توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۹ مهر ۱۳۸۹

کلاس من


****پیشنوشت: از آنجاکه نظر دوستان خواننده را در نوشته ی «شاید تناسخ» نیازی به پاسخدهی ندیدم و راستش را بخواهید این روزها سخت مشغول مهمان و خراب شدن کامپیوتر و موارد دیگر هستم؛ ضمن تشکر از ابراز نظرات خوبتان، تصمیم گرفته ام این یک نوشته را به انتظار خواندن نظرات بیشتر، همچنان بدون پاسخ بگذارم. نکته ی قابل ذکر اینکه با دعوت از نویسنده ی گرامی وبلاگ «یکی از همین آرشها» از ایشان درخواست کرده بودم تا نظرشان را بنویسند. با راهنمایی ایشان و مراجعه به لینک«زندگی های مکرر» تازه دانستم که چقدر در این زمینه بیسواد بوده ام؟؟ لذا پیشنهاد میکنم با کلیک کردن برروی عبارت رنگی از اطلاعات بی نظیر ایشان استفاده ها ببرید؛ که ای بسا پاسخ بسیاری از سوالات ذهنی تان را یافتید؟ خب بهتراست زیاد وقت شریفتان را نگیرم؛ و شما را دعوت کنم به مطالعه ی نوشته ای که درباره ی «کلاس من» است.

ابدا فکر نکنید میخوام درباره ی «کلاس» و پرستیژ خودم صحبت کنم که ناگفته بماند بهتر. بلکه امروز قصد دارم تا میاد کلاسم شروع بشه کمی براتون کلاس بذارم.... ببخشید منظورم این بود که درباره ی کلاسم صحبت کنم. از آنجا که میدونید هر دانشجویی در دوره ی کاردانی و یا لیسانس خود، باید حداقل یک واحد درسی زبان خارجی بگذراند؛ بعد از حوادث یازدهم سپتامبر تعداد بالایی از دانشکده ها و دانشجویان علاقمند شدند تا درباره ی زبان عربی و فارسی اطلاعات بیشتری کسب کنند. به همین علت بسیاری از موسسات آموزشی شخصی و دولتی با هدف درآمدزایی بیشتر اقدام به افزودن واحدهای زبان های خارجی دیگری از جمله فارسی در کنار زبان خارجی اصلی(اسپانیایی) نمودند.

پس همگی قبل از هرچیز یه خدا خیرت بده یا نده به این آقای«بن لادن» نثار کنید که اگه تاریخ جهان رو با حملات هواپیماها به برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی تغییر داد؛ سرنوشت مرا نیز تغییر داد و سببی شد تا برای تدریس فارسی راهی سرزمین کفر و استکبار جهانی بشوم. همانطور که داخل ایران روزگاری دانشگاه شیراز از نظر زبان خارجی و دانشگاه علامه طباطبایی تهران از نظر ادبیات فارسی مشهور بودند. بیشتر مراکز آموزشی ایالتهای آمریکا در تلاشند که در کنار تدریس واحدهای رسمی، از نظر ارائه و تدریس یک درس یا رشته سرآمد و مشهورتر باشند. از جمله همین آموزشکده ی ما در تلاش است تا از نظر ارائه ی تنوع واحدهای زبان خارجی در ایالت میزوری مشهور باشد؛ البته کو تا آن روز؟ با اینحال درکنار زبان اسپانیایی، زبانهای دیگری همچون روسی، آلمانی، فارسی، فرانسوی و عربی تاکنون ارائه شده است و درصددند تا بزودی زبان پرتقالی و چینی را نیز به لیست اضافه کند. هرچه هست این کلاس زبان فارسی یکی از موارد مثبتی است که سبب شده است تا مسولین دانشکده در معرفی مجتمع آموزشی با آن لاف بزنند که:«در تمام 20 و چند موسسه ای که در آمریکا اقدام به ارائه ی زبان فارسی کرده اند؛ تنها 4 تای آنها دارای مدرّس فارسی زبان است و یکی هم همین آموزشکده.»

در ادامه ی مطلب بیشتر قصد دارم تا یک روز کاری ام را به تصویر بکشم تا شما هم مثل من از دست بچه های زبون نفهم آمریکایی کمی حرص بخورید و داد بزنید که آنقدر گرونی بیداد میکند که دیگه:«بابا نان نـــداد.» از آنجاکه دراین 3 سال گذشته بیشتر در مرحله ی معرفی فارسی و جذب دانشجو به کلاس بوده ام؛ هر ترم ساعتهای تدریسم متغییربوده است. مثلاً این ترم ساعت اوّل صبح کلاس ندارم و در اصل باید برای ساعت 10 صبح در کلاس(دفترم) حاضر باشم؛ ولی من ترجیح میدهم که صبح زود از خانه بزنم بیرون؛ نه فقط برای فرار از دست زن و بچه که پیله میشوند؛ بلکه برای آماده سازی مطالب تدریس. بذارید دروغ نگم و شما هم به کسی نگید؛ بیشتر به این خاطر زود میام که ایمیلهام رو چک کنم یا اگه وقت شد سری به وبلاگ دوستان بزنم. یادم هست که روزی روزگاری آرزو میکردم که خدایا شغلی داشته باشم نزدیک منزل و حتی اگه شده بعنوان یک کتابدار کتابخانه ای عمومی بتوانم با کتاب سرو کله بزنم. دیگه فکر نمیکردم که روزگاری آرزویم برآورده میشود؛ امـّا فرسنگها دورتر از شهر و زادگاهم و مطالعه کردنم هم محدود میشود به اینترنت و کامپیوتر. بهرحال هرچه هست؛ عشق است و قانع ام.

با روشن کردن کامپیوتر(لپ تاپ) و پیچیدن نغمه ی موسیقی ایرانی در فضای اتاق، چندتایی مطلب از سایتها و وبلاگهای دوستان و اخبار و... میخوانم تا دانشجوهایم سرو کله شان پیدا شود. یکی از بهترین شانسهایی که با من یاری کرده؛ وجود تنوع دانشجویان مختلف از دیگر کشورهاست؛ که سوای برخورداری از کادوهایی سنتی از کشورهایشان، مثل همین نقاشی اهدایی از یکی از مراکز تاریخی و تفریحی کشور «گوماتالا» به نام Antigua که توسط«اندرس رودریگز» اهدا شده؛ فرصتی هست تا هر ازگاهی همزمان تدریس، معادل زبانهای رسمی کشورهایشان را بدانم. شاید بد نباشد برای تنوع واژه ی «سلام» را در دیگر زبانها بدانید. «ا ُ لا»اسپانیایی، «نی ها»چینی، «اوی»پرتقالی(برزیلی)، «تــَلـوفا»ساموآیی(جزیره ای در اقیانوس آرام)«درود» فارسی اصیل و....که امیدوارم در به یادداشتن این آخری، موفق باشم. گفتنی است که گاهی هم تلفظ واژه های مشابه در دیگر زبانها سخت ناجور درمیاید و همانگونه که «agenda»(دستور جلسه، ریز برنامه های کاری) ممکن است در فارسی ناجور جلوه کند؛ مواظب باشید برای کسانی که برزیلی و یا پرتقالی اند؛ نخواهید بگویید که I live/like you در فارسی میشه«دوسـّد دارم» که نام قسمتی از بدن خانمها را گفته اید و ای بسا جنگ و دعوایی را ناخواسته و ندانسته راه انداخته باشید.

از آنجاکه کلاس هرفرد به نوعی دفتر و اتاق شخصی مدرّس هاست؛ چیدمان اتاقها بیشتر بنا به سلیقه ی استادها متفاوت است و همانگونه که خواهید دید من با آثاری از هنرهای دستی ایران، پرچم، عکسهایی از ایران، تابلو خط، نقشه ها و کرّه ی جغرافیایی و... تزئینی داشته ام. گفتنی است که در هرکلاس تلویزیون و ویدئو جهت نمایش فیلمهای آموزشی نیز وجود دارد که البته من از پرژکتور و اتصال آن به لب تاب جهت نمایش بیشتر فیلمهایی سینمایی، آموزشی و یا ایرانگردی استفاده میکنم.





یکی از دلنشین ترین ویژگی این دفترم وجود آن در طبقه ی دوّم ساختمان و پنجره ها و منظره ی باز فضای چمن کاری شده ی میدان بازی دانشجویان و درختان جنگل وار آن در دور دستهاست که لطیف ترین صحنه ها را دمامدم غروب و شروع کلاس شب هنگامم بارها دیده ام و چیزی نیست جز چرای چند آهویی در دور دست و اگه یک روز پیداشون نشند؛ دلتنگشان میشوم و ضمن بازکردن پنجره، به آواز فارسی ندا میدهم «الا ای آهوی وحشی، کجایی؟/مرا با توست چندین آشنایی؟// دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس/ دد و دامت کمین از پیش واز پس...حضرت حافظ»

بعنوان خاطره ای بشنوید که عادتمه که همیشه تسبیحی را در دست بچرخانم و بارها هم مورد سوال واقع شده ام که: بجز برای آرامش وتسکین استرسها، آیا بعنوان Pray Beads (تسبیح عبادی) هم استفاده میکنم یا نه؟ جالبه که یک روز هم یکی از دانشجویان این تسبیح خاص عبادت کاتولیکها را برایم آورد که از 5 دسته ی ده تایی تشکیل شده و هر10 دانه با یک مهره ای متفاوت مجزّا شده است. جالب تر اینکه تصویری از مریم مقدّس و نیز آدمک مسیح برصلیب کشیده شده، بعنوان منگوله(شرابه) استفاده شده است. راستی حالا اگه خواستم با این تسبیح کاتولیکی صلوات بفرستم؛ باید به انگلیسی بگم؟ اونوقت صدای شوت صادش رو چه جوری باید تا هفت تا محله بکشم؟ اینم عجب غصـّه ای شد؟




سخن آخر: بارها واژه ی «پیرمرد» را در موردم شنیده اید. این کاربرد تنها باور سن و سالم نبوده و بلکه آرزوی داشتن «تجربه و آگاهی پیران خردمند» است. هر چند که همیشه ی عمر دوستی با افراد مسن تر،برایم افتخار بوده، این روزها برمبنای شعر«گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر/تا سحرگه زکنارتو، جوان برخیزم...حضرت حافظ» در اثر معاشرت با شما جوان دلهای نازنین، احساس و انرژی همچون شماها را دارم و دعا میکنم که خداوند توفیق معاشرت با شما عزیزان با محبت را از من نگیرد. همانطور که میبینید لباس مخصوص کار همه ی پرسنل از: کفش مشکی، شلوار خاکستری، پیراهن سفید، کت سورمه ای و اون طناب دار معکوس با آرم مجتمع تشکیل شده و باور کنید اینقدر هم که این کراوات جلوه میده؛ چــــــاق هم نیستم. یعنی راستش رو بخوای بچه که بودم خیلی سرو صدا میکردم و مادرم همیشه یه نفرین بدی می کرد که«الهی گلوت باد کنه!!!» حالا زده و همه ی هیکلم باد کرده!!! آخه خدا!!! این انصافه؟



۲۲ نظر:

شيرين گفت...

سلام شکسته نفسي مي فرماييد. بزنم به تخته شما جوان مانديد.

كيهان گفت...

درود بر شما
راستش يكي از كارهاي مورد علاقه من تدريس اشت و البته چه چيزي لذت بخش تر از اينكه شاگردانت از فرهنگهاي مختلف باشند. حتي ساموا! و اين دبگر واقعن لذت بخشه اين همه تنوع فرهنگي
پست تناسخ را هم خواندم راستش يك سلسله پرسش از آرش داشتم و اينشان هم جواب داد ولي واقعيت اين است كه من كما كان چندان اعتقادي به روح ندارم. چه بر سد به تناسخ
و به هر حال همه موجودات زنده مي مي رند و خاك مي شوند و همين.
سپاس

rohollah گفت...

سلام حميد جان
جسارت نباشه ها
ولي من كه نميتونم شبي شما رو تنگ در آغوش بگيرم كه سحرگاه جوان برخيزي(يعني جراتش رو ندارم)
و اين به دليل اونه كه شما از نجف‌آبادي‌هاي اصيل هستين و بنده را دلي بس نازك و زهره‌اي بس كوچك در ميان است :))))
بزنم به تخته خيلي هم جوان و خوب و رعنائين
اميدوارم از نزديك هم مفختر به ملاقاتتون بشم

homeless گفت...

