران و ایرانی شایسته ی یک چنین روز و روزگاری است؟؟» من قصد ندارم به خاطر عواملی که همه ی شما میدانید صحبتی از «س.ی.ا.س.ت» بیاورم؛ بلکه ریشه ی اصلی آن را میجویم و افسوس میخورم؟ همانطور که میدانید، یکی از عوامل اصلی شکل گرفتن فرهنگ در هر کشوری «م.ذ.ه.ب» بود و هست، ولی آیا چه عاملی باید سبب شود که فرهنگ غنی و چندهزارساله ی ایرانی که حتی بر مهاجمان ستیزه جو و حتی مغولان وحشی، تاثیر میگذاشت و زبان و فرهنگ فارسی و ایرانی را در سراسر دنیا، رواج میداد؛ امروزه به روزی باید افتاده باشد که عجیب ترین و غیرعقلی ترین خرافه ها، اینگونه در جان و پوست مردمانمان نفوذ کند؟ به حدّی که حتی بعد از کلـّی توجیه و روشنگری، باز ته ته ذهنشان به آن افکار پوچ باور داشته باشد و دروغ را بهتر از هر راستی، بپذیرد!!؟؟

هنوز که هنوز است میشنویم گاوی هنگام سربریده شدن، نام فلان کس را گفته است و در فلان شهر، دختربچه ای به فلان کس دشنام داد و به میمون تبدیل شد و .... آیا واقعا ً در قرن بیستم که علم و فناوری در اوج خود است هنوز باید آنقدر ساده اندیش باشیم و از نظر علمی ندانیم که برای وجود یک مومیایی ماهی نادر و عجیب اقیانوس ها در موزه ی شهر، تبدیل انسانی به حیوان در کار نبوده و نیست؟؟؟ جالب است که اینگونه آدمها، وقتی صحبت از احتمال وجود اندیشه ی «داروینیسم»و تکمیل شامپانزه به انسان می شود؛ آن را به شدّت محکوم و حتی کفر میدانند و اگر هم از دستشان برآید، حکم «مُ.ح.ا.ر.ب» بودن دیگران را نیز صادر و اجرا هم میکند!!؟؟ در تعجبم مگر مال دنیایی تا چه حدّ میتواند اهمیـّت زندگی ها را تعیین کند؛ که بسیاری از همین پیروان تاریکی و جهل ، حاضر بشوند، بخاطر آن نه تنها برخلاف عقل و دانش و عقلانیت، گام بردارند؛ حتی با چماق زور و سوزندگی گلوله، صدای حقّ را در گلو خفه کنند !!؟؟

باورم براین است که بسیاری از آدمهایی که چنین خرافه هایی را گسترش میدهند و بدنبال آن هستند که در سایه ی چاله های سطح ماه؛ فلان کس را نشان بجویند، کم ارزش ترینهای عالم خلقت هستند که مقام پست انسانی را از شان حیوان هم پایین تر برده اند و قصد دارند آنرا به سیاهچاله ی نیستی و نابودی بکشانند. امــّا نه؛ ایرانی زنده است و گرچند روزی با فریب این و آن، رو به سیاهی نهاد، روشنایی اندیشه و کردار و گفتار نیک را، باز خواهد جـُست. یاد آنانی گرامی که با سوختن وجودشان و بخاک غلتیدن جسمشان، باعث روشن ماندن چراغ اندیشه ی انسانها شدند .آنچنان که گفته اند:« اگر نمی توانی بالا بروی، سیب باش؛ تا اندیشه ای را بالا ببری». یاد آنانی گرامی باد که با خون خود درخت کهنسال وطنم را آبیاری کردند و میکنند؛ شاید ما نیز ذرّه ای میهن پرستی را از آنان بیاموزیم. سروده ی زیبای زیر تقدیم شما باد

در این خاک زرخیز ایران زمین...........نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود.......وز آن، کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان..........گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ی ناب یزدان پاک....همه دل، پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد........... ز پشت فریدون نیکو نهاد
«بزرگی» به مردی و فرهنگ بود....گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما........که شد مهر میهن فراموش ما ؟
که؟انداخت آتش در این بوستان........کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟......خرد را فکندیم این سان زکار ؟
نبود این چنین کشور و دین ما ..........کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور، آباد بود......همه(فقط)، جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت .......کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر.......گرامی بـُد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت....نه بیگانه جایی دراین خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت......که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد.........که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند....... .....کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم........کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن .........به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است....دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم......برون سر از این بار ننگ آوریم
خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند و من زاده ی امروزم، خدایا گویند فردا جهنمی ام، پس چرا امروز می سوزم؟؟ پیروزی و موفقیت روزافزون ارزانی تان بــــــــاد

۷ نظر:

ناشناس گفت...

