توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

مرخصی آمریکایی

**** صبح که از خواب بلند شدم تنبلی ام گرفت و هوس خوابیدن بیشتر کردم. درمانش فقط یک تلفن بود و بس. آخه این آمریکاییها به حرف و کلام طرف مقابل اعتماد دارند و دیگه دنبال هیچ دلیل و نسخه ی دارو و تاییدیه ی پزشک معتمد و غیره نیستند. این قبول داشتن حرف طرف مقابل فقط از آن است که به ندرت دروغ شنیده و دیده اند. بماند که امروزه آنقدر توی مملکتمان دروغ رایج شده که بقول دوستی هرسه گونه دروغ را خواهید دید: 1- دروغ... 2- دروغ بزرگ... 3- آمار..... لابد برای همین اعتماد متقابل اونهاست که من هم احترام متقابل میذارم و تاکنون حتی غیبت موجه ویا مرخصی هم نگرفته ام. راستی چرا توی ایران هرچه بیشتر سخت میگرفتند و کارگاه بازی درمیآوردند؛ دیگران و یا خود من بیشتر از زیر کار درمیرفتیم ؟!؟

**** روزهای اوّل فقط و فقط بخاطر من یک آب جوش ساز برقی جداگانه ای کنار قهوه ساز، توی آبدارخانه قرار دادند تا بتونم چای نپتون برای خودم دم کنم. دروغ چرا؟ از بس قهوه ی خوب و رفیق بد موثرند؛ آب جوش درست میکنم اما نه برای چای بلکه برای اینکه با قهوه ام مخلوط کنم و از شدّت اعتیادم کم کنم. پناه برخدا !!! دیدی ای دل که چه قهوه خور مهههـتــادی شدم من !!؟؟؟

۳ نظر:

امی گفت...

سلام دوست عزیز
من تازه با وبلاگ شما آشنا شدم و در طول چند روز گذشته تمام آرشیو شما رو خوندم. برخلاف تصورتون خاطراتتون رو شیرین نوشتید و از خوندنشون لذت بردم امیدوارم ادامه بدید ، اما کاش از اول اول می نوشتید اینکه چطور شد پیشنهاد کار گرفتید ، توی دوبی و برای گرفتن ویزای آمریکا چه بر شما گذشت و .... هرچند شاید به دلایل شخصی اصلاً دلتون نمی خواسته چیزی در این موارد بگید که البته این بحثش جداست. به هر حال من وبلاگتون رو دنبال می کنم. موفق باشید.

ناشناس گفت...

آقا حميد
سلام ماشالا به افورتتون كه كاملن كامنتها رو پاسخ ميدين

خدا حفظتون كنه واسه حاج خانومو و دخترتون

اما اتفاقن من ترياكيم اگه شما مهتاد

خيليم خوبه هي وسطش آدم پا ميشه كمي از استرس كار كم مي شه و باز خودش تنوع موقع كار كمي خوراكي خوردن

از دیار نجف آباد گفت...

با سلام خدمت دوستان عزیز و گرامی
___________________________________
«امی»گرامی و محترم
اجازه میخوام قبل از هرچیز خیرمقدم عرض کنم و امیدوارم که از پذیرایی من در این مکان لذت برده باشید.
درمورد اینکه چرا از ابتدای خاطرات چیزی منتشر نکرده ام گفتنی است که:
آنقدر آن روزها آشفته حال و درگیر زندگی روزانه ام بودم که اصلاً وقتی برای نوشتن نداشتم.... وگرنه مورد خاصی نبوده و نیست.
بارها سعی کرده ام تا ذهن خسته ام را آرامشی دهم شاید بتوانم آنروزها را نیز مکتوب کنم؛ ولی امان از پیری و آلزایمر و فراموشی و مشغولیات زندگی!!! ... سعی میکنم با یادآوری بعضی از آنها در فرصتهای آینده؛ یادداشتی تقدیم کنم؛ امــّا نه به این زودیها.
باز هم خیرمقدم عرض میکنم و امیدوارم که بتوانم میزبانی خوبی از شما داشته باشم.........موفقیت روزافزون نصیبتان باد.
--------------------
«رکسانا» ی عزیز
هرچند لافی میزنم که مینویسم تا نوشته شده باشم؛ ولی در اصل مینویسیم تا خوانده شویم و بهترین راه درک نظر خوانندگان همین کامنت نویسی آنهاست.
و دقیقاً همین روند نیز برای کامنت نویسان محترم رخ میدهد که بدانند چه تاثیری داشته اند واگر کامنتی بی پاسخ بماند فقط ازآن است که نظری نداشته ام؛ وگرنه با تمام نیرو دقت میکنم که هیچ نظری را بی پاسخ نگذارم.
در ضمن قرار نشد اشم(اسم) این لامشب(لامذهب) رو بیاری و ما رو خــُمار کنی و خودش رو نیاری!!!؟؟ چه شفایی(صفایی)داره!!! بژن برطبل بیعاری که آن هم عالمی دارد!!
پیروز باشید.... درخدمتان هستم
__________________________________
بدرود..... ارادتمند همگی حمید