توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۴ مرداد ۱۳۸۹

پمپ بنزین فروشی در آمریکا

باسلام و پوزش از اینکه دیر خدمتتان رسیدم. قبل از هرچیز دو مورد را خدمتتان عرض کنم:1- تبریک دیرهنگام این ایـّام جشن و شیرینی نیمه ی شعبان 2-طلب عفو بخاطر تاخیر در پاسخگویی نظرات شما عزیزان در دو نوشته ی گذشته ام. امــّا اگر منتظر گزارشی از عروسی در آمریکا هستید؟ عجله نفرمایید داره آماده میشه و به محض پخته شدن خدمتتان ارائه خواهد شد. در نوشته ی قبلی ام از دیده نشدن عکسهای وبلاگ در ایران نالیده بودم و به بهانه ی پرسیدن نظر شما دوستان سوالی طرح کرده بودم که «اگه گفتید چیکار میکنم؟» و متاسفانه هیچکسی راهکاری ارائه نکرد و از اون زرنگ تر دوستی، سوالم را به خودم برگردونده بود و پرسیده بود: خب چیکار میکنی؟

والله من پاسخی ندارم ولی بد نیست یه داستانکی بخوانید. اون قدیم قدیما که مردم روستاها هنوز راهی شهر نشده بودند؛ زمستانها کاری نداشتند جزاینکه هر روز صبح سبیل به سبیل دم راه ورودی روستا بنشینند و ضمن کنترل آمد و شد دیگران و کشیدن چاپوق، از نعمت آفتاب مجانی استفاده و خودشان را برنزه کنند . یکی از همین روزها بود که دیدند مردی غریبه در حالیکه سخت ژولیده و درهم و برهم بود با پای پیاده از راه رسید و رو کرد به آنها وگفت: اگه برایم نان و غذا و نوشیدنی نیاورید؛ با شما همان کاری را میکنم که با مردم روستای قبلی کردم».

روستانشینان ساده دل از ترس، هول کرده و به سرعت او را سیراب غذا و نوشیدنی میکنند و وقتی که آن غریبه خوب سیر شد از او پرسیدند:« حالا میشه بگید که با مردم روستای قبلی چه کردی»؟ غریبه هم درحالیکه آخرین جرعه ی دوغ محلی را قورت قورت از گلوی مبارک فرو می داد، گفت:«هیچی ولشان کردم و آمدم سراغ شما»!!! حالا حکایت ما و فیل+تر شدن عکسهای وبلاگ در ایران است که: تنها راهی که من به نظرم میرسه اینه که آنقدر عکس توی وبلاگ بذارم تا خسته شوند و دیگه دست از سر کچل ما بردارند.... تازه کجای کارید که آهنگ هم اضافه کرده ام و امیدوارم بتونید اولین آهنگ این وبلاگ را به نام«لحظه ها» از همشهری خوبم آقای معین نجف آبادی (بقول جوونها: اصفهانی) را بشنوید. شما کافی است که فقط آن را فعال(Play) کنید. چنانچه باز مشکلی داشت میتونید لینک آن را دانلود کنید وهمزمانی که مطلب را میخونید؛ بشنوید که میگه:« لحظه ها رو با توبودن/در نگاه تو شکفتن/حسّ عشقو در تو دیدن/مثل یه رویای توخوابه ...»



لینک «آهنگ لحظه ها با صدای آقای معین نجببادی» جهت دانلود



یادم میاد وقتی توی ایران با بعضی از افرادی که اقوام ساکن آمریکا داشتند؛ صحبتی از پول جارو کردن بعضی ایرانیان ساکن آمریکا به میان میآمد؛ برای توصیف مقدار زیاد درآمد آنها بادی به غبغب میانداختند ومیگفتند:«بابا !!! کجای کاری؟ فلانی پمپ بنزین داره !!!» این روزها فرصتی شد تا سری به یکی از دوستان بزنم و جای شما خالی ناهار را کنار هم صرف کنیم. در بین گفتگوها بود که باخبر شدم قصد داره مجـّوز کسب و کارش(پمپ بنزین فروشی) را واگذار کند. من هم کنجکاو شدم تا درخواست یکی از خوانندگان را مبنی به چگونگی این کسب و کار را جویا شوم و بدانم که آن همه پـُز دادنها به جا بوده یا نه؟

