توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۳۱ تیر ۱۳۸۹

سخنی با خوانندگان عزیز

همانطور که قبلاً عرض کردم این روزها جهت شرکت در جشن عروسی برادرزاده ام به شهر اوماها(ایالت نبراسکا) آمده ایم و متاسفانه امکان نوشتن و نیز پاسخگویی نظرات خوب شما عزیزان را ندارم و بدینوسیله عذرخواهی میکنم. راستش الان هم بخاطر مشکل فونت فارسی کامپیوتر برادرم، دست به دامن یک برنامه ی کامپیوتری تبدیل کننده ی حروف انگلیسی به فارسی به نام«بهنویس» شده ام و بقول جَــوونها «فارسینگلیش=فینگلیش» تایپ میکنم و بعد از کلـّی تغییرات، این کلمات شکسته بسته را از طریق کپی گیری خدمت شما ارائه میکنم. پس اگر جمله هایم درهم و برهم است میبخشید.... در عوض سعی میکنم که اگر حواسم جا باشه و کلـّه ام بیش از حدّ بخاطر داغی هوا !!! گرم نباشه؛ یک گزارش گونه ای از عروسی آمریکایی برایتان آماده کنم.

امـّا چند وقتی است که قصد داشتم چند نکته ای را با شما درمیان بگذارم و شاید این زمان بهترین باشد. ولی چون نمیتوانم ذهنم را جمع و جور کنم و نظمی منطقی بین کلامم ایجاد کنم؛ به ترتیب شماره و نامنظم مینویسم و از جمله:
1- خوشم میاد که شما هم از خودم دین و ایمونتون بیشتره و یکیتون متوجه نشد که درنوشته ی قبلی، بجای 124 هزارتا پیغمبر 120 هزارتا برشمرده ام .... البته خیلی هم بد نیست و اگه هرساله 4 هزارتا کم کنم؛ لابد اینجوری وقت میشه تا به همین «امام» و «ائمه»ی جدید برسیم و بیشتر فکر کنیم که با اونها چه کنیم؟

2- دوستی اعتراض داشته که چرا هیچ جایی سخن از پدرم به میان نیاورده ام. راستش وقتی ایشان به رحمت ایزدی رفتند، بنا به شناسنامه های متعددی که داشتند حدود 90 تا 105 سال سن داشتند. آنچه که مهمه من در آن زمان حدود 21 سال بیشتر سن نداشتم و تنها خاطراتی که برایم وجود داشت بیماری و سکته ی ایشان بود که بیش از 17 سال افتاده ی بستر بودند. البته ایشان صاحب کمالات بسیاری بودند و در عین حالی که از راه کشاورزی امرار معاش میکردند؛ تحصیلکرده ی مکتب خانه ها و حوزه های علمیه نیز بودند. هرچه هست؛ مردم قدیم شهرم او را به نام نیک یک «روحانی» مردمی میشناختند تا آخوندی دین فروش و درباری.... لذا من خودم را در شان آن نمیبینم که درباره ی ایشان چیزی بنویسم که به طور حتم حـقّ مطلب را ادا نمیکنم.... پس بذارید من همچنان«بچه ننه» بمانم و امیدوارم فرصت شود تا دیگران بگویند تا من بنویسم.

3- واقعاً خدا را شکر میکنم که فرصتی دارم تا از دریچه ی این وبلاگ با شما دوستان اهل دل به گفتگو بنشینم و از نظرات شما استفاده ها ببرم. هرچند من هم مثل هر وبلاگنویس دیگری از دیدن و خواندن نظرات خوب شما لــذت فراوان میبرم و علاوه بر روحیه گرفتن؛ بر آموخته هایم بیشتر میافزایم؛ جا دارد خدمت همه ی وبلاگنویسان عزیزی که قدم رنجه میکنند؛ این نکته ی مهم را یادآوری نمایم که: اگر بنده نظری را در وبلاگهای آنان مینویسم هیچوقت بخاطر چشمداشت رفتار متقابل نیست. فقط و فقط بخاطر ابراز ارادتم است و بس. به این معنی که اصلاً از ایجاد رودروایستی ورفتارهای ایرانی وار که « من یه بار رفتم و حالانوبت اونهاست» و .... خوشم نمیاید و این کار را یک جور «معامله» میبینم تا رفتاری از سر عشق و دل... بدی کار اینجاست که متاسفانه من همه ی عمرم هم«تاجر» خوبی نبوده ام. لذا درخواست میکنم با نظر لطفی که به این حقیر دارید؛ قدم رنجه کنید که خاک قدمهای مبارک شما سرمه ی چشم من است.

