توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۹ آبان ۱۳۸۹

هالووین در آمریکا

همانطور که در نوشته ی قبلی عرض کردم این روزها در آمریکا شور و هیجان بسیاری به مناسبت برگزرای مراسم هالووین یا به قول خودم قاشق زنی برپاست. امروز مسافرتی داشتیم به شهر«هگینز-ویل» در 20 کیلومتری محل زندگی ام. جالبی این مراسم در این بود که بصورت متمرکز، خیابان اصلی مرکز شهر به برگزاری این موضوع اختصاص یافته بود تا علاوه بر تامین امنیت برگزاری این مراسم، بیشتر افراد بتوانند با حضور در یک جا از دیدن یا به مشارکت گذاردن سلیقه ی خود در نوع انتخاب لباسها و آرایش ها، سلیقه های گوناگون را ببینند یا به نمایش بگذارند. جا داره همین جا عرض کنم که نظرات نوشته ی قبل را که در همین راستاست، پاسخ نگفته ام تا با این نوشته و در یک زمان اقدام به تشکر از محبت نظرنویسی شماها داشته باشم. در ضمن از اینکه اجبار بارگزای عکسها در سایتی دیگر باعث شده کیفیت عکسها نامطلوب باشه معذرت میخوام و امیدوارم که به زودی از دست این مشکل و وبلاگ و... راحت بشید.


سوای مغازه داران مرکز شهر که با آرایش مغازه های خود، مراجعه کنندگان را به صف جهت پذیرایی با شیرینی مهمان میکردند؛ بعضی مردم عادی شهر نیز با گذاشتن میز و صندلی کنار خیابان اقدام به پذیرایی افراد میکردند.


در این بین افراد بزرگسال نیز خود را به شکل و لباسهای گوناگونی آراسته بودند و صف مراجعه کنندگان را به جلو راهنمایی میکردند.


البته نه همه ی آنها فقط با شکلات و شیرینی، بلکه سیبهایی این زن که به واقع یک جادو گر بدشکل بود؛ حسابی تــُرد و آبـدار جلوه میکرد.


بعضی جوانها هم به سلیقه ی خود یک بازی را برای کوچکترها تدارک دیده بودند و از جمله این دخترک جوان که دکور یک خانه ی ارواح زده ی شیطانی را در سطح خیابان گذاشته بود و کودکان باید با پرتاب گره بسته ای از سنگ ریزه به داخل پنجره ی آن خانه، جایزه ی خود را دریافت میکردند.


در این بین بازیهای دیگری نیز تدارک دیده شده بود از جمله یافتن شکلاتهای پنهان شده در بین کاههای درون این سبد.

این آقا هم خود را به شکل مکزیکیها آراسته بود و سوای اهدای شکلات، فرصتی تدارک دیده بود تا کوچکترها سوار بر آن خر محترم(الاغ) عکسی بیندازند. لطفاً یک وقت اشتباه نشه؛ اونکه پشت سر فرین ایستاده است منم نه...


در این بین هم بعضی ها از تزیین حیواناتشان نیز غافل نشده بودند و در کنار دکورآرایی آدمها و هنرهای دستی شان باید چشمامون رو خوب باز میکردیم تا از دیدن سگهای گوناگونی که لباسهای عجییب و غریب پوشیده بودند نیز غافل نشیم.


بعضی خانواده ها هم بصورت دسته جمعی در مراسم پیاده روی و جمع کردن شکلات شرکت کرده بودند و باز دیدنی بود که چگونه هرکدام خود را آراسته بودند و من یکی که بیسوات تر از آنم ببینم اینها کدامین شخصیتهای داستانی یا کارتونی بودند.

وباز این خانواده و بچه هایشان که در یک گاری نشسته بودند و از اینطرف به آن طرف میرفتند وشاید دیدن اسکلت دکور مغازه ی پشت سرشان خالی از لطف نباشد.


شاید بیشتر شما در تصـّورتان باشد که باید همه ی آراستنها و لباسها ترسناک باشند؟ ولی من یکی که بجز زیبایی دلنشین این دخترک، چیزی دیگری نمیتوانم در وصفش بگویم.