این دوست من حدود یکسال است که این کار را شروع کرده است. ولی از آنجا که وقتش را زیاد میگرفته و این شغل به رسیدگی و مراقبت زیادی احتیاج دارد؛ قصد دارد تا آن را بفروشد و مثل غالب ایرانیان در امر خرید و فروش ماشین های دست دوّم سرمایه گذاری کند. جالبه که وقتی از یکی از همین کسانی که«دلیوری کار»(ماشین دست دوّم فروشی)دارند پرسیدم که چرا ایرانیان زیادی در این زمینه بیشترین سرمایه گذاری را کرده اند؟ با خنده گفت: این کار نیاز بالایی به چرب زبان بودن دارد و هیچ ملیتی به مثل ایرانیان در زمینه ی دروغ و راست بافتن به مثل ایرانیان ماهر نیستند.

اینطور که دوستم میگفت:سوای داشتن تجربه قبلی در زمینه ی پمپ بنزین داری، موفق ترین افراد کسانی هستند که همچون غالب هندی ها بصورت خانوادگی اقدام میکنند. چراکه برای دو یا سه شیفت فروشندگی در فروشگاههایی که در بیشتر پمپ بنزینها وجود دارد؛ نیاز به کارگر و فروشنده است و متاسفانه بیشتر کارگران آمریکایی دزد از آب درمیایند. چرا که خرده اقلام زیادی در فروشگاه وجود دارد و کنترل کم و زیاد آن حسابی مشکل است. ایشان در طول یکسال بیش از 10 کارگر عوض کرده اند و هر از چند ماهی گند قضیه در میومده که جناب کاگر عزیز دزد تشریف دارند. در اینجور مواقع هیچ اقدامی هم بجز اخراج آنها مقرون به صرفه تر و راحت تر نیست. برای همین این روزها خودش نیز مجبور است در کنار تامین مایجتاج مغازه و بنزین و ... فروشندگی نیز کند و همین سبب شده که حسابی وقتش پر باشد و نتواند در کنار خانواده اش باشد.

در این محدوده(کنزاس سیتی) بنا بر محل و موقعیت پمپ بنزین، اجاره ها متفاوت است. مثلاً فقط خود ساختمان وجایگاه دوستم چیزی حدود 700 هزار دلار ارزش دارد و ایشان فقط پروانه ی فروش بنزین را به قیمت 200 هزارتا خریده اند وباید برای کرایه ی ساختمان هرماهه 5 هزار دلار بپردازند. گفتنی است که هرباره برای میانگین 8 هزار گالن(هرگالن=5/4 لیتر) باید 20 هزار دلار به شرکت کارتل نفتی بپردازند. معمولاً خرید ها بصورت چکی است؛ ولی باید ظرف 5 روز آن را پرداخت کنند.

پرداخت به این شکل است که در طول این 5 روز همه ی فروش غیرنقدی بنزین ومحصولات فروشگاه از طریق کارتهای اینترنتی مستقیم به حساب شرکت نفتی واریز میشود. پس از آن با استعلام از حسابداری شرکت و دریافت پرینت بانکی باخبر میشوند که چقدر بدهکارند و یا اینکه چه مقدار بیشتر به حساب واریز شده و چقدر طلبکارند و اجازه دارند توسط چک برداشت کنند.

بیشتر افراد فکر میکنند که سود داشتن پمپ بنزین در فروش انواع تولیدات نفت و بنزین است. در حالیکه با نوسان قیمت هر روزه و حتی ساعت به ساعت بنزین در آمریکا، سود یک روز در قبال ضرر دیگر روز بطور تقریبی برابر است. آنچه که اهمیت دارد؛ ارائه ی بنزین بهانه ایست برای جذب مشتری، تا بدینوسیله خریداران همزمان پرکردن مخزن بنزین ماشین خود، دیدار و خریدی هم از فروشگاه داشته باشند.

