توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۲۵ آذر ۱۳۸۸

با چه هدفی مهاجرت کردم؟




عزیزان ؛ دائم داریم از « بی فرهنگ» بودن و یا شدن مردمی(نگفتم مردم ؛ تا سوتفاهم نشود) مینالیم. من نمی پرسم: آیا خود ما تا چه حد از همان رفتارهای « بی فرهنگ » پیروی میکنیم؟ بلکه سوال اساسی این است که: آیا وظیفه ی فرد فرد ما در ساختن این فرهنگ ( فرهنگ سازی) چیست؟آیا در راه روشنگری و فرهنگ سازی خــــود و دیگران؛ گامی برداشته ایم؟؟

دوستان؛ این به معنی ازدست دادن موارد خوب فرهنگ کنونی نیست؟ این به معنی دین ستیزی نیست؟ این به معنی غربزدگی نیست؟ بلکه باید هرچه خوب و خوبی است را بپذیریم و بر هرچه که بدی است پشت پا بزنیم(البته تفسیر خوبی و بدی فرصتی دیگر میطلبد ولی حداقل ویژگی آن باید خیر و صلاح و رفاه خود و دیگران باشد) موضوع این قسمت« هدف از مهاجرت چیست؟» میباشد و من به زعم خود، نظرم را با ذکر جمله ای از یکی از افتخارات ایرانیان ادامه میدهم.از استاد دکتر«یارشاطر»(سرپرست گردآورندگان بزرگترین دائره المعارف دنیا؛ ایرانیکا) پرسیدند: آیا در این سن هشتاد سالگی که سخت مشغول اتمام کتاب هستید؛ یاد ایران میکنید و دلتان میخواهد یک سفر بروید ایران؟

ایشان فرمودند(نقل به مضمون) : به عشق ایران پر انرژی و سرزنده مانده ام تا کتاب را اتمام کنم؛ و بسا که چندین سال است( بیش از بیست سال)که ایران را ندیده ام؛ امـــّــا همانگونه که هیچ کس زیباتر از پدر و مادر خود نمی شناسد؛ مگـــر میشود کسی « مــــادر وطن » خود را فراموش کند و یا دیگر نامادری ها را بیشتر دوست داشته باشد؟؟؟!! من خودم به شخصه ؛ نه تنها هیچگاه وطن و پیشینه و فامیل خود را فراموش نمیکنم؛ بلکه دلم هم برای همان بوی دود آتشدان ته باغ ؛ همان گرد و خاک کوچه خاکی ناشی از گذر گوسفندان ؛ تعطیلی مدرسه و دوان دوان دویدن دخترکی که مغنه اش کج شده ؛ فالوده فروش پیر سر کوچه ؛ صدای جاروی ساعت چهار صبح توی محل؛ تعزیه های دیدنی و.... پر میزند (برای هم حسی بیشتر ؛ آهنگ «کودکیها» با صدای «هــاتف » را از آلبوم «سفره ی سین» پیشنهاد می کنم و در صورت امکان لینک آنرا برای شنیدن دوستان اضافه خواهم کرد)

شاید باور نکنید که من با چه سختی تا اینجا رسیده ام و چه بسا پس از انقضای ویزایم؛ مجبور باشم دوباره برگردم . البته از خدا میطلبم همان زمان هم توانایی پذیرفتن سرنوشت و تقدیر را به خود و خانواده ام عطا کند. این هم به این معنی نیست که دلم نمیخواهد به زندگی ام در آمریکا ادامه بدهم. آری ؛ هدف من از مهاجرت آن بود که به یکی از پندهای حکیمانه ی قرآنی عمل کرده باشم؛« در جهان سفر کنید و عاقبت پرهزیکاران را ببینید»؛ و یا «طلب علم کنید حتی اگر در چین باشد». منظور این نیست که فقط سود مادی ؛ بهره ی هر مهاجرتی خواهد بود. همان که چشم و گوشمان باز بشود؛ همینکه به این پی ببریم آنچه به اسم م.ذ.ه.ب و د.ی.ن بخورد خیلی ها داده بودند؛ بیشتر بخاطر منافع مادی و شخصی بوده تا خدایی؛همینکه کمی تفاوت بین خرافه و منطق را بفهمم؛ همینکه بدانم به نظر دیگران، حتی مخالف، باید احترام بگذارم.

همینکه «حقوق ، سن و دین » افراد را مسئله ای شخصی تلقی کنم؛ همینکه بدون هیچ نگرانی شاهد تحصیل و رشد محصول زندگی ام، هستم وووو و ازهمه مهمتر همینکه همه ی تقدیر خداوندی را در سرنوشتم؛ نعمتی مثبت بدانم، حتی آنچه را که مصییبت تلقی میکرده ام(چه بسا چیزی را بد بپندارید؛ درحالیکه خیر شما در او بوده - قرآن) بهترین بهره ی من از این مهاجرت بوده است. مگر خداوند نفرموده است برای گشایش در کارهایتان (بهتر شدن امور) مهاجرت کنید؛ پس من بدون هیچگونه توجیه دیگری ؛ اگر از این فرصت دست داده (بدون در نظر گرفتن نتیجه ؛ که حتما ً صلاح و خیر من است) نهایت استفاده را نمی کردم و سهم خودم را انجام نمی دادم؛ مطمئنا ً شکر نعمت خداوندی را ندانسته و بجا نیاورده بودم. عزیزان ؛اگر قرار نبود در راه مهاجرت تجربه ای کسب کنیم؛ مطمئنا ً آن چیزهایی که باعث آشنایی و دانستن بیشتر و آزمایش بخت مان در راه مهاجرت شده؛ هرگز سر راهمان قرار نمیگرفت.
سهراب سپهری میگوید:

بوي هجرت مي‌آيد.
بالش من پر آواز پر چلچله‌هاست.
صبح خواهد شد و به اين كاسه ی آب، آسمان هجرت خواهد كرد.
بايد امشب بروم.
بايد امشب چمداني را كه به اندازه پيراهن تنهايي من جا دارد، بردارم
و به سمتي بروم كه درختان حماسي پيداست،
رو به آن وسعت بي‌واژه كه همواره مرا مي‌خواند.
كفش‌هايم كو؟

در آخر ، به عنوان پایان سخن، سروده ای زیبا را از دوست عزیزم محمد قلمبر دزفولی تقدیم میدارم. امیدارم مطلوب واقع شود
اهل ایرانم
ساکن آمریکا
امـّا ........
شهر من اینجا نیست.
روزگارم بد نیست،تکـّه نانی دارم
خرده هوشی، سرسوزن ذوقی.
پدر و مادری ، بهتر از برگ درخت.
همسری بهتر ازآب روان.
دوستانی همه از جنس بلور،
تقریبا ً همه دور.
والبته خدایی که همین نزدیکی است

ابراز ارادت و بدرود
---------------------------------
آهنگ « کودکیها با صدای هاتف» (که خوشبختانه در ایران هم فعال میباشد)ارائه میشود و امیدوارم بتوانید آهنگ را بشنوید.

هیچ نظری موجود نیست: