توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۲۹ فروردین ۱۳۸۹

بدون کامپیوتر هرگز!!!



عنوان و عکس این نوشته از وبلاگ «نگاهی نو» به ارمغان آورده شده است.

سلام دوستان. میدونم که حسابی گله مندید که چرا زودتر خدمتتون نرسیدم. پس اجازه بدهید چند مطلب را تیتروار خدمتتان توضیح دهم و تا سروکلـّه ی وزیر جنگ و رئیس ستاد بهداری خونه پیدا نشده زود برگردم توی رختخواب وگرنه .....(راستی وگرنه چی؟ خودمم نمیدونم. همینطوری باید یه نقی پشت سری این زنها زد؛ وگرنه از مردونگی ما مردهای ایرانی کم میشه!! مگه نه آقا!!)
1- تمام هفته ی گذشته را به پشت سرگذاشتن جلسه با این رئیس و با اون مسئول گذراندم تا بالاخره متقاعدشون کردم بجای ارائه ی فقط یک درس فارسی 1 توی برنامه ی انتخاب واحدها، چندبار و در ساعتهای مختلف روز ارائه بشه، به این امید که دانشجویان بیشتری به تور بیفتند و هم اونها یه چیزی درست و حسابی که هم برای دنیاشون و هم برای آخرتشون خوبه یاد بگیرند و هم شاید این قرار داد پاره وقت(حق التدریسی) ما به تمام وقت تغییر کنه. راستی میشه؟ اگه بشه چی میشه!!؟؟ تا هرچی خدا بخواد.

2-هرچه که روزهای اوّل آمدنمان از سر بیکاری نمیدونستم کجا برم و چی کار کنم و آرزو میکردم همه ی طول روز و حتی شب هم میتونستم برم سر کارم؛ این روزها دنبال دررفتن هستم و نمیشه. دیروز شنبه با آنکه تعطیلی آخر هفته بود؛ تمام ساعتهای صبح را به دیدار با اولیای دانشجویان مشغول بودیم و هرکدامشان جویای اوضاع درسی بچه شان بودند به دفترمان میآمدند و من هم جز به به گفتن چیزی دیگه ای تحویلشون نمیدادم تا بلکه بچه هاشون رو تشویق کنند و من برای کلاس فارسی 2 و 3 مشتری به اندازه ی کافی داشته باشم. وای که چقدر سخته به والدین یک دماغ دررفته ی آمریکایی بگی که: او یکی ازبهترین دانشجوهای منه؛ من بهش افتخارررر میکنم !!!؟؟
3-هنوز برنگشته بودم خونه که همگی باید چادر چاقچور میکردیم میرفتیم مراسم مهمانی با حضور والدین و دانشجویان . این یه جورایی یعنی رسیدن پایان سال و آماده شدن برای مراسم فارغ التحصیلی. راستش هنوز هیچی نشده دلم برای بعضی هاشون تنگ شده. آخه برعکس تصوّر ذهنی بسیاری افراد، این جوونهایی 18 و 19 ساله ای که بجای الافی و ولگردی اهل درسخوندن بوده اند؛ آنچنان هم از احساس تهی نیستند و وقتی استادی با اونها رفیق باشه، اونها هم رعایت همه ی جوانب را میکنند. اجازه بدهید همین جا خدمت اون کسایی که دلشون میتپه که بدونند چی به چیه بگم : بــعــــله هم دانشجوی دختر دارم هم پسر!!؟؟ دلت آروم شد؟؟

4- این روزها آب و هوا حسابی ملس شده و تمام درختها یکدفعه غرق گــُل و برگ شده اند و جای شما خالی، شهر یک صفای بسیار زیبایی پیدا کرده. بهمین علـّت دیدنی است که چطور پیر و جوون، بچه مدرسه ای و دکتر و مهندس، در تقلـّای آن هستند که فضای سبز اطراف منزلها را ساماندهی و زیباسازی بیشتر کنند. ولی هیچ چیزی برای من تامــّل برانگیزتر از آن نبود که دیدم خانم معلـم دبستان ضمن اینکه همه ی دانش آموزانش را دستکش پوش کرده بود؛ سرود خوان راه افتاده بودند در سطح شهر و پیاده روها را از هرچه آشغال است تمییز میکنند. به طور حتم این یک افتخاری است که همسایه یمان که سناتور بازنشسته است نیز هرروز با بدست گرفتن پلاستیکی آشغال؛ همزمان قدم زدن و به گردش بردن سگش؛ محلّه ی ما را تمیز میکرد و میکند. خدا بهش قوت بده!!
5- نمیدونم همین بازشدن ناگهانی شکوفه هاست که من هم مثل زهرا حساسیت نشون دادم و به سرفه کردن افتادم یا ضعف و همون عفونی شدن سینوسهاست؟؟ ولی هرچه هست او فقط سرفه کرد و من از بدن درد به ناله هم افتادم. از بس درد داشتم اشتباهی داروهای سرماخوردگی که مربوط به شب است و خواب آور بود را انداختم بالا و بااجازه ی شما تمام روز را خواب جا کردم.

6-تابود و بود توی ایران به هزارتا رفتار و گفتار و کردار معتاد شده بودم و حالا بدجوری به این قوطی کامپیوتر عادت پیدا کرده ام و هرچه تلاش کردم که یه سری بزنم و لااقل سلامی کرده باشم و همه را ناامید که هنوز زنده ام؛ یا بیحالی نمیگذاشت و یا وزیر سلامت و بهداشت خانواده مجوّز استفاده از کامپیوتر را صادر نمیکرد. جالبه بدونید که هرچند یه سری دوره های کامپیوتر از طرف اداره ام توی ایران رفته بودم؛ وقتی اومدم آمریکا اونقده بیق بیق میزدم که حتی بلد نبودم آی دی چیه و پسورد خوردنی است یا پوشیدنی. همین باعث شده بود که بعضی هموطنانم، تایپ کردن یک انگشت یک انگشتی مرا به مسخره بگیرند. حالا کار به آنجا رسیده که اینترنت و کامپیوتر یکی از افراد اصلی خانه و خانواده ام محسوب میشود و وای که چه سخته که مریض باشی و نتونی بخونی و بنویسی. لذا از همین الان و پیشاپیش سفارش سنگ قبرم (عکس بالا) را داده ام و امیدوارم که پسندیده باشد.
7-هرچند از«کارن»عزیز به نوعی دیگر تشکـّر کرده ام؛ ایشان آهنگی را اهدا کردند که بسیار بسیار شنیدن آن لذتبخش بود و سعی کرده ام؛ یک لینک دانلود آن را برایتان آماده کنم. اجازه میخوام این آهنگ را بدینوسیله به دوست عزیزی که به تازگی داغدار شده اند؛ تقدیم کنم. چنانچه موفق به دانلود و شنیدن آن نشدید؛ عین عبارت را در گوگل جستجو کنید. آهنگ « Download Rain Chris Spheeris-Eros » امیدوارم مطلوب افتد.

8-در بالا سخن از کامپیوتر و نوشتن به میان آمد. این روزها مشتری پر و پا قــُرص وبلاگ «تک نوشت» شده ام و در عجبم که یک جوون 21 ساله(حامد) و اینهمه اطلاعات ریز و درشت درباره ی وبلاگ و ....!!!؟؟ البته من که هرچی زور میزنم جز چندتا سطر اوّلش بقیه اش را به خاطر همون بیسوادی خدادای در امر کامپیوتر نمیفهمم. ولی اگه قصد وبلاگنویسی دارید خوندنش بد نیست. شاید هم یه روز از همین روزها از آقا حامد خواستم یه دستی به این وبلاگ ما بکشه بلکه یه کم جیگول میگول تر و جوون پسندتر از آب دربیاد !!!؟؟ تا ببینیم.
9- تندرست و سرسلامت باشید..... بازهم از حضورتون متشکـّرم. درسته که تازه کار هستم وشاید هم میترسید که زود جا بزنم؛ ولی اگه خودم هم نتونم هذیان نوشته هایم را منتشر کنم، آخه دست به دامن یکی میشم که گفتنی ها بسیار است و قلندر بیدار!! چی گفتم!!؟ راستی راستی مثل اینکه تب دارم و تا عیال نیومده مچم را بگیره بدوم توی رختخواب که حوصله ی جیغ های از نوع بنفش خانم های ایرانی را ندارم.........تا درودی دیگر؛ دوصد بدرود.