گفتنی است که در غالب فروشگاههای همجوار پمپ بنزینها هر چیزی که ممکن است مایجتاج مراجعه کنندگان باشد؛ عرضه میشود. از جمله: انواع نوشابه، سیگار، نوشیدنیهای الکلی، آجیل، کیک، بستنی، چای، قهوه، تخمه، باطری، روزنامه و... تا لاستیک و روغن ماشین، تنظیم باد تایر، پیتزا، محل بازی کودکان، توالت- دستشویی، خرید بلیطهای بخت آزمایی، میوه و.... البته بنا به محل و بزرگی و کوچکی فروشگاه، عرضه ی کالاها نیز متفاوت است و ای بسا فروشگاهی ببینید که حتی وسایل تزئینی و سوغاتی نیز در آن به فروش میرسد.

از پرسودترین محصولات عرضه شده پس از مشروبات الکلی، سود خالص 25 درصدی سیگار است. کشیدن سیگار برای کوچک و بزرگ آمریکایی و بخصوص تازه جوانترها یکجور عادت و مد شده است و اگر برای سیگاریها آب ندارد؛ برای فروشنده ها حسابی نان دارد. دوستم میگفت: با کم و وجه کردن تمامی سود و مخارج و مزد کارگر و پرداخت مالیات و... سرجمع و ماهیانه حدود 7 تا 10 هزار دلار سود خالص بهره وری دارد.

با این حال و همانطوری که گفتم از دزدی های کارگرانش به حـّدی خسته شده که قصد تعویض شغل دارد. البته خودش هنوز مردد بود و آنطوری که میگفت: تازه یادگرفته که اگر خواست ادامه دهد از متقاضیان کار بخواهد که یک کپی از گواهینامه ی رانندگی که در آمریکا به منزله ی کارت شناسایی معتبر است و نیز کپی کارت ملی(سوشیال سکوریتی) و نیز آدرس و تلفن محلهایی که در طول سه سال گذشته کار کرده اند را جهت تحقیق ارائه کنند


این ترفند نه به منزله ی تحقیق واقعی است؛ بلکه به این شکل امیدوار است کسانی که در طول این چند سال گذشته خلاف یا دزدی کرده اند بترسند و سرو کله شان پیدا نشود. آن کسی هم که آمد و مدارک درخواستی را عرضه کرد؛ امید است که برای تامین مخارج زندگی اش آمده باشد و کمترررر دزدی کند. دوستم دو مورد ریزه کاری دیگر این شغل را اینگونه گفت. یک: به هیچ وجه نباید در نزدیکیهای پمپ بنزین مورد نظر، نمایندگی فروش(پمپ بنزین) وابسته به کارتل نفتی «کوییک تریپ» وجود داشته باشد که بصورت روانی بیشتر آمریکاییها روانه ی آنجا میشوند.

دو: با سیاستی که اخیراً جهت بایکوت کردن کارتل نفتی «بریتیش پترولیومB.P» بر جامعه ی آمریکا بخاطر نشت نفت یکی از چاههای متعلق به این شرکت در خلیج مکزیک حاکم شده است و مخصوصاً اینکه بعضی از نمایندگان کنگره ی آمریکا درصدد اثبات نقش این شرکت در آزادسازی یکی از تروریستهای بمب گذار لیبیایی در قبال اخذ مجوز حفاری درلیبی هستند؛ به احتمال زیاد به زودی این شرکت ورشکسته شود. هرچند که این روزها به نوعی بیشتر آمریکاییها پمپ بنزینهای متعلق به این شرکت را تحریم کرده اند.

باور نمیکردم که این دوستم اینگونه صادقانه ریز شغلی خود را در اختیارم بگذارد. بگو: امان از فضولی که باعث شد این اطلاعات را صدقه ی سر همین وبلاگنویسی و اطلاع رسانی به شما عزیزان کسب کنم. در آخرای صحبت بود که به ناگهان دوستم رو کرد به من و گفت: اگر پول داری و زیاد در بند حساستهای عقدیتی و دینی خود نیستی؛ سود و راحتی کار در«مشروب فروشی»است(منظور بار یا میکده نیست). چراکه هر ماه حداقل 12 هزار دلار به جیب میزنم و هروقت هم هوس کردم میتوانم به مصداق شعر«...چه خوش است میوه فروشی، هرچی ش موند خودت مینوشی» آنقدر بنوشم تا خوب خوب معنی مستی را بفهمم. در جوابش گفتم: نه اینکه فکر کنی دارم جانماز آب میکشم ولی«آنکه بی باده کند جان مرا مست، کجاست؟»(حضرت مولانا)

۱۹ نظر:

شيرين گفت...