4-هرچند که میدانم برای بسیاری از دوستان نحوه ی نظر نویسی در وبلاگ کمی پیچیده است و شاید ترجیح بدهند از آدرس ایمیل بالای صفحه جهت ارتباط با این حقیر استفاده کنند؛ بد نیست دوستان تازه وارد بدانند که من همه ی نظرات را بدون تایید قبلی اقدام به انتشار میکنم و نظر همه برایم محترم است. لذا هیچ ترتیب و آدابی مجویید و هرچه میخواهد دل تنگتان بگویید. آنچه باید میگفتم را من گفته ام و زمان، زمان نظر شماست.

5- در مورد نوشته ی قبلی بعضی دوستان علاقمندی نشان داده بودند که گذشته ها را برایشان زنده کرده بودم.... والله آنچه که گفتم عین تجربه ای بود که داشتم و البته فضولی و پرس و سوال از این و اون هم بی تاثیر نبود... چون مطلب بیش از حدّ طولانی میشد از ذکر بسیاری از مراسم خرافه ای و رسم و رسوم هنگام تولـّد نوزاد خودداری کردم... مثل اینکه: زائو کلوخی را در چاه میانداخت و معتقد بودند تا این کلوخ آب بشود؛ بچه به دنیا آمده است... و یا هزاران خرافه ای که هنگام زایمان انجام میدادند تا ارواح خبیث و جن ها را از نوزاد و مادر دور کنند... و یا پس از ختنه ی نوزاد از زُماد(ضماد = پـُماد) ساخته شده از هسته ی هلو به عنوان آنتی بیوتیک استفاده میکردند و ....

6- همینطور که گفتم؛ نه دیگران را دقــّـتـی در تولـّد گویی ام هست و نه خودم آنچنان علاقه ای نشان میدهم .... چراکه اگر بخواهم مثل آمریکاییها با نصب روبانی به لباسم که روی آن نوشته شده است Birth day Boy تمام این روز را اینور و اونور رژه برم؛ از Boy بودن من یکی حسابی گذشته است. در عوض قرار است باز به رسم آمریکاییها اگر زنده ماندم؛ برای جشن نیم قرن زندگی دنیایی و 50 سالگی ام جشنی مـُفــصــّـــل همراه با شام و بزن و بکوب و برقص برپا کنند. لذا فعلاً به شمکهای مبارکتون وعده ی کیک و شیرینی ندید و یه کوچولو که صبر کنید همین روزها و دقیقاً به حساب آمریکاییها 8 سال دیگه در خدمتتونیم. البته اهل و عیالم بخاطر روز تولـّدم همه ساله یک روز را به من یک ارفاقی دارند و به همون شستن راضی هستند و اتو کشیدن ظرفها رو به من می بخشند !!! اصلاً هم خیالشون نیست که مثل آمریکاییها اجازه دهند هرچه که میخواهم برای این یک روز انجام دهم و بخورم و بریزم و بپاشم.


7- این روزها بسیار شنیده ام که عکسهای بلاگر در ایران فیل+تر است... امیدوارم که خدا اونایی که هی این فیلهای تر و خشک را هوا میکند؛ سر عقل بیاورد... با این حساب سعی میکنم از اضافه کردن عکس مثل همین نوشته تا حدّی خودداری کنم تا باعث کلافه شدن شما عزیزان داخل ایران نباشد..... اولـّش که دوستان اسم «فیل+تر» را ذکر میکردند؛ توی دلم خوشحال شدم که: آخ جون! الکی زد و ما هم مشهور شدیم و یه بار توی دنیا ما رو هم آدم حساب کردند!!! ولی مثل اینکه این خبرا نیست.... بهرحال اگر مشکل کار به جایی رسید که مجبور شدم؛ میکنم آن کاری که باید !!؟؟ اگه گفتید چیکار میکنم؟

۱۵ نظر:

negahyno گفت...

عروسی برادرزاده اتان بسیار مبارک باشد و به امید خدا خوشبخت شوند.
در مورد این جمله
به همون شستن راضی هستند و اتو کشیدن ظرفها رو به من می بخشند . خوشحالم در روز تولدتان دیگه ظرفها را اتو نمی کشید :) (می دونم به خاطر نداشتن فونت فارسی ووو اینوری جملات در هم شده)

امی گفت...

چه کار می کنید ؟!

نرگس گفت...

