توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۸ آبان ۱۳۸۹

قاشق زنی آمریکایی


***همینطوری بدون ارتباط با موضوع::::::::
میگه: «سرپیری و معرکه گیری؟»؛ «نکنه عشق ر.ی.د.ه به قلبت؟»(اشاره به دیالوگی در فیلم هامون با بازیگری شاهکار شادروان خسرو شکیبایی) میگم:«مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟ مگه وقتی میاد در میزنه؟ مگه غیر از صحبت دوقلب چیز دیگه ایـه؟» میگه:«زمان، دیگه زمان عشقهای افلاطونی نیست؟ بار خود را ببند و برو که گــُلها را فقط بوییدن و دیدن از دور خوش است؟» میگم:«شاید معنی عشق را دوست داشتن خالصانه باید تعبییر کرد. مگه نشنیدی که دکتر شریعتی گفته: خدایا! به هر که دوست می داری بیاموز که، عشق از زندگی کردن بهتر است؛ وبه هر که دوست تر می داری بچشان که، دوست داشتن از عشق برتر است؟» خیز میگیره که باز چیزی بگه که حرفش رو قطع میکنم و میگم: «ببخشید!!! مگه قرار نبود دیگه از اینجور حرفها سخنی به میون نیاریم؟؟ بذار برم سراغ ذکری از یکی از رسوم آمریکایی!» میگه:«باشه! بازم ساکت میشم! امـّا دونسته باش همیشه با تو حرفها دارم. هرچی نباشه من دوّم توام.»
____________________________________________

هرساله آخرین روز ماه اکتبر(نهم آبان) برابر است با برگزاری مراسم «هالووین» که شباهتهای بسیاری با «مراسم قاشق زنی» چهارشنبه سوری خودمان دارد و بد نیست بدانید که ریشه ی اینگونه جشنهای مشابه که در بیشتر فرهنگ ها وجود دارد؛ به اولین فرهنگ فکری انسان، بنام پگنیست Pagan برمیگرده که بسیار زودتر از مذهب یا همون مکتب فکری «طبیعت گرایی» Naturalism وجود داشته و تقریبا ً برای هرچیزی، اعتقاد به یک خدا گونه (الهه) داشته اند. کلمه Halloween در اصل از عبارت All-Hallow-Even گرفته شده و کلمه Hallow به معنای «تقدیس شده و مقدس» است. ولی راستش رو بخواهید من همیشه با شنیدن این کلمه یاد «هالو» و «هاله» ی مشهور اون آقاهه میفتم...بگذریم... سابقه ی این جشن به حدود ۵ قبل از میلاد و سرزمین ایرلند و قوم «سلت» (Celt) برمیگرده که بعدها با مهاجرت اروپاییان در اوایل قرن نوزدهم به قاره ی آمریکا این مراسم در این منطقه گسترش پیدا میکند. البته امروزه بیشترمردم کانادا و آمریکا این جشن را یک سنت آمریکایی میشناسند.


سنتها و باورها در مورد هالووین در کشورهای مختلف متفاوت است و از آنجاکه معتقدند در این روز ارواح درگذشتگان به روی زمین میایند و امکان ارتباط ارواح با آدمها برقرار میشه؛(برعکس ما ایرانیان که با خانه تکانی قبل از عید همه چیز را برای جلب رضایت ارواح آماده میکنیم اینان) برای ترساندن و فراری دادن ارواح، لباسهایی به شکل اسکلت و ترسناک بسیار میپوشند. البته امروزه آنچنان هم مهم نیست که لباس آنها بد شکل یا ترسناک باشه و بیشتر میخواهند یک تحوّلی در روال زندگی عادی خود داده باشند و همانطور که در عکس میبینید دو تا از همکاران من که سمت بالایی نیز دارند چطور خود را آراسته اند؟ همچنین بخاطر همزمانی هالووین با جشن برداشت محصول؛ معمولا ً از «کــدوی» زرد، زیاد استفاده میکنند و یکی از سرگرمی های آنان کدو آرایی و یا تزیین کردن درب خانه هایشان است که در حد امکان بصورت ترسناک و گاهی هم دل بهم زن، جلوه پیدا میکند. از رایج ترین کارهایی که انجام میشه آویزان کردن مترسک به عنوان یک موجود ترسناک است. البته گاهی هم داخل کدوها رو خالی میکنند و با کنده کاری روی آن به شکل قیافه ای ترسناک، و گذاشتن شمع در داخل آن که به Jack-o-Lantern معروف است؛ درب منازل را تزیین میکنند.