با سلام خدمت شما. عيد نيمه شعبان بر شما هم مبارک باشه.
شما براي آپلود کردن عکساتون و فيلتر نشدن ان مي توانيد به سايت alkaspace.com برويدباايميل و پسوردتان وارد شويد . يک پوشه مي سازيد و بعد آپلود عکس را کليک مي کنيد .عکس را اپلود کرده و بعد داخل وبلاگتان گزينه درج تصوير( که داخل محيط بلاگفا عکس يک کوه است)را کليک کرده وانجا آدرس عکس آپلود شده را از آن سايت کپي و پيست کرده . عکستان هميشه مي مونه.

ناشناس گفت...

استادعزیز ممنون از اظهار لطفتون که در کامنت دونی پست 43 سالگی به من داشتید.
من یکی از خوانندگان همیشگی وبلاگ شما هستم ولی چه کنم که تنبلی مجال کامنت گذاشتن رو بهم نمیده.
امیدوارم همیشه پاینده باشید.
لیلی

امی گفت...

اون حکایتی که برای تشبیه حال خودتون آوردید خیلی بامزه بود ، انگار من باید توی هر پستی به شما بگم چقدر بامزه می نویسید ، تقصیر خودتونه که قلمتون طنزه ، چکار کنم هر وقت مطلب جدیدی از شما می خونم ، خنده ام می گیره ؟!
بابت اطلاعات مبسوطی هم که در مورد پمپ بنزین در آمریکا دادید سپاسگزارم هرچند من قصد ندارم در آینده این شغل رو انتخاب کنم ! اما اینکه به درخواست یکی از خواننده هاتون ، کلی وقت گذاشتید و تحقیق کردید ، خیلی ارزشمنده.

فیروزه گفت...

سلام خوبی من فیروزه هستم تازگیا کشفت کردم وچون خودم هم وبلاگ دارم لینکت کردم تا خواننده هات بیشتر بشن اشکال نداره که خواستی به من هم سر بزن به زهرا خانم سلام برسون و دخترای نازتو ببوس از طرف من

باران گفت...

سلام حمید آقا
موسیقی قشنگ بود منم صدای اصفهانی رو دوست دارم.
اما واقعا کار کردن توی امریکا چقدر سخته .
اینایی که گفتین در مورد پمپ بنزین داری خیلی سخت بود .
تو ایران اما پمپ بنزین دارا کارشون فرق می کنه .
از محل فروش قاچاقی بنزین سهمیه ای براحتی میلیونر میشن. گرچه دیگه میلیون ارزشی نداره !
راستی این تائید دیداری پائین معمولا دیده نمیشه و بجاش یه ضربدر هست مجبور میشم چند بار رفرش کنم تا شاید یه بار این کد تائید بیاد .

Ako گفت...

البته نه فقط نمی شه عکس ها رو دید، که من هم نمی تونم واسه پست هام یه عکس آپ کنم! دیگه ویدئو اینا پیشکش!

راستی پمپ بنزین هم عالمی داشت ها!

اون جوری هم که آمریکایی ها دندون تیز کرده بودند، ظاهرا جواب داد و BP رو بالاخره بالا کشیدند! یعنی دارند قورتش میدن، چون BP بزرگترین تولید کننده داخلی آمریکا بود! اینم از این.

دیگه؟ آها البته میوه فروشی ه خیلی باحاله، حالا اون یکیش هم که می دونی تخصص ما کرداس که قاچاقی از مرز ردش کنیم!! یعنی یه جورایی قاچاق ژنتیکی تو خون منه!! مثل شمه اقتصادی شما!

Ako گفت...

راستی! پست عکس بعدی! یعنی اخوان رو هم میشد دید، خیلی هم خوب! حالا چرا شو نمی دونم!
شاید ربطش به نخودچی خورون باشه نه؟!

خانم گل گفت...