سلام بر استاد گرامی
بسیار پست دلنشینی بود . چه کلاس باحالی دارید .
در ضمن بسی خوش تیپ میباشید!
راستی استاد ها حتما باید با کت و شلوار بیان سر کلاس یا کژوآل هم میشه ؟

Sepehr گفت...

بابا خوشتیپ!
استاد ما ارادت داریم. ایشالا همیشه همینجور خوشتیپ و سرحال باشید

امی گفت...

چقدر از این کلاستون خوشم اومد ، خیلی فضای ایرانی داره ، این تابلوها و تزیینات کار خودتونه یا دانشگاه ؟
راستی چه عجیب که شما توی آمریکا تسبیح می گردونید ، اینقدر مذهبی هستید ؟! یعنی هر روز در حالیکه کراوات دارید تسبیح هم میندازید ؟!
عکستون رو هم خوبه که گذاشتید ، خواننده دیگه می تونه تصویری از شما در ذهن داشته باشه. ان شاالله همیشه جوون و دل زنده بمونید.

mahsa melody's mum گفت...

از فضای کاریتون خوشم اومد در عین اینکه در غربته ولی احساس غریبی توش نیست معلومه که اونجا راحت میشه نفس کشید . شما هم که ماشالا خوش تیپ و جوان هستین :) فکر نکنم نیازی باشه که کسی شما رو تنگ در آغوش بگبره چون در حال حاضر جوانید D:
دخترم تسبیح رو اولین بار در ایران تو مهمونی دست کسی دید که دائم سیگار میکشید و همزمان تسبیحشو میچرخوند ازش پرسیدم میدونی واسه چی مردم اینجا تسبیح دارن؟ گفت واسه اینکه وقتی سیگار میکشن بچرخونن :))))))

وقتی که تو جانماز مامانم تسبیح دید اومد و آروم در گوشم گفت : وای مامان جون سیگار میکشه ! ولی بعد براش توضیح دادم که برای صلوات فرستادن ازش استفاده میشه.

خلاصه اینکه استاد امیدوارم هر جا هستین در پناه حق باشید

نرگس گفت...

جالبه...شما این شانسو داری که فرهنگ ایرانی رو حداقل به اینا بشناسونی بغیر از زبان ایرانی... اساتید اینجا که از یک قشر تحصیل کرده هستند وقتی بهشون میگی ایرانی هستی خیلی قشنگ تاریخ ما رو می دونن و یه چیزایی میگن که من تعجب میکنم اما وقتی به یه دانشجوی سال پایین یا مردم عادی میگی شدیدا تصورشون فرق میکنه... برخلاف انتظارم تقریبا هیچی از ایران و ایرانی نمی دونن..خیلی دلم میخواد براشون حرف بزنم از ایران اما موقعیتش نشده... شما اما این کارو بکنید لطفا:)
تدریس زبان فارسی برای انگلیسی زبانها باید سخت باشه... من که فکر میکنم به یه فارسی زبان هم سخته ازاول همه چیز رو یاد بدی چه برسه به یه زبان فارسی نفهم :دی

مریم گفت...

آقا حمید نازنین
ماشاله ماشاله با دیدن عکستون چندین بار زدم به در و تخته این از این:)
چیزی که برای من جالبه که شما اول کار چطور برای شاگردی که هیچ چیز از فارسی نمی دونه و حتی نمی دونه از راست به چپ نوشته میشه شروع می کنید؟ چی می گید اول؟ همه حروف رو یهو براشون می نویسید؟ کلمه یاد می دین بعدا؟ دیکته هم میگید؟ انشا هم باید بنویسند؟ من فکر می کنم یک ترم خیلی کم باشه برای یک زبان. چقدر یاد می گیرند؟

جواد گفت...

سلام مطالب مثل هميشه جالب و خواندني و خوشحال شديم.

banoo گفت...

با سلام،

تازگیها از اینور دنیا ( استرالیا ) با وبلاگتون آشنا شدم.خوندن مطلبتون را بسیار دوست دارم و معمولا ساعت ناهارم سر به وبلاگ شما میزنم.

اگه بتونید پستی راجع به اینکه چه جوری فارسی تدریس می‌کنید یا اینکه از کجا می‌شه یه سری اطلاعات گرفت بگذارید بسیار ممنون میشم...من همسرم انگلیسی‌ زبان هست و علاقه داره که فارسی یاد بگیره اما نه مرکزی نزدیک ما هست که فارسی آموزش بدهد نه من میدونم چه جوری فارسی تدریس کنم که این علاقهٔ اولیه را از بین نبرم!

ممنونم

خقي گفت...

يا كامنت من ارسال نميشه

يا تاييدش نميكني

يا وضعت خوب شده

مانیتا گفت...

موفق باشین همیشه و در پناه خدا
به نظر من دیگه به یاد خدا بودن و با خدا بودن فقط یه قلب پاک می خواد که جایگاه خداوند همونجاست. فکر می کنم کشوری مثل آمریکا بیشتر به زبان فارسی در بین نظامیان خودش نیازمند است تا دانشجوها

پری گفت...

سلام آقا حمید
چاکرم. مخلص همشهری شوهر جان. حقیقتش چند وقته افسرده شدم. آ مثلی یه روح سرگردون تو هر وبلاگی که می بینم بساطی دعوا آ فحش و فحش کشی اس سر میکشم آ کامنت میذارم.التماسی دعا. آ شفای عاجل برا هر چی روحی غمگینس.

پری گفت...

حالا بریم یه خورده آب نجف آباد بخوریم: ماشاالله الله اکبر چشمتون نزنن رو برادری با کمال آ خوش تیپید. از قولی)من( به زنت بگو شانس و اقبالت خیلی بلندسا. آ خدا دوست داشتس

سارا قند تلخ گفت...

جالب و خواندنی بود پاینده باشید.

امی گفت...

استاد حمید
با اینکه می دونم سخت گرفتارید و وقت زیادی ندارید اما هر روز منتظر یک پست تازه از شما هستم. آیا فکر نمی کنید دلمون برای نوشته هاتون تنگ می شه ؟ برای قلمتون ؟ افکارتون ؟ عکس هاتون ؟ ....

mahsa گفت...

salam poste jadid???????????montazere neveshtehaye delneshin hastim

الهام گفت...

سلام
تبریک میگم که بالاخره عکس شما رو دراین
بزمگاه مشاهده نمودیم و باورکن بهت افتخار میکنم و اشک در چشمانم حلقه زد.روح پدر و مادر عزیزت شاد.امیدوارم روزی نزدیک دیدار تازه شود و من شما و محل کارتان را ببینم.
ای پرستوی مهاجرباز هم پروازکن
هجرتی دیگر بسوی لانه ات آغاز کن
ای که در غربت هزاران رنگ را پرمیزنی
سبزرابا آبی رویای خودهمرازکن
خیلی ارادت داریم همشهری.

حقی گفت...

سلام معلومه کجایی

از دیار نجف آباد گفت...

با ابراز صمیمانه ترین درودها خدمت همه ی شما عزیزان گرانقدر
============================================
همشهری اهل دلم، شیرین خانم
شما لطف دارید و از ابراز محبت صمیمانه تان کمال تشکر را دارم. ممنونم
--------------------------------------
کیهان عزیز
قبل از هرچیز بابت حضورتان در این سراچه کمال تشکر را دارم. امیدوارم که نوشته های اینحقیر مطلوبتان باشد.
بنده قصد نداشتم که تلاش به قانع کردن شما داشته باشم و بلکه تمامی مطالب و مسئله ی تناسخ و... مباحثی هستند که نیاز به بحث و تبادل نظر دارند و بهرحال دانستن یک چنین احتمال و تنلنگر فکری شما شاید بهترین تاثیر وجود اینگونه مباحث باشد.
--------------------------------------
روح الله جان
شما که اینقدر ترسو نبودید....هرچه باشد شما در کانون داغ نجفبادی ها زندگی میکنید و بسیار سرد و گرم چشیده تر از این حرفهایید که بخواهید از من که همچون«کبریت بی خطرم» هراسی داشته باشید.

در ضمن کی گفت که شمای زمخت را آرزوی تنگ در آغوش کشیدن داشته ام؟؟
منم آرزوی دیداری حضوری را با شما دارم و از آشنایی با شمای اهل دل سخت افتخار میکنم.
--------------------------------------
هوملس جان
خوشحالم که مطلب را پسندیدید.
از آنجاکه این دانشکده و مجتمع محل کار من یک مجتمع خصوصی است، همه ی پرسنل باید بالباس فرم مخصوص باشند. ولی در دیگر دانشگاهها چنین اجباری درکار نیست.

در ضمن مگر شما خودتان خواهر و مادر ندارید... خوش تیپ هم خودتونید... جد و آباءتان است.... اهه... فحش میده!!!
--------------------------------------
سپهر جان
درسته که با هم رفیقیم... ولی دیگه شوخی شوخی نشد که فحش بدید.... خوبه منم بگم خودت خوش تیپی... خودت سرحالید!!؟؟
--------------------------------------
امی خانم گرامی
قبل از هرچیز شرمنده ام که مشغولیات سخت شروع زندگی تازه مهاجران دیگری، باعث شده تا دیرتر خدمتتان برسم. انشاالله به زودی همه چیز به روال عادی برمیگردد. امـّا در مورد موضوع:

بله تمام تزینات کار خودم است و از آنجاکه کلاس استادان به منزله ی دفتر آنان نیز است؛ هرکس به فراخور سلیقه اش تزییناتی از عکس خانوادگی گرفته تا مدالها و مدارک تحصیلی و ... دارد. بیچاره من که بجز دیدنی های ایران و فرهنگ و هنر ایران، چیز قابل ارائه ای ندارم.

امــّا تسبیح !!!؟؟ از قدیم گفته اند ترک عادت موجب مرض است و نه اینکه مذهبی باشم و بلکه دیگران همواره اسکناس دلار در دستانشان میشمرند و من هم دانه های تسبیح. راستی مگه کراوات و تسبیح چه تناقضی باهم دارند. اصلاً خودش یه مـُد جدیده و خیلی هم تناسب داره. میگی نه امتحان کن.
--------------------------------------
مهسا خانم مادر ملودی نازنین
قبل از هرچیز واقعاً شرمنده ام که بخاطر مشغولیات همراهی و کمک در سرو سامان گرفتن تازه مهاجران دیگری به آمریکا سخت مشغول بودم و نتوانستم زودتر خدمت برسم.

خاطره ی تسبیح دیدن دلبندتان سخت برایم دلنشین بود. البته به ایشان بفرمایید که بعضی ها هم از سر خالی بودن دستشان از شمارش دلار و پوند است که تسبیح میچرخانند. خب دیگه اینم یه جورشه!!! امان از بی پولی!! نه؟
--------------------------------------
نرگس خانم گرامی
قبل از هرچیز زندگی در کانادا چگونه است؟؟
اینکه شما فرموده اید درسته و همه ی این بی اطلاعی ها و یا اطلاعات غلط غربیان از ایران و یا بقول خودشان«آی ران» تقصیر رسانه هاست و خوشبختانه با تلاش هموطنان داخل و خارج و بخصوص بعد از قضیه ی «انتصا.بات» اخیر، جلوه ی ایران و ایرانی بسیار تغییر کرده است و میتوان بجای «پرژن» با سری بلند «ایران» را وطن مان نامید.

چشم بنده هم در حدّ توانم در معرفی فرهنگ اصیل بی زار از دروغ و جهل و... سعی و تلاش خواهم کرد.
--------------------------------------
مریم خانم گرامی
یادم باشه منم به محض دیدن عکستون از این انرژی های مثبت از خودم دروکنم و بزنم به در و تخته... ولی یادمه به محض دیدن شما محکم زدم به پیشانی ام!!! البته نه اینکه منظورم بود واه واه چقدر.... بلکه با خودم گفتم: و َ اُ چه هموطن رعنایییییییی!!!

در مورد کنجکاوی هایتان در امر تدریس، در اولین فرصت مطلبی خواهم نوشت. ولی قبل از اون... قصد نداری که بیایید اینورا و نون ما رو تخته کنید؟؟ پس حالا که اینطوری شد حتماً مینویسم.

حمید در ادامه ی پاسخ به نظرات خوانندگان عزیز گفت...

جواد عزیز
روزی پرسیدم که آیا شما فقط همنام برادرزاده ام هستید و یا از سر لطف بود که مرا «عمو حمید» نامیدید؟ بهرحال عموجان خوشحالم که پسندیدید و لطفاً بازهم تشریف بیاورید.
--------------------------------------
بانوی گرامی
قبل از هرچیز، سخت باعث افتخارم است که اهل دلی همچون شما، آن هم در غربت و در وقت صرف ناهار همنشین لحظات و پرت نوشته هایم است.

با آنکه سری کوتاه به وبلاگتان زدم درست وقت نشده تا با دقت بیشتر، رد ایمیل آدرستان را بیابم و بطور مفصل پاسخ سوالتان را بنویسم.
با اینحال اگر محبت کنید و به آدرس ایمیل بالای صفحه ی اصلی نامه نگاری کنید قول میدهم جواب سوالتان را مفصل امـّا نه به همین زودی بنویسم . البته انتخاب با خودتان است وگرنه تصمیم دارم در اولین فرصت ممکن مطلبی گذرا و نه با جزییات در این مورد بنویسم.

آرزو میکنم که لحظات سخت خوش و پر از آرامش نصیبتان باشد.
--------------------------------------
حقی جان
باور کنید سخت شرمنده ام که این روزها مشغولیات اجازه نداده بیشتر در خدمتتان باشم. البته همچنان مطالب شما را دنبال میکنم ولی خراب بودن کامپیوتر سبب شده تا نتوانم به فارسی برایتان نظر بنویسم.

در ضمن من هیچ تاییدی بر نظرات دوستان ندارم و هرچه هست مشکلات فنی خود سیستم و اینترنت و وبلاگ است. راستی تا یادم نرفته: سلام به روی ماهت.
--------------------------------------
مانتیا ی گرامی
قبل از هرچیز خوشامد گرم مرا بپذیرید و خوشحالم که از خاموشی به در آمدید.
از آنجاکه کلامتان سخت درست و دلنشین است؛ بهتر است هیچ نگویم که بعضی ها «وزخرابات مغان»هم«نور خدا» میبینند و من کجایم؟؟ افسوس!!
--------------------------------------
پری خانم
به به !!!! ببینید کی اینجاست؟ بابا اگه دلت دعوا میخواد که مخلص هرچی پریه هستیم. بفرما خودم به افتخارت میپرم وسط و همه رو به جون هم میندازم شاید که دلت شاد بشه.

نبینم آجی !!! شما و افشردگی بود؟ چی بود؟ آهان! افسردگی. من نباشم. اصلاً من کی ام؟ تمومی مرده های قبرستون برات بمیرند که اینجور شدی ننه جون!!

در ضمن فکر نکن منظورت رو از اون تعریفهایی که گفتی نفهمیدم. حالا منم باید بگم همه ی ما نجفبادی ها چیز تیپیم... ببخشید ... خوش تیپیم؟ نکنه چش براهید که عیال بگه:شما هم شانستون بلندسا!!؟

خب معلومه که هرکی با ما نجفبادی ها محشور بشه... خیلی خیلی شانس داشته(شاید هم از نوع بدش) که با ما خیش و قوم شده!!! بازم سر بزنید و از احوالتون ما رو بیخبر نذارید.
--------------------------------------
سارا خانم
ماشاالله هم خودتون و هم اسمتون از عسل هم شیرین تره؛ چه برسه که قندی باشه از نوع تلخش.
قبل از هرچیز خیر مقدم مرا بپذیرید و ممنونم از حضورتون. خوشحالم که مطلب را پسندیدید. شما نیز سرفراز باشید.
--------------------------------------
الهام خانم همشهری
چه افتخاری که بعد از مدّتها چشممون به جمال اسم و نظر نوشته تان روشن شد.

ممنونم از ابراز محبت بی کرانتان و برای من هم باعث افتخار است که دوستان همزبان همدلی همچون شماها دارم.
بی نهایت از شعر نوشته تان لذت بردم و ممنونم از ابراز احساس لطیف و دریایی تان.

منم آرزوی دیدار شما را از نزدیک دارم.
==============================================
موفقیت روزافزون و آرامش روح و روان فرد فرد شما را آرزومندم. پیروز باشید.
بدرود.........ارادتمند حمید