بعد از اینگونه آراستنها رایج ترین رسم این روز و شب متعلق به بچه های قبل ازسن دبیرستان است که با پوشیدن لباسهای عجیب و غریب(کاستوم) از این خانه به آن خانه برای گرفتن شکلات و شیرینی میروند. به غیر از پوشیدن لباسهای عجیب و غریب یا به قول اینها Halloween Costume دو چیز دیگر برای بچه ها این مراسم را جالب و خاطره انگیز میکنه: شرکت در جشنهایی که ممکنه به این مناسبت بهش دعوت بشن و از همه مهمتر و به قول من قاشق زنی و به قول اینها Trick or Treat. به این شکل که بچه ها در این شب لباسهای هالووینشون رو می پوشن و به در یک به یک خونه ها میرن و ضمن اینکه در میزنند به کسی که میاد دم در میگند:«تهدید یا معامله؟» به زبان خودمانی «مرا با شکلات و پذیرایی ات میداری، یا اینکه من ترا با آزار و اذیت بدارم؟ » به این شکل با صاحب منزل اتمام حجت میکنند تا چنانچه صاحبخانه او را تحویل نگرفت با انواع روشهای همسایه آزاری مثل پرتاب تخم مرغ و آشغال و .... اهالی آن خانه را مورد مرحمت قرار میدادند(عالم بچگی یادش بخیر که زنگ در خونه ی مردم رو میزدیم و فرار میکردیم.)


نکته:(ادامه ی این نوشته مربوط به سال گذشته است.) از آنجا که در محل کاربنده نیز این جشن برپا بود و همکاران من سخت علاقمند شده بودند که ببینند من چه سلیقه ای بخرج میدهیم؟ آخرالامر بدین نتیجه رسیدیم که خانمم، لباس و روسری به سبک ایرانی بپوشند و دروغتان نگویم؛ یهو هوس دختر بازی ام گرفت و دلم واسه ی اون مقنعه پوشان عزیز هم تنگ شد!! آخ!!! عیال، چرا میزنی؟!! ببین به چه روزی دچار شدیم و یه شوخی هم نمیتونیم بکنیم.... بماند که برای مرد ایرانی هیچگونه لباس سنتی سراغ نداشتم(البته بجز لباسهای اقوام که بنده جزو هیچکدام نیستم). آخر الامر همان لباسهایی که هنگام ورودمان به آمریکا پوشیده بودم را دوباره استفاده کردم و هاج و واج مانده بودم که مگه داشتم میرفتم عروسی شاه پریون که اینقدر خودم را به سختی انداخته بودم و اتو کشیده بودم.

امـّا اوج قصه وقتی بود که دمادم غروب هوس کردیم به رسم آمریکایی راه بفتیم و این دخترک 5/1(اکنون دو)ساله ی خود را از خانه ببریم بیرون و از این خانه به آن خانه بگردانیم. لباسی که برایش تدارک دیده بودیم طرح یک کفش دوزک(عروس خدا)Lady-Bug بود. اکثر خانه ها با دکورآرایی بیرون خانه هایشان و نیز روشن گذاشتن لامپ درب خانه، حضور خود را به بقیه اعلام کرده بودند. این یعنی درب خانه هایی که چراغشان روشن نیست را نباید بکوبیم. بعد از اولین خانه ای که رفتیم؛ دخترم(فرین) کاملاً ماهر شده بود. چراکه با هربار رفت و آمدش چندتایی شکلات و شیرینی و حتی میوه ی تازه، به ارمغان میاورد و اگر خودش هم بهره ای نمیبرد، من و مادرش شکلات خوران بدنبال او میرفتیم تا برای هفته ها، شکلات مورد نیازمان را ذخیره کنیم.


آخرشب هم مقصدمان منزل پدرومادربزرگ خوانده ی دخترم -خانه ی کریس و دیوید- بود که تا ساعتی به شب نشینی کنار هم بودیم و سپس خسته و کوفته راهی منزل شدیم............ دوستان عزیز همانطور که ذکر شد خاطره ی پایانی و عکسهای این نوشته مربوط به سال گذشته بود و منتظریم ببینیم امسال چه پیش میاید؟ شاید هم انتشار عکسهایی در نوشته ای دیگر!!؟ تندرست و شادکام باشید.

۱۳ نظر:

شیرین گفت...