سلام نه در شک نباش خودم هستم تقریبا اینجا کسی نمی دونه که منم وب دارم شاید به همین دلیل بهت چیزی نگفتند پای بابا شکسته بود چند روزی بیمارستان بودالان میل داخل پاش داره ولی خوب شکرخدا می تونه راه بره .نه زهرای عزیز منو نمی شناسی دوستم بود
بروجن بود تویه حادثه تصادف کشته شد
الان می خوام یه خبر بد بهت بدم نمی دونم فهمیدی یا نه ولی اقای بیگی روکه می شناختی اونم تصادف کرده وامروزمراسم چهلمش بود

pari گفت...

آقا حمید یاالله دیگه داستان عروسی چی شد پس اینم مثل به دنیا آمدتون شد. ده بار تا حالا آمدم و با دماغ سوخته برگشتم. راستی به قول نجف آبادی ها" من (روی این کلمه تاکید می شود)این دختراتا پسندیدم " کله قندی چیزی پیشکش قبول می کنید می دانید که 2 تا پسر دارم

از دیار نجف آباد گفت...

با سلام خدمت همه ی عزیزان
============================================
شیرین خانم مسافر مهاجر آینده

وقتی میبینم در این روزهای ارزشمند قبل از خروجتان از ایران، مرا لایق میدونید و تشریف میاورید.... جداً شرمنده میشوم و البته بخود افتخار میکنم که چنین دوستان با محبتی دارم.

از راهنماییتان جهت آپلود عکس هم ممنونم و برای دست گرمی راهکار یکی از دوستان را در پست بعدی آزموده ام تا ببینیم چه میشود؟
-----------------------------------
لیلی خانم نازنین
شما همیشه محبت داشته اید و ممنونم که حضور به هم میرسانید.
از تنبلی نگو که این پیچیده بودن نظرنویسی در بلاگ اسپات هم قوز بالا قوز است... با اینحال من هم باید اسمی ببینم تا بهانه ای برای عرض ادب خاص داشته باشم؟؟ حضورتان مایه ی افتخار من است.
-----------------------------------
امی بزرگوار
اگه بتونم خنده ای برلب شمابیاورم که جای بسی افتخار؟؟ بقول اون مصرع شعر« بنازم مطربان را که خلق را مسرور میخواهند» اگه همین صفت مطربی هم لایق من باشه که باید کلاهم را هفتا آسمون بیندازم بالا.... در ضمن مثل اینکه آخرین پاسخم را در دو نوشته ی قبلی نخوانده اید که اینگونه تعریف میکنید وگرنه یکی از همون نیشخندهای زهرآگینتان را نثارم میکردید.
من یکی دربرم که اوضاع حسابی درهم شد
-----------------------------------
فیروزه(خانم گل) عزیز
قبل از هرچیز بذار به همون گویش نجببادی بگم.... پ َ تُ کوجویی؟ خوبی؟ سلامتی؟ سلامت باشید؟ خداحافظ شما باشه!!!

خوشد میاد ک ُ چندی عتیقه شدم که باید کشفم کنید!!!(اعتماد بنفسی رو داری؟) والله من همینجا بوده و هستم. جالبه که در اولین پستهای خاطراتم از آمریکا اسمی هم از همون اقوام مشترکمون آورده ام و در اصل یکی از انگیزه های نوشتنم پیشنهاد او بود....هرچند که هیش وقت هم خواننده ی مطالبم نشد.

بهرحال از دیدار مجازی تان خیلی خیلی خوشبختم... امیدوارم سرسلامت و خوشبخت باشید و مطمئن باشید باز به خانه ی شما سر خواهم زد.

در مورد درگذشتگان هم متاسفم و بله آقای بیگی را خبر داشتم و حتی همزمان تشیع پیکرش نوشته ای با عنوان«پرواز درویشی مردمی و بی ادعا» منتشر کردم. هنوز که هنوز است نتوانسته ام با این خبر بد کنار بیایم.

باز هم تشریف بیاورید.... سلام به دوستان و اقوام و ... برسانید... یکی از نوشته هایتان که توصیف ستارگان شب بود مرا تا خود دهات و باغهای انگور و ... برد. پیروز باشید

ادامه ی پاسخ به نظرات خوانندگان عزیز گفت...

-----------------------------------
باران گرامی
بازم به خودت که دلم رو یه دل کردی که آیا داخل ایران میتونند موسیقی را بشنوند یا نه؟
آنچه که فرمودید درسته و بیشتر مشاغل داخل ایران به نوعی حکم کارچاق کنی دارد تا تولید و ...
در مورد تایید دیداری وبلاگ و ... باور کنید که شرمنده ام و اگه اینطور بشه آخه یه روز دست به کاری که باید میزنم(نپرس چیکار میکنی که خودم هم نمیدونم و همینطوری یه لافی اومدم)من معمولاً با فشردن دکمه ی پیش نمایش هم نوشته ام را ویرایش و تصحیح میکنم و هم این مشکل را برطرف.
-----------------------------------
آکو جان
شنیدی که میگند«بی پیر به خرابات نرو» حالا شده حکایت من که آخر پیری و درگیریهای اینترنتی و آپلود کردن و اینترنت و وبلاگ و .... شده دغدغه ی این روزهام و هیچ پیر و مرشدی هم جز شما و دیگر دوستان از راه دور ندارم.

اون پست جدید را داشتم آماده میکردم که امروز منتشر کنم و این فسقلی ما آمد و کدوم کلید را(فکر کنم اینتر) را زد و نوشته ی ناقص ما رو فرستاد توی هوا و آبروی ما هم شد برفنا.
بقیه ی داستان رو هم خودت میدونی.

در مورد عکس هم چندتا از دوستان شیوه هایی را معرفی کردند و با هزار بدبختی(ناشی از بیسواتی کامپیوتری) مفدمات یکی اش را آماده کردم و نتیجه ی آن همین است که خواهید دید و خواند... چنانچه تمایل داشتید شیوه را بدانید لطفا با ایمیل وبلاگ تماس بگیرید تا برایتان بنویسم.
-----------------------------------
پری خانم مهربان
این دیگه نشد.... بعد از شونصد روز پیداتون شده و عجله هم دارید و میخواهید برید؟ حالا یه کم حوصله کنید تا حسش نوشتن اون بیاد(توی نوشته ی بعدی علت رو متوجه میشید) در ضمن شما که خارج از کشور تشریف دارید و باید بیشتر اطلاعاتی که من خواهم نوشت را بدانید. بهرحال همین روزها!!؟؟ در ضمن اگه میخواهید اینجوری و با تشر خارسوبازی(مادر شوهر) در بیارید که خدا برسه به داد دخترای من!!؟؟ وُی الای توبه!!! البته شک دارم چرا که این دختری که من دارم با اون زبونش از پس همه برمیاد.

تازه یه چیز دیگه: بذار ببینم اون همشهریمون از دست شما اصفونیا چی میکشه و به چه روزگاری دچاره؟؟ بعدش یه وصلت دیگه. آخرین بند قطع نامه رو هم بگم و دوتا پا دارم دوتا دیگه قرض کنم و در برم که الانه است که بکوب از خود کانادا تا اینجا میایید که دخل مرا بیارید: جهاز - مهاز که نمیخواهید؟ شیربها هم که میدید؟ خونه و ماشین و ویلا هم که دارند؟ مهریه ی سنگین دادن هم که رسم خونوادگی تونه؟ نه؟

خوبه تا شما دارید میاید؛ من برم وصیت نامه ام رو بنویسم...همگی حلالم کنید!!!(امیدوارم از شوخی هام ناراحت نشده باشید وگرنه صمیمانه پوزش میخواهم)

امی گفت...

امان از دست شما ! راستش اون پاسخ آخرتون خطاب به خودم رو در پست قبلی نخونده بودم که الان رفتم و خوندم. باید بگم بازم خنده ام گرفت از دلسوزی هاتون برای مادرشوهر و خواهرشوهر محترم ! اگه بدونید از همون اول چه زهر چشمی ازشون گرفتم که بیچاره ها می ترسن در حضور من حرف بزنن !!! راستی شما کجا اونا رو زیارت کردین و پای درد دلشون نشستین ؟!!
جدا از شوخی ، خوشبختانه خانواده همسر من بسیار باوقار و محترم هستند و اصلاً در پی کنجکاوی های بی مورد در زندگی ما نیستند و خودشون حد و حدود رو رعایت می کنن چون همگی تحصیلکرده و بافرهنگند ، مادر و پدر همسرم هم به قدری مهربونن که شاید باور نکنید اما باید بگم تا حالا کوچکترین بحث و دلخوری بین ما به وجود نیومده و باید بگم با توجه به دعوای عروس و مادرشوهر از دوران باستان ، از نمونه های نادر عروس و مادرشوهر هستیم !
اون کسانی که گفتم دخالت کردند و باهاشون برخورد کردم متأسفانه از اقوام خود من بودند که حالا دیگه جرأت فضولی ندارن !