میدونم که توی دلتون گفتید خوش به حال من که با این دوتا چشای هیزم این دخترک را از نزدیک دیدم. خوب خیلی هم حسودی نکنید و شما هم ببینید.


البته همه ی همه ی سلیقه ها هم خیلی دلچسب نبود و ای بسا شما هم از دیدن این ماسک عرعر یک خر، خیلی هم خوشتون نیومده باشه.

خب حالا اگه خیلی با اون عکسها حالی نکردید از دیدن این شامپانزده ی مظلوم چه حسی دارید؟


فکر نکنید که همه ی دکورآرایی ها شامل حیوانات میشد. در تعجبم چطور این پسرک مظلوم را لباس اسکلت پوشانده بودند؟ خب دیگه اینم یه سلیقه ایه دیگه!

اگه بعضی ها بادیدن پلیس و ماشین پلیس هوری دلشون میرزه... اینجا آنقدر بیشترشان خوش برخورد و با اخلاق برخورد میکنند که من وقت پیدا کردم تا یک شوخی نیز با او داشته باشم و همانطور که میبینید دستبند اورا نیز به دست بزنیم و بگیم و بخندیم.... آقا !!! خانم!!! بخدا شوخی بود. فردا نری بگی حمید رو پلیس گرفته بود و خودم عکسش رو دیدم.

بد نیست که بعضی لباسها و سلیقه های دیگران را نیز ببینید و از جمله این پسرک ارتشی پوش و آن مرد گنده ای که لباس مردآهنی پوشیده است.این آقا هم ترجیح داده بود با لباس شکار به جمع بپیوندند.


ندونستم که این لباس دزدان شب است یا عیاران و طراران؟



این دختر هم که یکی از حادثه دیدگان کشتی تایتانیک بود و با دیدنش نزدیک بود که یه دفعه دل ازدستم دربره و بپرم اون وسط و نجاتش بدهم؛ که خدا رو شکر تیوپ نجات به گردنش داشت. خوب شد که خودم رو به خطر ننداختم. آخه اگه این شجاعت و رشادت رو از خودم دربکرده بودم؛ لابد این من مظلوم بودم که باید به دست مبارک عیال خفه میشدم.


این هم یکی از رایج ترین لباسها که به شکل روح است و من نمیدونم این لباس چطوری باعث میشه روحهایی که به روی زمین می آیند از لباسی که به شکل خودشونه بترسند و فرار کنند!؟


امــّا بشنوید که هنوز روزهنگام بود و تازه موقع رفتن به مراسم قاشق زنی توی محل سکونتم بود. دخترهام قصد داشتند که درب خانه های محلـّه را بزنند و از آنان اصرار که من هم راهی شوم و اصرار دوچندان که این لباس بادکنکی شتر را بپوشم. میبیند که آخر پیری به چه روزی دچار شدیم... بچـّه بیا برو بچسب به دین و ایمونت... آخه مرا چه به پوشیدن این لباس شتر؟؟ ولی خودمونیما توی این همه سلیقه های عجیب و غریب این آمریکاییها، این یادگاری ما از دبی حسابی تک افتاده بود؛ بخصوص که وقتی بزرگسالی آن را میپوشه؛ بقیه ی اجزای ثابت این لباس از جمله پاهای پارچه ای آویزان آن تناسبی بسیار خنده دار با اون آدم گــُنده که خودم باشه نداره و خنده ی همه را در میاره.

فرین هم که همان لباس سال قبلش(کفش دوزک یا عروس خدا) را پوشید و فاطمه هم آخرین سالی است که طـّی رسم این منطقه، لذت پوشیدن لباس و خانه به خانه رفتن و خاطره ساختن برای خودش را تجربه میکند و هرچی باشه دختره ی گــُنده باید دیگه بشینه پای درس و مشقش...اهه!! گفتنی است که لباس او را Witch یا همان جادوگر مینامند. امیدوارم که بعد از اون روضه خوانی و اشک همه را درآوردن، با دیدن این عکس و مطلب، تلخی آن را فراموش کرده باشید. منتظر دیدن نظراتتان در هردو نوشته ی آخر هستم. بدرود

۲۶ نظر:

امی گفت...