سلام خوب هستین؟ من تو چند تا پست قبلی نظر گذاشتم ولی انتشار نمی شد فکر کنم از اینجا مشکلی پیش اومده. به هرحال پست جالبی بود مخصوصا عکسا بینهایت خوشحال شدم.موفق باشید.

zohreh گفت...

سلام
ازآشنایی باشما خوشبختم.دروبلاگ tokayaka.blogfa.comبیوگرافی شمارادیدم

navayejan.blogfa.com

مهاجر گفت...

"برعکس ما ایرانیان که با خانه تکانی قبل از عید همه چیز را برای جلب رضایت ارواح آماده میکنیم."

حمید جان این جمله را خوب آمدید. بنده که خیلی خندیدم. :)

زهرا گفت...

واااااااااای حمید عزیز
خیلی زیبا بود. و کلی لذت بردیم.
عکسهای زیبابی بود. امیدوارم که خدا خانواده تان رو حفظ کنه و کنار هم هرسال به قاشق زنی بپردازید و شکلات یک سالتان رو جمع کنید. ولی جای ما رو هم خالی کنید .
خوش باشید و شاد

شيرين گفت...

خيلي باهال بود. اميدوارم امسال خوش بگذره وکلي شکلات جمع کنيد.عکس يادتون نره. البته در سايز بزرگتر.

امی گفت...

ما هم دیشب تو مراسم هالوینشون شرکت کردیم ، خیلی خوش گذشت می خواستم امروز یک پست بذارم در موردش که دیدم از من زرنگ تر هم هست !
از مراسم دیشبتون هم برامون بنویسید و عکس بذارید البته سایزشون رو یکم بزرگتر کنید لطفاًً تا بتونیم گریمشون رو واضح تر ببینیم.
این فرین شما که دل ما رو برده فسقلی با اون لباسش و شکلات جمع کردناش ، از لباس دیشبش هم اگه عکسی دارید بذارید.
ممنون از گزارش و عکس هاتون.
امیدوارم از تعطیلاتتون لذت ببرید.

محمدرضا گفت...

سلام
لطف داريد شما. من هم از اين آشنايي خوشحالم.
هالوين رو فقط در حد كليات ميدونستم ولي ريشه اين رسم رو نميدونستم.
مطلب اول پست تامل انگيز بود.
موفق بمونيد.

نگاهی نو گفت...

نوشته های چندین پست را که کنار هم بگذاریم باید بعدش بشینیم به قضاوت( کی گفته قضاوت کردن فقط برای خداست:)
استاد جان به نظر می آید بد جوری عاشق شدین بابا اشکالی نداره همون پراسس 4 تا همسری حالا نه دیگه چهار تا همون دو تاش هم اوکی است را انجام دهید ما از اینور دنیا براتون هورااااااااااااااااااااااااااااا می کشیم. استاد عاشق لطفا این نوشته را بانو جان نبینن

مامان زری گفت...

نگاهی نو عزیز ، بابا جون هوای منو داشته باشید . اگه بازم مطلب می خواهید.حمید داره خطرناک میشه ممکنه زبــــــــونم لال این روزا یه بلایی سرش بیارم ،ببخشید یعنی یه بلایی سرش بیاد.

مامان زری گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
نگاهی نو گفت...

مامان زری
خیالتون راحت هواتون را که دارم زمینتون را هم دارم. نگران اصلا نباشید این برادرمون آقا حمید عاشق خانواده اش است گاهی برای تفریح کلامی هم که شده از این پستها می گذارن.
همگی اتان در پناه خداوند باشین و زندگی اتان سرشار از برکتهای الهی باشه

از دیار نجف آباد گفت...

نگاهی نوی گرامی و عزیز
منو باش.... گفتم بالاخره یکی پیدا شد دستی واسه ی من بالا بزنه و خواهرگی کنه.... نترس جانم!!! دل به هول هیچی هم نباش... یا علی بگو و با یه کله قند راهی خونه ی «معشوق» شو که کار خراب تره از این حرفهاست.

راستی یه چیز رو بگم که دلت گرم گرم باشه... ماخونوادگی مشهوریم به «عمردرازا» اگه قرار بود این جماعت عیال ضعیفه زورشون به ما میرسید... بابای مرحوم و مظلومم کارش به سه-چهارتا زن نمیکشید... تازه بابای من زوردارتر از این حرفها بود و اوّلی رو هم کـُشت!!

خب کی بریم واسه ی صحبت با خونواده ی عروس و تعیین مهریه و اینجور چیزا؟؟ زود خبرم کن که دل توی دلم نیست... آخه توی این همه آدم این فقط شما بودید که طرف من دراومدید و حالا هم که...؟

از دیار نجف آباد گفت...