ghazal گفت...

hamid jan. dastan e aval e matlabet kheili bahal bood. kolli az zerangi e taraf khandidam.mataalebe pomp benzin ham jaaleb bood. mersi. sabz baashi

از دیار نجف آباد گفت...

دوستان عزیز
امی خانم و غزل نازنین
سلام و درود
از آنجا که دیر اقدام به پاسخدهی نظرتان میکنم؛ قصد داشتم پوزش بخواهم و عرض کنم که نظراتتان را از طریق ایمیل خوانده بودم ولی همـّت پاسخ دادن نکرده بود و اکنون هم که شامل گذر زمان شده است و..... بی خیال شوید و مرا ببخشید
ارادتمند حمید

عبدالحمید حقی گفت...

سلام

مجری اسبق انجمن فارابی

چرا عکسها باز نمیشن

پستها رو با عکس خیلی میپسندم

اگر چه خودم اینکارو نمیکنم

قربانت

حمید خونساری

از دیار نجف آباد گفت...

حقی عزیز
هرچند که در پاسخ دهی نظرات قبلی تان عرض کرده ام؛ اخیراً در ایران عکسهای بلاگر را فیل+تر کرده اند و من فقط بعضی عکسهای مهم شخصی را مثل «دختر آمریکایی» را پس از خواندن نظر شما با روشی دیگر بارگذاری کرده ام.

بیشتر عکسها فقط تزئینی است و کلامتان صحیح است و نوشته ی بدون عکس مثل عروس بی جهازیه است؛ ولی چه میشود کرد که اخیراً این ظلم را در حق ما روا میدارند و آنچنان حوصله ی نشستن و بارگزاری مجدد همه ی عکسهای پستهای اخیر را ندارم و ببخشید.

بدرود.......ارادتمند حمید مجری سابق انجمن فارابی و یا اسم باکلاسش «دبیر انجمن دوستداران موسیقی فارابی نجف آباد و حـــــومــــه» کی میره این همه راه رو؟؟؟

ناشناس گفت...

دوستت دارم دوستت دارم

اکبرمعین گفت...

حمیدجون بخدانوکرتم منو ببخش اگه نتونستم جملات زیبای شماراپاسخ ندهم راستی درخش امیرنده هم چند شب پیش خونمون بودجات خالی بودحالی کردیم

از دیار نجف آباد گفت...

ناشناس عزیز
من هم دوشششـتـتــون...ببخشید زبونم یه دفعه نچرخید.... من هم دوستتون دارم.
حالا هرکه هستی و هرکجای دنیایی... فقط خداکنه جوان دل و جوان چهره باشید تا دل پیر ما را نیز جوان و تازه سازید.
پیروز باشید
==================================
استاد اکبر معین

به به !!!! ببین کی اینجاست؟ استاد معین!!! بابا دمت گرم!!! صفا و کرمت را عشق است که لطفی نیز به ما داشتید.... خوش آمدی و ممنونم که سر زدید.

راستش قصد مزاحمت نداشتم و فقط جویای احوال بودم و بیشتر اینکه بدانی خواننده ی وبلاگ خوبت هستم و منتظرم تا دوباره مطلب جدیدی منتشر کنید.... خیلی خوشحالم که در این عالم دلمشغولی ها و گرفتاری های روزگار... فرصتی شد تا با رفیق اهل دل خلوتی داشته باشید..... خیلی خیلی مشتاق شنیدن ساز و نوازندگی هردوی شما هستم و تا کی قسمت شود؟ خدا داند.

موفق و پیروز باشید....بدرود....ارادتمند همیشگی حمید