توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۲۵ آذر ۱۳۸۸

مهاجرت و وابستگی ها


شاید بارها شنیده باشید که مهاجرت از سر ناچاری(اقتصادی، صی.یا.صی و...) همچون ازدواجی است اجباری که دختری برای فرار از محیط خانه ی پدری، تن به زندگی با فردی ناخواسته میدهد و طبیعتا ً مطلوب او نیست.

هرچند فقط حدود سه سال است که ساکن آمریکا شده ام؛ همیشه بدنبال آن بوده ام که درس و پیام این مهاجرت و زندگی جدید را دریابم. و البته زندگی تازه ام به منزله ی دانشگاهی است که هر روز تازه های بسیاری را می آموزم. الان هم گاهی حسابی دلم هوای وطن و مردمم و ... را میکند و به جرات میگویم که با خاطراتم زنده ام. در غربت، دچار چنان حال و هوایی میشوید که حتی دشمنانتان را هم دوست خواهید داشت ویا خواب کسانی را میبیند که محال است کسی باور کند ؛ حتی خود آن افراد. به نظر من هر ایرانی خارج از کشور باید یک سفر؛ البته بعد از چند سال برود ایران؛نه فقط برای دیدن دوست و فامیل؛ بلکه برای اینکه این یک ذره وسوسه و خواهش دلی که هرازگاهی باعث دلتنگ شدنش میشود را خاموش کند و با نهایت استواری عقیده برگردد به سر زندگی و کارش.

هر از گاهی بیاییم کتاب خاطرات زندگی خود را مروری کنیم تا به داشته های امروزمان قانع و راضی باشیم. و البته ایکاش میشد بدور از هر آنچه که دوست نداریم؛ میتوانستیم این سفرهای به ایران را فقط برای عزیزانی برویم که دوستشان داریم نه برای آنهایی که ما را میطلبند آنگونه که میخواهند. برای من جالبه که این سخن را از هر ایرانی و حتی یک دوست مصری ام شنیده ام که این دلتنگی ها فقط در سفر اول بسیار مشهود است و پس از آن چنان همه ی شرایط را بر وفق دل خواهی دید که اینجا دلتنگ ایران میشوی و وقتی رفتی ایران و یکی دو ماه گذشت ؛ دلتنگ زندگی ات در آمریکا. برای دوستی که خود و خانواده اش سخت مردد مهاجرت بودند ؛ چنین نوشتم: دل به دریا بزن ، که شیردلان سزاوار بهترین ها هستند؛ و صد البته بایستی کمر همت بست که راهی است بس دشوار . ولی نه من و نه دیگری ؛ بلکه خود خداوند تضمین کرده است که عاقبتی خیر در راه است.

این مایییم که باید بقول سهراب سپهری چشمهایمان را بشوییم و دیدگاهمان را بر زندگی عوض کنیم. آن گاه است که هر چه را از دوست رسد؛ نیکو میبینیم و حتی سختی ها را به خوبی تعبییر میکنیم و هدیه ای از طرف خداوند؛ همانی که جز خوبی برای آفریده های خویش نمیخواهد. بیایید همه با هم دعا کنیم که خداوند « آخر و عاقبتی ، خیر» برای همه، داشته باشد و ما را از آن دسته ی افرادی قرار دهد که مثالی بر رحمت و عشق او باشد. خداوندا آرامش قلب و دوستی هرچه بیشتر خود را در نهاد همه ی ماها قرار بده که هـیــچ چـیــزی، برای انسان خاکی، بهتر از « آرامش » ارزشمند نیست. در یکی از نوشته ها دوستی از جدایی زوجی ، اظهار ناراحتی کرده بودند و البته این موضوعی است که حس همدردی هرکسی را برمی انگیزاند؛ امـــّّا این یک واقعیتی است که درصد بسیار بالایی از ازدواج های ما ایرانی ها ، در اصل یک طلاق نانوشته است و ربطی به داخل و خارج از کشور ندارد.

تنها وقتی که در خارج از کشور بسر میبرند؛ زن ومرد تازه پی به یکسری از حق و حقوق خود میبرند وتازه میفهمند که زندگی زناشویی یعنی چه و تاکنون بایک همبند در یک سلول بسر می برده اند تا زندگی مشترک. از اینجاست که کارشان به سختی میگراید و سه راه برایشان باقی میماند؛ یا اینکه به همان شیوه ی سابق ادامه ی زندگی دهند که این امری است تقریبا ً ناشدنی؛ یا اینکه روال و شیوه ی رفتاری خود را حتی برخلاف آنچه که فرهنگ و سنـّّت کشورش و یا عادت ها و تربیت های خانوادگی اش داشته ؛ دست به تغییری بزرگ بزنند و روال بهتری را در پیش گیرند که واقعا ً هم سخت است. و یا اینکه راه سوّّم را انتخاب کنند و طلاق. فکر نکنید که راه سوم(طلاق) را براحتی انتخاب میکنند؛ امــّّا این حرفهایی که داخل ایران رواج دارد؛ مثل آبرویمان میرود ؛ یا مردم حرف درمیارند؛ و ... دیگر مانع شان نمیشود که بسوزند وبسازند و یکی از بزرگترین دستاوردهای مهاجرت همین است که دیگر بخاطر «مردم» زندگی نکنی و درجستجوی تمایل و نیازهای روحی و متناسب با وجودی خودتان باشید.

به یاد دارم که مادر مرحومم همیشه ضرب المثلی(یا جمله ای معروف) را تکرار میکرد که:بلا نسبت؛ بلا نسبت !!! آدم هر مخلوق دیگری( اسم یک حیوان است که ادب ، اجازه ذکر آنرا نمیدهد) میشود، بشود؛ ولی «مادر» نشود به این معنی که در فرهنگ ما؛ مادر یعنی تا آخر عمر، خون جگر خوردن. مادر یعنی همیشه دلواپس فرزند بودن. مادر یعنی لقمه را از گلوی خود گرفتن و به خانواده خوراندن. مادر یعنی همیشه خود را فدا کردن و ....پس میبینی که یک چنین فرشته ای ، از بس درد و رنج در طالع خود میبیند؛ حاضر میشود؛ مخلوقی دیگر میبود و مادر نمیبود. متاسفانه فرهنگ و تلویزیون و مذهب و واقعیت های اجتماعی و باورهای غلط دیگران و هزاران هزار مورد دیگر ؛ همگی باعث شده اند که مادران ایرانی همگی دارای یک چنین روحیه ای باشند.

البته حق هم دارند. یا اینکه به واقعیت میبینند که جوانی که خانواده و فامیل بالای سرش بوده ؛ موفق نشده و نگران آینده ی فرزند خود میشود و یا اینکه هزاران باور غلط مردم، ترس را در وجودشان نهادینه کرده است. وگرنه چرا مادران کشورهای دیگر اینقدر وابسته و دل نگران فرزندان خود نیستند؛ نه اینکه فکر کنیدهیچکدامشان، حس مادری ندارند؛ بلکه آنها اطمینان و بدنبال آن آرامش قلبی، از آینده ی فرزند خود دارند. این طبیعی است که هرکس نگران سختی های روزهای اول مهاجرت باشد؛ ولی مطمئن باشید «خدا » با آنانی خواهد بود که «تنها»ترند؛ سوای اینکه این تنهایی او، باعث میشود به خدای خود نزدیک تر بشود؛ فرصتی پیدا خواهد کرد تا قدردان نعمت های خداوندی باشد.

صد البته که مهاجرت و غربت همزاد همند؛ و مادران و دیگر اقوام، این دوری برایشان سخت است ولی یادآوری میکنم که مادر من تحمل دوفرزند در غربتش را برای سی و پنج سال پیش که هر سه ماه به سه ماه نامه ای میرسید؛ داشت.مادران امروز که مطمئنا ً قوی تر و با روحیه ترند و تکنولوژی هم که بی داد میکند. در آخر جملاتی زیبا از دوستم آرش را برایتان مینویسم که به مصداق « از دل برآمده و بردل می نشیند»:

- دوست داشتن با وابستگی بسیار فرق میکند. ما در عین حال که عزیزانمان را دوست داریم نباید به آنها وابسته شویم و نباید اجازه دهیم که به ما وابسته شوند. حتی اگر پدر و مادرمان باشند. بعد از سن 18 سالگی ما باید در تمامی امور خود استقلال داشته باشیم و فقط در مواردی به آنها رجوع کنیم که نیاز به راهنمایی و تجربه آنها داریم. وابستگی به پدر و مادر یعنی عقب ماندگی اجتماعی و روانی.

- دوست داشتن با دلتنگ شدن فرق میکند. دوست داشتن و عشق ورزیدن به یک نفر بسیار مثبت و روحیه بخش است در حالی که دلتنگی یک عارضه روحی مخرب است و اگر با آن مقابله نشود به افسردگی ختم خواهد شد. بنابراین اگر کسی از روی دلتنگی کاری را انجام دهد به بهبود شرایط روحی و زیستی وی کمک نخواهد کرد. گرچه همه ما پدر و مادرمان را دوست داریم ولی نباید اجازه دهیم که دلتنگی مانع دوری ما از آنها شود. و اگر دلتنگی ادامه پیدا کند باید از روانپزشک برای درمان این مشکل روحی کمک بگیریم.

- رابطه عشق مادر و فرزند یک رابطه غریزی است که در تمام جانداران دیگر هم مشاهده میشود. اگر به این غریزه بیش از حد پرداخته شود, مانند دیگر غرایز طبیعی به عارضه و نقصان روح و روان بشر ختم خواهد شد. گرچه مخالف تقـدّس این رابطه نیستم ولی به شرطی که در چارچوب تعریف شده خودش و بر اساس استقلال فردی به آن پرداخته شود.

- نگران فرزند بودن در ایران, بیشتر بعلت عدم امنیت اجتماعی شکل گرفته است و متاسفانه در بسیاری از موارد به یک بیماری مزمن و مهلک تبدیل میشود که میتواند هم زندگی مادر و هم زندگی فرزند را نابود کند. مادران و یا پدران اغلب دچار این تـوهّـم هستند که فرزندان آنها باید همیشه پیش آنها باشند و یا احساس مالکیت نسبت به فرزندان خود دارند.... در آخر به همه جوانان توصیه میکنم که از آغوش گرم پدر و مادر خود بیرون بیایند و پریدن در آسمان را تجربه کنند؛ وگرنه هم خودشان را گرفتار خواهند کرد و هم پدر و مادرشان را.

۲ نظر:

soroush گفت...

خیلی عالی نوشتید.به نظر من زمین مادر ما و آسمان پدر ماست .که همه جا با ما هستند و مراقب ما زمین به ما غذا میدهد و آسمان امنیت.خدایا شکر

ناشناس گفت...

منم می خوام هجرت کنم ولی پای رفتنم را می بندند دلسوزی های بیمورد می دونم دلم بیش از هر کسی حقیقت رو می گه
ولی این رو نمی دونم که باید دل عزیزان رو بدست بیارم با خواسته ای که از من دارند یا
نه؟