با سلام و درود صمیمانه خدمت شما دوستان عزیز و گرامی
===============================================
شیرین خانم گرامی
ممنونم از تشویقهاتون و شرمنده ام که برای نظر نویسی دچار اینهمه مشکل شده اید.... باور کنید نمیدونم پستچی های این محله چه لجی با من دارند که باعث میشند پیامهاتون نیاد و...
ولی درصددم اگه شد به طور کلی از این محل برم.... تا ببینیم.
-----------------------------------------

زهره خانم گرامی
منم از آشنایی با شما و خانواده ی محترمتون خوشبختم... و اجازه بدید حالا که ا زخاموشی به در آمدید وردپایی نیز در قسمت نظرات بجا گذاشتید... نهایت خوش آمدگویی خودم رو ابراز کنم و امیدوارم که بتونم از شما پذیرایی شایسته ای داشته باشم.
در مورد اون وبلاگ و بیوگرافی.... راستش برای خودم هم تازه و یه جورایی شوک بود... البته دوستان نظر لطفشون بوده و از اونها هم ممنونم.
-----------------------------------------

مهاجرجان
حرف شما کاملاً درسته... ما ایرانیان با اعتقاد به اینکه ارواح اجدادمان برای سرکشی به محیط زندگی و منزلمان میایند و باید از آنها به شایستگی پذیرایی کرد اقدام به شست و روب(خانه تکانی) و دود کردن عود و اسفند میکنیم تا علاوه بر خوشامدی نیک، سبب شویم دعای خیر آنان سال خوبی را برایمان رقم بزند.
راستی میگی خندیدی؟؟؟ مگه من دستم بهت نرسه... من و او سر این حرفها دعوامونه و اونوقت از این ول دهنی او میخندی؟؟؟ باشه تا یه وقت دخلت رو بیارم.... من درخدمتم.
----------------------------------------

زهرا خانم عزیز
خوشحالم که مطلب رو پسندیدی.... کام شما هم شیرین باد... والله کم کم باید به فکر مرض قند و تحریم شکلات و شیرینی توی خونه بیفتم... ولی همیشه ی ایام جای همه ی شماها خالی است و یادتان در دل و ذهنم سرزنده.
-----------------------------------------

شیرین خانم گرامی
خوشحالم که پسندیدید.... باور کن همین عکسها را با این کیفیت بد... با هزار زحمت و سختی تونستم منتشر کنم... یعنی بهتره بگم امان از بیسواتی... شما دعا کنید اگه شد از این محله بریم تا مشکلاتمون کمتر باشه...در ضمن چنانچه هر عکسی رو با کیفیت بهتری خواستید لطفاً ایمیل بزنید تا براتون بفرستم....چه میشه کرد؟
---------------------------------------

امی خانم عزیز
مطمئناً پاسخ بیشتر این نظرنوشته تان را در «پست» جدید یافته اید... ولی باید یادآوری کنم که ما حسابی خارجی ها توی آمریکا همیشه ی عمر چندین ساعت از شما که در شرق قرار دارید عقب تریم.... بنا براین این نوشته را برمبنای عکسها و تجربه ی پارسال نوشته بودم و نوشته ی بعدی را روز بعد از مراسم هالووین در محل زندگی شما انگلیس منتشر کردم....خودمم نفهمیدم چی گفتم؟ بیخیال ...حالتون خوبه؟
-----------------------------------------

محمدرضای عزیز
خوشحالم که مطلب رو پسندیدید...از اینکه اون گفتگوی دو طرفه را تامـّل برانگیز دونستید....ممنونم.
----------------------------------------

نگاهی نوی نازنین...مامان زری

بابا .... بیایید یک کمیته ی سه نفره ی صلح تشکیل بدیم و ببینیم چه راهکار مناسبی میشه پیدا کرد..؟ ... من یکی که با سه تا زن دیگه گرفتنم شدیداً موافقم... یعنی میخوای بگی چهارتا همسر نمیتونند خرج یک شوهر لاغر مردنی را بدهند؟؟؟

راستی مامان زری
میخواستی به نگاه نو بگی که داریم شوخی میکنیم و یه وقت به دل نگیرند و ناراحت نشند... هرچی باشه ایشون برای من سخت محترمند و احترامشون واجب.
===========================================
آرزوی تندرستی و سلامتی روزافزون همگی شما را دارم.... بدرود...ارادتمندحمید