توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۲۵ مهر ۱۳۸۹

خاطرات آمریکا-35

**** پیشنوشت: بازم باید ببخشید که این روزها علاوه برمشغولیات انجام امور اداری و جایگیری همسایه ی جدیدمان و تازه مهاجران گرامی، تنبلی مغز نداشته ام هم اضافه شده و نتوانستم با مطلبی در خور درخدمتتان باشم. لذا باز وقتتان را با خواندن برگی از خاطرات اوائل سال 2007 و روزهای اوّل مهاجرتمان به آمریکا بگذرانید تا ببینیم از خدا چی پیش میاد:

شدّت بارانهای موسمی و ناگهانی در ایالت میزوری به حدّی است که هیچ چاره ای برایتان نمیماند جز پارک کردن ماشین در گوشه ای و پناه بردن به یک مکانی و همانطور که قبلاً گفتم به همراهی خانم دکتر سیما مجبور شدیم در تنها فروشگاه ایرانیان کنزاس سیتی پناه بگیریم. پس از گپ و گفتگوهای طولانی؛ خانم دکتر داستان شایعه ی ساخته شدن ترانه ی «مراببوس مرحوم گلنراقی»را مبنی بر توصیف آخرین وداع یک افسر اعدامی ارتش با فرزندش را یکبار دیگه تکرار کرد و باردیگر زد زیر آواز و ما نیز چون راه به جایی نداشتیم؛ مجبور شدیم صدای حسابی لططططیف ایشان را با گوش هوش تحمـّل کنیم. بد نیست حالا که اسمی از شادروان حسن گلنراقی به میان اومد؛ در این فاصله یه بار دیگه این آهنگ را بشنوید و یا اگر دوست داشتید آن را دانلود کنید.



لینک دانلود«ترانه ی مرا برای آخرین بار ببوس» شادروان گلنراقی

پس از بند آمدن باران راهی خانه ی خانم دکتر در حومه ی شهر کنزاس سیتی شدیم و از آنجا که ایشان به زودی راهی ایالتی دیگر میشدند و قصد داشتند منزلشان را بفروشند یا اجاره دهند؛ تمام خانه ریخته به هم بود و از بنـّا گرفته تا نجـّار و باغبان و... مشغول کار و تعمیرات بودند. گفتنی است که منزل ایشان بیشتر به «خونه-باغ» شبیه بود؛ چرا که ساختمان دو و نیم طبقه ی منزلشان در مرکز یک فضای سبز چمن کاری و بین درختان بسیاری واقع شده بود و از هر طرف نزدیک به نیم جریب با منزل و یا بهتر است بگویم شروع فضای سبز و جنگل وار منزل همسایه فاصله داشت.

1 ساعتی را به همراهی و کمک در جمع و جور کردن اتاقها گذراندیم و از آنجا که این خانم دکتر قصه ی ما سخت پرانرژی تشریف دارند و از ریزترین جزئیات که نمیگذرند هیچ، حتی اگر ساعت تا ساعت هم حرف بزنند؛ کم نمیاورند؛ ترجیح دادم به بهانه ی مطالعه، منزل بمانم و جماعت زنانه هم برای اجاره کردن فیلم تا سطح شهر بروند. همین سرگرم شدن من به مطالعه ی کتابی به نام«تاریخچه ی عکس و عکاسی در ایران» که البته چاپ1375 و داخل ایران بود و خانم دکتر قیمت پشت جلد 3500 تومان را با تخفیف 20 دلاری به 100 دلار!!!! از فروشگاه ایرانی خرید؛ سبب شد تا ساعت 1 نیمه شب به تمام کردن مطالب و دیدن عکسهای بسیار زیبای کتاب مشغول باشم و باز عجیب بود انرژی دکتر که پا به پای من به شستن لباس و... مشغول بود و اینطوری که خودش میگفت شبها بیش از 1 تا 2 ساعت نمیخوابد!!!؟

شاید بیشتر از دوساعت نخوابیده بودم که صدای گفتگوی خانم دکتر و زهرا بیدارم کرد و نگو که ایشان برای مطالعه بیدار شده بودند و خلوتی نیمه شب باعث شده بود که حال احساسی و عارفانه ای پیدا کنند و حالا هم خواسته بود که این حال هرچند قشنگ ولی بی موقعش را با تشکیل حلقه ی دعا با ما تقسیم کند. هرچند در ابتدا من هم با او همحسی کردم؛ ولی کم کم در برابر پرحسّی شک برانگیز ایشان بـُریدم و دست در دست حلقه ی مناجات آنان، چرت را بهترین کار دیدم؛ تا شاید دست از سرمان و بخصوص زهرای بیچاره که همچنان توی رودروایستی او گیر افتاده بود و جمله های دعای او را با صدایی خسته، تکرار و همراهی میکرد؛ بردارد!!

اینبار حدود ساعت 6 صبح بود که بیدارمان کردند تا سریع بار و بندیل ببندیم و برگردیم سوی «لکسینگتون» و به موقع به کلاس برسم. با همسفر شدن بچه هایش، هرکدام از شدّت کم خوابی روی صندلی ها ولو شدند و باز ما مجبور به تحمـّل پرچانگی های خانم دکتر شدیم و اینبار از مسیح و شام آخر و بردار کردن او و اوج داستان هم گریه ای برای خواهر زاده اش زیرا که همگان فقط عقب ماندگی ذهنی و ناتوانی های اورا میبینند و از دیدن نیمه ی پرلیوان غافل اند.... به سرعت خودم رو به کلاس رساندم و پس از تدریس و یادآوری دکتر اسکات نلسون که اگه چنانچه جایی رفتم و نتونستم به سرکلاس برسم نگران نباشم؛ برای معرفی سایت «دیشنکری اون لاین فارسی 123» تا خانه آمدیم و نگو که زهرا پای پیاده برای رساندن فاطمه به دبستانش رفته بود و همراه با «حنا» دختر خانم دکتر در حال برگشت بود و خود خانم دکتر هم راهی بیمارستان شده بود.

۸ نظر:

امی گفت...

من تعجب می کنم این خانم دکتر چرا اینقدر راحت بودن ؟ منظورم اینه که اصلاً براشون مهم نبوده که پرحرفیشون شاید باعث آزار دیگران بشه یا مثلاً اون دعای نیمه شبشون به همراهی شما و همسرتون در حالی که خسته و خوابالود بودید.
ایشون اگه درس نمی خوندن رفتارشون چطوری می شد ؟!
استاد، اون آهنگی که گذاشتید رو گوش کردم خیلی زیبا و خاطره انگیز بود البته به سن ما که قد نمی ده ! اما جزو آهنگ های قدیمیه و آدم رو می بره به گذشته ها ، مرسی بابت زحمتی که برای آپلودش کشیدید.
در ضمن اون دیکشنریتون رو هم با اجازه برای خودم برداشتم هرچند یکم سرعتش پایینه اما سیوش کردم در کنار دیکشنری های دیگه ام.
بازم ممنون.

امی گفت...

روی اون جمله " به سن ما که قد نمی ده " مکث کردم که این درسته یا جمله " سن ما بهش قد نمی ده " ؟!
حالا که به هر دو تا جمله فکر می کنم می بینم کلاً چه جمله و فعل بی معنی ای !
قد دادن سن !
خیلی از جملات یا عبارات یا افعال هستند که از بچگی به کار می بریم بدون اینکه به تک تک اجزاش دقت کنیم یا در موردش فکر کنیم ، هرچند می شه سر و ته خیلی از عبارات ظاهراً بی ربط رو با آرایه مجاز یا استعاره ، هم آورد !

ناشناس گفت...

سلام من به دنبال مطالب لاتاري بودم كه با وبلاگ شما آشنا شدم . ميخوام بدونم شما هم از برندگان لاتاري هستين . و چقدر جالب كه آدم تو يه كشور ديگه زبان فارسي درس بده خيلي دلم ميخواد اين اتفاق براي من هم بيفته يعني در آمريكا يا كانادا مدرس بشم البته فارسي نه رياضي .

RS232 گفت...

سلام حمید خان
پست بسیار زیبایی بود. شرمنده از اینکه موفق نشدم با شما صحبت کنم ولی پیغام شما را دریافت کردم. حتما با شما تماس خواهم گرفت و از اینکه به یاد من هستید سپاسگزارم.
آرادتمند

حقی گفت...

سلام

اون عکسه باز نشد

حمید عزیز

http://hamidhaghi.blogsky.com

از دیار نجف آباد گفت...

با ابراز گرمترین سلام ها و درودها خدمت همه ی شما عزیزان گرامی
============================================
امی خانم نازنین و گرامی
در مورد عاقبت ما و خانم دکتر ممکنه جایی ذکر به میان نیاورم و بد نیست بدانید که رفتارهایش دست خودش نبود داروهای انرژی زا و مخدّر سبب آنهمه پرحرفی ها و...بود. همین باعث شد تا مسئولین بیمارستان شک و او را بستری کردند. چیزی حدود یکسال بعد که دوباره ملاقاتش کردم از نظر آرامش کلام و رفتار باورکردنی نبود.

بهرحال قدیمی ها میگفتند: درسته این لامصب(لامذهب) خودش درمان هردردی است؛ ولی آرام آرام میشه درد بی درمان و خدا را شکر در این مورد که خوب درمان شده بود.

در مورد باریک بینی تان بر سرجمله ی «قد دادن» گفتنی است: شاید یک غلط مصطلح و رایج باشد ولی فکر کنم «قد» بیشتر به معنی «طول دادن» است و چون عمر آهنگ خیلی بیشتر از سن شماست باید گفت:سن(عمر) ما به طول عمر آن و ساخته شدنش قد نمیدهد...

شاید از این توجیه و تفسیرهای من خنده ات گرفته باشه.... ولی سخت نگیر که دنیا هم سخت گیرد برمردمان سخت کوش و گیر.
----------------------------------------

ناشناس عزیز
ضمن عرض خیرمقدم و خوشامد خدمت شما، امیدوارم که در این سراچه بتونید مطالب مفیدی را بدست آورید.
در پاسخ سوالتان: خیر بنده با ویزای کار در آمریکا زندگی میکنم و هنوز هم برهمان مبنا هستم و هنوز گرین کارت ندارم.

این آرزوی شما هم خیلی دور از ذهن نیست و چرا که نه؟؟ روزی هم شما از افتخارات همزبانان و هموطنانمان باشید. هرچند که نباید راحتی صحبت کردن به فارسی را با تدریس آن یکی دانست و بهرحال تجربه و مهارتهایی نیاز است.
---------------------------------------

به به آرش خان عزیز و گرامی
بازم باید از تشویقهاتون تشکر کنم. من همیشه درخدمتم و خوشحال میشم صداتون رو بشنوم و احوالتان را دانسته باشم.
----------------------------------------

حقی جان
سلام و درود متقابل
اون قسمت که شاید در ایران بصورت سفید و یا شبیه به عکس باز نشده جلوه میکند در اصل فایل «پلی یر» است که دوستان میتوانند آهنگ را بطور زنده با کلیک کردن روی آن بشنوند و چنانچه دوست داشتند اقدام به دانلود آن کنند.
بهرحال چنانچه در ایران نمیتوانید پلییر را فعال کنید چاره فقط در دانلود آن است.
====================================================
سلامت روز افزون و آرامش روح و جسم و زمان و مکان را برای فرد فردتان آرزومندم.
پیروز باشید وبدرود...ارادتمند حمید

Sara گفت...

جاگیری همسایه جدید مبارک وبه سلامتی و شادی وتهنیت ومیمنت وسلامتی وخوشی و...

ناشناس گفت...

سلام
من عبدالرضا هستم واستون يك اي ميل شخصي هم دادم
از خوندن وب لاگتون لذت بردم