به به استاد دست منو توی گزارش نویسی بستید که با این عکساتون.
اینجا روز کسی نبود اما شب همه شروع کردن ، عکس های روز قطعاً واضحتر و بهتر از شب می شه.
خیلی لذت بردم و واقعاً ممنونم از این پست تصویریتون.
فقط دو نکته یکی اینکه چشم مامان زری روشن که شما از «وصـــــــــــف زیبایی دلنشیــــــــــن دخترک» ناتوان و متحیر مونده بودید ، مثل اینکه مامان زری دفعه پیش اونطور که باید و شاید از خجالتتون در نیومدن !
دیگه اینکه اون عکس آخری آخرش بود مخصوصاً اون پای اضافه روی کوهان شتره که مثلاً پای شماست ! خیلی خندیدم.
شاد باشید همیشه.

شیرین گفت...

سلام نمیشه یک کم سایز عکساتون بزرگتر کنین ؟

جواد لنجاني گفت...

حميد خان خسته نباشيد واقعا براي پست هايي كخ مي نويسيد وقت مي گذاريد من كه به حوصله شما حسوديم مي شه
قديمي ها به خصوص در زمان پدر بزرگ هاي ما ايراني هاهم همچين مراسمي براي شاد بودن هديه دادن داشتند به خصوص حول وحوش عيد نوروز نه تنها بچه ها دسته جمعي براي گرفتن عيدي به در خانه ها مي رفتند بلكه بزرگتر هاي خانواده هم سعي مي كردن چلو پلويي براي همديگر بفرستند مراسم هاي مفصلي داشته مخصوصا در دهات و روستاها
الان ملت ما نه حوصلش رو درند ونه ديگه كلاس كاذبي كه دارند به اونها اجازه مي دهد كه فرزندشون براي گرفتن شكلات و عيدي در خانه همسايه را بزند راضي ترند خودشان چند بسته شكلات براي بچه بخرند ولي بچه يك دونه شكلات از دست همسايه نگيره

حميد خان در پست قبلي نوشتيد كه برای مرد ایرانی هیچگونه لباس سنتی سراغ نداريد از شما كه نجف ابادي هستيد ديگه بعيده كه تيپ فرم همشهري هاي عزيز را در دوران بلوغ و جواني گاه تا پيري فراموش كنيد: كفش قيصري ، شلوار خمره اي ،پيراهن سفيد ،سبيل ،موي به هم ريخته كه در زمستان با اوركت آمريكايي همراه مي شود
من هم دانشگاهياني از همشهريان شماسراغ دارم كه در مقطع دكترا هم به اين لباس و كسوت وفادارند شما هم بد نبود با پوشيدن اين لباس جاي اونها را در امريكا خالي كنيد

shima گفت...

گزارش قشنگ و دلنشینی بود از خرسواری فرین خیلی خوشمون اومد و از مسخ شدن خودتون به یه شتر....شتر خیلی دوست داشتنیه .اون شامپانزه هم خیلی بانمک بود والا من اونقد دیشب ماسکهای چندش دیدم با این تصاویر شما کلی کیف کردم

Ako گفت...

خوش بگذره هالووین!
واسه هالووین دست یه خانوم بلوند رو بگیرید ببیرد خونه!! اگرم گفتن چیه بگین که واسه هالووین بوده، واسه ترسوندن عیال! چطوره؟

حمید در جواب آکـــو گفت...

آکو جان
من هی فکری شده بودم چرا شدیداً علاقه ی قلبی به شما دارم!!!؟ نگو فقط و فقط واسه ی همین اخلاق ورزشکاری و صفاتونه.... بابا لوتی... بابا عخشی...بابا معرفت... بابا کمالات.

هی میگند: بی پیر به خرابات نرو !!! خدا مرا ببخشه که تا امروز زانوی شاگردی در کلاستان به زمین نزدم... من دربست و سراپا برای شنیدن و فرمانبری راهکارها و تجربیاتتون در خدمتتان هستم.... بگو جانم که چه روح نواز است گفتنت... بگو

مامان زری گفت...

سلام ،جواد جان اصلا حسودیت نشه،اقا نه ظرف می شوره نه کمکی میکنه ، نه دیگه جیغهای بنفش من کار سازه ،24 ساعت پای کامپیوتره ،این منم که (اگه عیال داری) بهش حسودیم میشه.
امی جان ،درعکاسی این پست ما هم دستی داشتیم.اخه این مردها بدون کمک ما ضعیفه ها کاری نمی تونند کنند.
حمید جان ، جواب حضوری پذیرفته نمیشود.
لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیام خود را بنویسید.

سحر گفت...

سلام به استاد عزیز
استاد خب فکر حال و روز منو هم بکنید دیگه..همش تند تند آپ میکنید و من جا میمونم
خلاصه دیرکرد منو ببخشید..حال نامساعد روحی باعثش شد
واقعا از گزارشتون لذت بردم و فقط ارزو میکنم این شادیهاتون پا برجا باشه
و من در حین خوندن و دیدن عکسها، هی گفتم حیف، هی گفتم حیف از جوونی نازنینم که اونجور که میخوام ازش لذت نمیبرم
منم با شما در «وصـــــــــــف زیبایی دلنشیــــــــــن دخترک" هم عقیدم..خیلی ناز بود
چون شمایید ،این دفعه ترکه انار رو به مامان زری پیشنهاد نمیکنم..
شاد باشید

امی گفت...

ااا سحر چه زود میدون رو خالی کردی و رفتی تو جبهه استاد ! چی چی رو در وصف زیبایی دخترک با استاد موافقی ؟! حالا ترکه انار هم نشد نشد اما ما باید از مامان زری دفاع کنیم ها!
ببینم این زیبایی دلنشین دخترک می تونه بین من و تو فاصله بندازه یا نه ؟!!

امی گفت...

مامان زری واقعاً عکس های زیبا و متنوعی بودن و ممنونم ازتون.
راستی براتون یک ایمیل زدم جواب ندادید ها !

سحر گفت...

امی جان قربون شکل ماهتون برم، گوشتونو بیارید جلو..
خبر ندارید این استاد عزیز ما چه شبها که خواستن من ضامن بشمو ترکه رو از دست مامان زری بگیرم..ولی من هی خنده شیطانی تحویلشون دادم..
اما پام دربرابر لباس زیبای دخترک شل شد و گفتم الان وقت خوبیه نقش ستون پنجم رو بازی کنم(من براتون خبر میارم شماهابه همراه مامان زری نقشه های مخوف بکشید بلکه بتونیم امامزاده ای بنا کنیم)
اهم اهم..اینا همش در ِ گوشی بود..بین خودمون باشه..چشمک به همه خانوما(من از خودتونم)

نگاهی نو گفت...

ای بابا امریکای جهانخوار که میگن .......
سیاستی که اینور دنیا دارن اینه که مردم را به هر بهانه ای شاد کنند. هر چند باعث میشه بازارهاشون هم گرم بمونه و حسابی همه مصرف گرا بشن ولی همین که درهای شادی به روی مردم بازه بهترین سیاست ممکن است. پلیس را هم خوب گفتین که واقعا اینهامسئولحمایت مردم هستند نه ایجاد ترس و وحشت.

امی گفت...

ای سحر ناقلا ، خودمونیم ها فکرت خوب کار می کنه ، موافقم که خبرها رو به ما برسونی !
مال منم درگوشی بود ، به کسی نگی !

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیز . نحوه ی آدرس دهی برای لاتاری چه جوریه ؟ مثلا برای نوشتن اسم خیابان و کوچه و اینا .
مثلا اگه من تو خیابان فروغی کوچه ی شاداب کوچه ی سینا پلاک 10 باشم چه شکلی باید بنویسم ؟

حمید در پاسخ به ناشناس در مورد آدرس نویسی لاتاری گفت...

دوست عزیز
بهترین شکل اینه که شما آدرستون رو به روش ایرانی در همون سطر اوّل 8b. Address Line 1 به لاتین بنویسید. یعنی مهم نیست که حتی آدرس شما به این شکل«اصفهان نجف آباد.خیابان فروغی کوچه ی شاداب کویچه ی سینا پلاک 10» البته با اسپل لاتین(انگلیسی) باشه. البته چنانچه جا کم آوردید میتونیداز خط دوّم آدرس که اختیاری است نیز استفاده کنید. در نوشتن تکراری اسم شهر و نیز استان نیز نگرانی نداشته باشید.
البته باز میتونید از تکرار اسم استان و شهر در همان سطر خودداری کنید و فقط اسم خیابان و کوچه ها و بن بست ها و پلاک را بنویسید. ولی چون پستچیان محترم هموطنمان با نوع آدرس نویسی خارجکی آشنا نیستند بهتره همان آدرس فارسی(و البته بصورت فینگلیش) را به طرز ایرانی بنویسید. البته بعضی ها نیز نظر به آن دارند که از کلمات خارجی مثل Street, Ally, Dead end باید استفاده کنید. برای اطلاع بیشتر پیشنهاد میکنم در این فاصله ی باقی مانده سری به سایت مهاجرسرا بزنید.
پیروز باشید و بدرود

ناشناس گفت...

اه من نبودم چه گرد و خاکی کردی

حسابی عکس بارون کردی ملت رو بالاخره از تو پستو در اومدی که!!!!!!!!!!!

رکسانا

چنگ گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
ناشناس گفت...

سلام اقو حمید
فردا باید هم امتحان کاربرد کامپیوتر بدم(قراره از درس زلزله امتحان بگیره)!هم درس روسازی راه قراره که بپرسه که اگه بلد نباشم احظار ولی می شوم(سال اخر لیسانس)و هم تمرینات درس دیگر به نام اجزا محدود را باید کپی کنم تا شاید نمره مفتی بگیرم.
به دلایل بالا حال ندارم که فکر کرده و نظری تخصصی بدم.
گفتیم درست است که شیرازی هستیم و گ ش ا .......... ولی ابراز ارادتی کرده باشیم.

mahsa گفت...

خیلی جالب بود دستتون درد نکنه من که حسودیم شد شما اونجا خیلی بیشتر حال میکنن کاش بیایم اونجا

ناشناس گفت...

سلام. مخلصیم، آقا حمید عزیز، درباره ویزای کار ایمیل براتون زده بودم که خیلی ممنون میشم اگر جواب بدید. از وبلاگ خوبتون کلی استفاده بردم. ممنون

ناشناس گفت...

سلام همون ناشناس شیرازی هستم
فقط اومدم آمار نظرات رو ببرم بالا تا استاد حمید کیفشون کوک بشه.

حمید از دیار نجف آباد گفت...

با نثار صمیمانه ترین درودها و سلامها خدمت همه ی شما عزیزان گرامی
============================================
امی خانم گرامی
خب دیگه.... همه اش ابراز ارادت به خوانندگان عزیز است که با تمام دغدغه های زندگی و وجود میلیون ها وبلاگ؛ لطف میکنند و به این سراچه تشریف میارند.... برای همین تلاش دارم تا کمترین خستگی آنان را برطرف کنم و بیشتر از شادی ها بنویسم.

در ضمن خیلی هم نگران عیال نباش که خودش رد نوشته های اخیرم رو داره و حتی شروع کرده نه برای من بلکه برای یافتن طرفدار بیشتر با اسم«مامان زری» نظر مینویسه. اینو گفتم که دیگران هم بدونند خودی خودشه..... وای چرا دندونام به هم میخوره.... وای دستهام چرا شروع کرد به لرزیدن...بهتره دیگه چیزی نگم.
-----------------------------------------


شیرین خانم
باور کن همین رو هم با هزاران دردسر و زحمت تونستم آپلود کنم تا توی ایران دیده بشه.... با اینحال اگه هرعکسی رو بخواهید، میتونم از طریق ایمیل براتون بفرستم...بهرحال انتخاب و خبر باشما.
----------------------------------------

جواد خان
باور میکنید یا اینکه نه؟؟ از اینکه شمای خوش فکر و ذوق را دوست خود دارم؛ افتخار میکنم... در ضمن اطلاعات خوبی رو برام یادآوری کردی و ممنونم... راستش اگه امکانش رو داشت و اون لباسها رو گیر میاوردم؛ همینکار رو میکردم و بخصوص با یه سبیل چاخماقی وفادارنه به همشهری هام!!!؟
--------------------------------------

شیما خانم
فقط میتونم از حضور و تشویقهاتون تشکر کنم. البته موارد دل به همزن و ترسناک...البته تاحدودی وجود داشت... ولی بیشتر دلم خواست چشم و دل خوانندگان رو با تصویرهای قشنگ و جالب بنوازم تا بیازارم... ضمناً ببخش که کیفیت عکسها خوب نیست.
---------------------------------------

آکو جان
نکنه تو هم دست رو رفتی تو؟؟ پس کجایی؟ اون راهکارت بی نظیر بود... بازم بگو... یاالله بگو...
----------------------------------------

مامان زری
سلامـــون علیکم روحمت الله و برکاته... شما خوبید همشیره؟ بنده عرضی نداشتم... فقط خواستم ارادت قلبی و امتنان خود را از حضور حسابی گرمتان در زندگی این حقیر فقیر ...به حدیکه مغز استخوان را میسوزاند... تشکر کنم. فی امان الله... نه تنها بنده که حتی پدرجدّم هم جرائت نداره جواب حضوری شما ضعیفه ها را بگوید.
اسعدالله ُ ایـّامکم.... خاکسار زن ذلیل دو عالم... خودی خود حمید حقیر
---------------------------------------

سحر خانم
خدا بد نده؟ نبینم حال روحی تان نامساعد باشه؟ البته شیرینی لذت بردن از حال خوب هم؛ همین احوالات گذراست... سخت نگیرید.
شما هم که الحمدالله خوب فرصتی دارید حالتون رو خوب کنید.... دو سه تا بشید و با عیال ضعیفه ی ما همدست بشید و آی پشت سر نه تنها من بلکه مردهای عالم نخودچی بخورید تا کیفتون کوک بشه؟؟

با اینکه میدونم...آخرش طرف زنها رو میگیرید... ولی خوشم اومد که شما هم با دل نازک و ظریف و شکننده ی من در قبال ظرافت آن دخترک همسو بودید.

حمید در ادامه پاسخ به نظرات خوانندگان عزیز گفت...

نگاهی نوی گرامی
این نظر نوشته تان را تاییدی نمینویسم تا یادآوری کنم ... من در پاسخ نظر قبلی تان از شما درخواست کردم خواهرگی و بزرگی کنید برای اون امر خیر.... ولی مثل اینکه خیر... شما هم جا زدید؟؟

از حضور و بیان حس خوبتان ممنونم و مطمئنم که همه ی اینها را همان طنز منتقدانه میدانید.
----------------------------------------

رکسانا خانم
من که «عشق» نبودم که بخوام «در پستوی خانه نهان» باشم.... این شمایید که دچار غیبت صغرا همراه با یه کمی کبرا شدید!!! جانم از دست ما رنجیدید و بار سفر بستید و رفتید؟؟... بهرحال اگه هر رنجشی از ما دیدید ببخشید و خوشحالم که دوباره میبنمتان.
----------------------------------------

ناشناس همشهری شیرازی ام
خوشت اومد... با اونهمه حس ناسیونالیسیتی که به نجفباد داشتم... فقط وفقط بخاطر خودت... منم شیرازی شدم... البته نجفباد شیراز!!؟؟

در ضمن از اینکه این همه حال میدی و هی آمار رو میبری بالا ممنونم
... لوتی... بامرام... جوون مرد... شیرازی... آمار ببر بالا... هموطن... ناشناس.... دمت گرم.
---------------------------------------

مهسا خانم
ممنونم از ابراز احساستون...امـّا آدمی جایی خوش است که دلش خوش باشد.... تلاش کنید دلخوشی ها را ولو با دیدن رقص دخترکتان در مهد کودک... بیشتر کنید.
... نه اینکه اینگونه مراسم برای ما بی محتوا باشند...امــّا ما شرقی های بزرگ شده در فرهنگ شرقی... نمیتونیم شادی های سطحی رو لذت ببریم...البته این خودش یه ضعفه... و فکر میکنیم که چه و چه و چه باید باشد تا شاد باشیم... دم را غنیمت شمارید... دل و روحتان شاد باد.
---------------------------------------
ناشناس عزیز- مشورت در مورد ویزای کار
درست میفرمایید و ایمیلتان را داشتم... ولی هم اینکه مبهم بود و هم اینکه آنچنان اطلاعات کافی نداشتم. از طرفی هم لحن ایمیل را یه جورایی تند و از سرشوخی تلقی کرده بودم... ضمن پوزش... لطفاً یه بار دیگه سوالاتتون رو به صورت مشروح تر بفرستید تا براتون تحقیق کنم. من درخدمتم.