سلام حمید جان

من اهل سیاست و جامعه شناسی نیستم و هیچ چیز از اینها نمی دونم ولی به نظر من اگر نگاهی به پیشینه ایران بیاندازیم می بینیم که دوباره تاریخ در ایران تکرار می شود،من هم احوال شما را دارم، ولی به نظر من شماباشروع این وبلاگ کار بزرگی انجام دادید و دارید وظیفه خودتون رو در قبال کشورتون انجام می دهید.شما معلمان و فرهنگیان فرهیخته وباسواد هر جای دنیا که باشید برای ایرانیان مایه خیر هستید. ممنون از نوشته زیباتون

از دیار نجف آباد گفت...

ناشناس عزیز
سلام و درود، ممنونم از ابراز لطف و محبّتتان نسبت به این وبلاگ و نوشته های این حقیر. حرف شما صد البته که صحیح است و بدنبال شب سیه ، سپیدی و روشنایی سپیده دم را خواهیم دید و همیشه، اینگونه بوده که اوج ظلمت شب، آخرین دم قبل از روشنایی روز بوده است. عین این تحولات را اروپا و عصر تاریکی و رنسانس سپری کرده اند و امید داریم که با زدودن جهل و خرافه، ایران ما نیز روزهای روشن خود را دوباره ببیند.
پیروز باشید...ارادتمند حمید

چنگ گفت...

سلام حمید جان
چو کشاورز به ناکس گدایی کند
ناکس باید به ده کدخدایی کند

از دیار نجف آباد گفت...

چنگ عزیز
و شاید دوره ی ندانستن قدر و فرهنگ خود، به سر آمده باشد و کشاورز هم دیگر از ناکس گدایی نکند و ناکس هم کدخدایی اش ....

صلوات بفرست ت ت ت ت !!!!
پیروز باشید. بدرود

محمدرضا گفت...

جسارت هست قربان ولی از وقتی که این پست رو خونده بودم کلی وقت گذاشتم و با سواد اندکم در شاهنامه جست و جو کردم تا متن کامل این شعر رو پیدا کنم.

متاسفانه چیزی عایدم نشد. از طرفی وقتی در اینترنت گشتم و از جست و جو گرهای اینترنتی اشعار هم استفاده کردم باز صفرالید شدم!

تا اینکه به این وبلاگ برخوردم:

http://shahrbaraz.blogspot.com/2009/07/blog-post_13.html

بد ندیدم شما رو هم مطلع بکنم و اگر به جواب اشتباهی رسیدم از راهنمایی شما استفاده بکنم.

با تشکر

از دیار نجف آباد گفت...

محمدرضا جان

شما که توی ایران هستید و شاهنامه دستتونه نتونستید اصل رو پیدا کنید چه رسد به من که کار با اینترنت رو نیز ناواردم.... بهرحال اون سایت رو مطالعه کردم و گفته های قابل تامـّلی داشت. ای بسا که اونروزی که اون مطلب رو مینوشتم و اوج وقایع داخلی ایران بود؛ شدّت ناراحتی ام مانع آن شده بود بیشتر تحقیق کنم و از این اشاره ی دقیق شما متشکرم و همینطور که میبینی نام سترگ «فردوسی» را ویرایش کردم تا شاید این بی دقتی من باعث اهانت به ساحت مقدس ایشان نشده باشه.

بازم از تذکرتون متشکرم ...پیروز باشید و بدرود

محمدرضا گفت...

درود
از توجه تون بسیار سپاسگزارم.
متاسفانه با این حجم گسترده اطلاعات بعضی ها بدجور از آب گل آلود ماهی میگیرند.
همیشه سلامت و شاد باشید.