۵ نظر:

The Godfather گفت...

سلام خیلی شیرین مینویسید در ضمن ذکر منبع هم کار بسیار پسندیده ایست که در وبلاگ شما به نحو احسن اجرا میشه.
این روزا تو شیراز به من خیلی بد میگذره آخه ماهواره ها رو قطع کردن و اینترنت هم که سرعتش هر روز 1 kb کمتر میشه اینا تقریبا تنها سرگرمیهای من بود که داره از دستم میره.
خوش به حال شماها که از رندان فرار کردید.

Unknown گفت...

حمید جان سلام
از اینکه می بینم در تکاپوی، خوشحالم چه بنویسی چه نه من همیشه به وبلاگت سر میزنم
یه شعر بهاری هم دارم تقدیم به حال هوای تو

سپيدي كه رفته باشد منتظري منتظر.
منتظر هزاران رنگ ، آني كه آمدن است در پس پيشش ، تندر و رعد صدايش
و نسيم نوازشش ، جامه اش سبزه و فرشش گلهاي رنگين
چلچله هايش ،پرستو هايش وآغازي از زيستن ،
مدتها به انتظارش نشسته تا تولدش ،
شكفتنش و آنچه كه دوباره بناميمش ، بهار
با اجازه اقا معلم من یه موزیک بهاری برات می فرستم
اجازه هست
کارن

Hannah گفت...

ايشالا زودتر حالتون خوب بشه آقا حميد.

مرسي كه با حال مريضتون هم برامون نوشتيد.

نگاهی نو گفت...

ممنون بابت تسلیت و موزیک
در پناه خداوند باشید

ازدیار نجف آباد گفت...

سلام و درود
_____________________________
«گادفادر»عزیز
از تشویقهاتون ممنونم. امیدوارم که اوضاع بهتر بشه و یا بقول اخوان ثالث«اسکندری باید» که بیایید و همه چیز را برهم ویران کند؛ شاید که آبادانی از پس آن ویرانه ها برآید.
بهرحال بقول همشهری بزرگوارتان، حضرت حافظ«مرغ زیرک چون به دام افتد؛ تحمـّل بایدش»
پیروز باشید
__________________
«کارن»جان
همیشه قدم رنجه میکنید و اجازه ما هم دست شماست. به رسم ایرانیان میزبان خدمتگزار دربست مهمان است، چه برسد اهل دلی چون شما باشد.
با موزیک بهاریتون هم حال میکنیم و از دوست هرچه رسد نیکوست.
پیروز باشید
__________________
«حنا»ی گرامی
حال ما پیر و پاتالا دیگه رو به خوبی نداره. مگه یه روز بد و یه روز بدتر بشه. البته ناشکرش هم نیستیم و اون هم عشقه...هنوز زنده ایم و دوستی میگفت اگر خیر حلوایی به ما نمیرسد به مردنت هم امیدی نیست...مثل اینکه خوب فهمیده که من اصفونی ام.
پیروز باشید
___________________
«نگاهی نو» سلام و درود
قطعه موسیقی پیشنهاد و رسیده از سمت یکی از دوستان بود و امیددارم که در بهبودی حال روحی شما موثر بوده باشد.
پیروز باشید
__________________________________
ارادتمند ودوستدار همیشگی شما... حمید بدرود