ناشناس گفت...

اتفاقن بر عکس بود انگار شما خیلی ناراحت شدید که حتی عکس العملش رو هم نوشتین بهرحال من رفته بودم سفر روسیه و جاتون خالی یک ماهی اونجا اطراق کردیم و بقول فیلم قهوه تلخ که جهانگیر خان در ازای کاترین که مادر نیکلوالای اول و دوم و سوم و چهارم بود تو همون میدون لنین هر چی داشتیم بخشیدیم و اومدیم ایران
البته منظورم رژلب و ریمل واینهاس دیگه که بار زدیم اومدیم ایران
اما یک قهوه من خریدم که تا بعمرم نخورده بودم استارباکس رو تو جیبش میزاره که اسمش مسکو اسکای هست و نوع قهوه اش هم پیترسزار هست و خییلی باحاله اگه گیرتون میاد تو امریکا بگیرین حالشو ببرین یه چیزی مخلوط پودر شده از دانه فندق و کاکائو و قهوه اربیکا و هزارتا چیز دیگه اصلن اسمشم اگلومریتد یعنی اینکه هزار تا چیز توش مخلوطه و عالی عالی بود بقول بریتیش ها اکس کوی زیتتتتت

رکسانا

سعید ملکی نجف آبادی گفت...

سلام خدمت دوست عزیز وخوبم آقا حمیدمیخواسم یه فیلم از یه شب انجمنو که خونه بابام اینا اجرا شده روبراتون بفرستم.البته اگه بشه چون حجمش زیاده نمیدونم چطور بفرستم.یاد یه خاطره افتادم اومدم دم خونه قدیدی میتون که ببینم آدرس انجمن و بچه هاتون میدونند دیدم خودت وایسادی تو سرما منتظر ی تا منو دیدی گفتی ملکی واقعا ملک ی.

از دیار نجف آباد گفت...

به به........... آقا سعید گـــُل... سلام و درود
خوبی دوست عزیز.... حقـّا که مرام و شخصیت و اصالتت به خانواده ای بزرگ برمیگرده و این شایستگی شما همیشه برایم قابل احترام بوده و هست.
محبتهای خودت که هیچ... چهره ی متین و باوقار پدر بزرگوارتان رو هیچ وقت فراموش نمیکنم.... نمیدونید که این سرصبح شنبه در آمریکا که نزدیک به چهارو نیم عصر ایران است؛ چقدر انرژی گرفتم.... بازم میگم: همیشه برای من «ملک»ی نازنین.

در مورد محبتت همینکه به فکرم بوده اید نهایت سپاسگزاری رو دارم. راستش راهی هم به نظرم نمیرسه مگه اینکه بعداً یه فکری بکنیم ... لذا خوشحال میشم با ایمیل بنده یعنی
hamid_najafabadi@yahoo.com
تماس بگیرید و یا اینکه صبر کنیم ببینیم کی قسمت میشود.... ولی مطمئنم که اگه راهی پیدا بشه و بدستم برسه... بی نظیره و حسابی روحم رو جا میاره.

بازم از اینکه لطف کردی و رد و نشانی از خودت بجا گذاشتی و دلم رو شاد کردی ممنونم....والله رفقای زیادی میاند و میرند؛ ولی اسمی ولو مستعار از خودشون نیمذارند تا از محبت حضورشون باخبر و شاد بشم. بهرحال..... امیدوارم در نبود من، پذیرایی شایسته ای شده باشید و ببخشید اگر مطلوب نبود.بی زحمت بازم تشریف بیاورید....

درودهای گرم و صمیمانه ی مرا به همه ی اعضای خانواده ات برسان و امیدوارم که زخمه ی(مضراب) سه تار و نوای دف قشنگت.... همیشه پر از عشق و صفا و آرامش باشه.
بدرود........ارادتمند حمید