توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۲۸ آذر ۱۳۸۸

کمی در مورد امریکایی ها


از بس حوصله مان سر رفته بود؛ زد و قرار شد برویم خانه ی یکی از اقواممان و قابل ذکر است نه تنها زن آمریکایی این هموطنمان، بلکه بچه هایش نیز، فارسی نمیدانستند و بهر حال به مصداق تنوع، رانندگی کردیم و رفتیم . طی آمد و شدهای بسیاری که داشته اند و داشته ایم؛ آنها هم تقریبا ً مراعات حساسیت های فرهنگ ایرانی ما را داشتند ؛ جز یک مورد که پسر بزرگ خانواده ؛ حاضر به ترک هر کاری بود ؛ جز اینکه بمصداق آبرو حفظ کردن ما ایرانیها؛ بخواهد به خلوت رود و آن کار دیگر کند و خلاف هایش را بپوشاند.

لذا به راحتی تمام؛این قوطی های آبجو بود که پی در پی خالی میشد و من مانده بودم که اینهمه ، مایعات کجای این بنده ی خدا میرود !!!؟؟؟ شاید باور نکنید که از نزدیکهای ظهر که سر از خواب برمیداشت؛ یک جعبه ی سی تایی آبجو را از یخچال میکشید بیرون و تا آخرای شب دخل آن را آورده بود و جالب تر اینکه؛ بعکس دیگران که معمولا ً همراه با غذای خود؛ نوشیدنی خود را جرعه جرعه مینوشند؛ این بنده ی خدا؛ همه چیز و همه ی خورد و خوراکش همین بود و بس. وقتی هم او را به « الکلیسم » (معتاد به الکل)بودن، خطاب کردیم ؛ خودش به سختی منکر بود و البته اولین خصلت اعتیاد؛ انکار آن چیز است. دیگه اینکه، تازه سرش « داغ » میشد و فک و دهان محترمش؛ تازه باز میشد و حالا سمج وار هماورد میطلبید که درباره ی مسئله ای بحث و گفتگو کند و خدا نکنه که مخالف یکی از نظریاتش باشید که اونوقت تا خود صبح ، ور میزد.

شبی سرد بود که هوس قدم زدن؛ بیرون حیاط را کرد و بمحض برگشتن بود که دخترم دوان دوان آمد که شاید من با مختصر دانسته هایم در مورد امدادو امدادگری؛ کاری برای او بکنم و نگو روی برف و یخبندان؛ نتوانسته بود خودش را کنترل کند و به زمین خورده و پیشانی اش آنچنان شکافی برداشته بود که به جرات میتوان گفت ؛ تا سانتی متری، داخل سر او را میشد دید. حالا از من اصرار که تو باید بری بیمارستان و از او رد پیشنهاد من و اینکه باید یه کاریش بکنم؛ چراکه بیمه نداشت . البته گفتنی است که درد را آنچنان، نمیفهمید و بدتر از آن اینکه بخاطر الکل (مصرفی)بسیار در خونش، آنتی بیوتیک و بیشتر مسکن های معمولی، جذب و تاثیر بسیار کمی در اینگونه افراد خواهد داشت. القصه، وسط جوش زدن من که باید برود تا در بیمارستان زخم او را بخیه کنند؛ یه دفعه از دهنم پرید که بخیه چیزی شبیه دوختن و سوزن و نخ است و .... که ؛ او دوباره ی اون روی بحث های علمی و منطقی اش را گذاشت و یه دنده از من میخواست با همون سوزن و نخی که از گوشه ی تاقچه پیدا کرده بود؛ برایش حفره ی زخم را بدوزم. این جنگ و جدل ما تا نیمه ی شب ادامه داشت و حتی وقتی که مادرش اورا به بیمارستان میبرد؛ وسط راه فرار کرده بود .

صبح که از خواب بیدار شدم ؛ به اطاق (اتاق)خوابش رفتم که خبری بگیرم و همینطور که مست خواب بود؛ پیشانی اش را معاینه ای کردم و نگو که خودش به سختی با همان سوزن و نخ(عادی دوزندگی ) یه کوک هم زده بود و از شدت درد، بیخیال شده بود و فقط یه دستمال چرکینی را برروی آن بسته بود و در نهایت ناباوری من( البته بدون هیچ اطمینانی از کزاز و بیماری های دیگه ای که شاید بعدا نمودار بشه) اون حفره ی زخم پیشانی اش بسته شده بود و پس از یک هفته فقط یک اثری به سوغات ماند؛ تا درکنار هزاران اثر دیگر روی دست و پایش؛ یادگار و یادمانی از کارش داشته باشد. در باورتان نمیگنجد که خودم هم با دیدن نخ مشکی روی پیشانی اش ؛ شوکه شده بودم. البته میدانید که هر گره ی بخیه ، نیاز به دو سوراخ در دولب پارگی پوست دارد و ایشان با رد کردن سوزن از یک لبه ی پوست پیشانی اش؛ ظاهرا ً چنان غش و ضعف ناشی از درد؛امانش را بریده بود که ادامه ی کار را پیگیری نکرده بود.

به یاد داستانی میافتم که شخصی هوس خالکوبی تصویر «شیر» ی را بر روی بازوی خود کرده بود و هربار با دردی که از نیشتر سوزن خالکوبی ، به جانش میافتاده بود؛ از خیر یک قسمت از بدن « شیر » میگذشت و در مثل گفته اند:شیر بی یال و کوپال و اشکم. البته این نمونه مثالهایی که ما میزنیم به این معنی نیست که ضرورتا ً همه ی آمریکایها ، اینگونه اند. همه جای دنیا هم خوب داره ، هم بد داره، هم باهوش داره، هم خنگ. ولی یکی از مهم ترین چیزهایی که باعث پیشرفت انسانها میشود، عشق به کار خود داشتن و با سمجی خاصی ، پیگیر خواست و آرزوی خود بودن است. برای همین هم باید شما عزیزان با ایمان به کارتان، آینده ی خود را رقم بزنید و رویاهای فکری خود را پیگیر باشید.

نکته ای که در مورد آمریکا نباید فراموش شود، وسعت این کشور است که با کانادا، روی هم یک قاره را تشکیل داده اند و اگر هم بعضی از ماها و یا حتی « تلویزیون» موردی را بازتاب میدهیم یعنی ، اتفاقی که در یک کشور پهناور دموکراتیک رخ داده و خبرنگاران داخلی، با آزادی تمام ، آنها را گزارش داده اند. به این معنی که چه بسیار حوادث وخیمی که در کشور خودمان رخ میدهد و کس را خبر نه.امــّا چون هدف خاصی، در پشت بسیار ی از اخبار است، تلویزیون داخلی، دائم حوادث داخلی آمریکا را با تفسیر خاص خود ، خبررسانی به روز شده دارد. خب انگار که دارم تند میرم و بقول دوستی « پـــا روی سیم خاردارها میگذارم »

۱ نظر:

حنا گفت...

حسابي خنديدم خيلي خيلي باحال بود مرسي آقا حميد گل