به به..تولدتون مبارک..درسته که گفتید دلمان را بابت شیرینی صابون نزنیم اما ما شیرینی میخوایم یاللااااا....
این جوری نوشتن اونهم با اونهمه اعمال شاقه که اول پست گفتید تنها یک دلیل دارد انهم عشق به وبلاگ نویسی است.. واقعا جای تبریک داره..

شنبه گفت...

سلام و درود
از از طرف وبلاگ های فیل تر شده ایرانی به بردار زاده گرام تبریک بگویید .

Ako گفت...

البته آرزومندم که عروسی خوش بگذرد، راجع به مطالبی هم که نوشتید خیلی حس خوبی به من داد، کلا از نوشته هایتان حس می گیرم، اگرم نگیرم یا نمی خوانم یا کامنت نمی گذارم! این که از من،

برای کامنت های قدیمی هم از این امکان که نظرات را برایتان میل کند استفاده کنید، خیلی راحت همان زیر دکمه ای را که می گوید نظرات را برایم ایمیل کن استفاده کنید.

زنده باشید!

Sepehr گفت...

... اونایی که هی این فیلهای تر و خشک را هوا میکند؛" ....
بسیار ترکیب زیبا و شاعرانه ای استفاده کردید. حظ وافر بردیم (نمی دانم شایدم حز یا هض وافور باشد و ما به اشتباه حظ وافر برده باشیم D:)

باران گفت...

حمید جان سلام
عروسی مبارک و خوش بگذرد دلم لک زده برای شرکت در یه همچنین مراسمی سالهاست که پیش نیومده
خداوند ابوی گرامیتان را هم قرین رحمت بفرماید.
جریان 120 هزار پیامبر را من دیدم اما زیاد سخت نگرفتم چون تو 120 هزار تا چهار هزار تا زیاد مهم نیست !
موفق و پاینده باشی .

کارن گفت...

سلام
مدتی نبودیم کلی ماجراها گذشته
اول تولدت مبارک
دوم عروسی مبارک
سوم برگردم کادوی تولدت رو می فرستم

از دیار نجف آباد گفت...

با سلام و درود خدمت همه ی عزیزان
==============================================
نگاهی نوی گرامی
باور نمیکنید که من هر روزه نه تنها ظرفها رو میشورم؛ بلکه مجبورم اطو(اتو) هم بکشم.... تازه این که چیزی نیست؛ گاهی کارهای سخت تر هم روی دوش منه.

نمیدونم چرا شما باور ندارید که ما شوهرها همینکه شوهریم؛ خیلی کار سختی را عهده داریم!!!
-----------------------------------
امی خانم
نه دیگه نشد که این تکنیک فرافکنی و عوض کردن موضوع را در مورد خودم بکار ببری!!
حالا صبر کن به سلامتی مهاجر بشید و اقوام بریزند سرتون برای فضولی و تحقیق بیشتر، اونوقت سوالات اونا رو با سوال پاسخ بده و بقول امروزیها: بپیچونشون!!!
راستی نگفتی: اونجا ناماز(نماز) هم میخونید؟ آ !!! دراومد شوورت چندیه؟ راستی: حجاب چیطور؛ مقنعه و چادر عربی و برقع و روبنده هم میزنی؟ و...؟؟
-----------------------------------
نرگس خانم
کیک میخواهید یا شیرینی؟ بفرستم ایران یا این یکی دو هفته را هم صبر کنم براتون بفرستم کانادا؟ راستی اصل کاری رو نگفتید: با ساندیس یا بدون ساندیس!!!

در ادامه ی صحبت شما !!!{با گویش مخشوش هموطنان اهل منقل تلفظ شود} نگو که این شند(چند) روژ(روز) با نبود موواد(کامپیوتر و اینترنت!!) شنان(چنان) درد کشیدم که حد نداش اخوی!!! خدا برشه(برسه) به دادم اون
روژِی که بخوام وبلاگنویشی رو ترک کنم!!! آخ بدنم !!! آخ اشتخونام!!
-----------------------------------
شنبه جان
چه تبریک جانانه و زیبایی !!! هزاران درد در برداشت ؛ ولی به تلخی شراب تقدیر نیست و باید نوشید...ممنونم
-----------------------------------
آکوی عزیز
نه دیگه!!! لااقل بخوان.... کامنت ننوشتنت هم عشقه، عزیز.
ولی بی انصافی نکنی و بری و دیگه نیایی آ !!! آخه من کلی نکته های کاربردی و فنی فقط از خودت یاد گرفتم و باید اینقده بمونی تا بتونم از خجالتت دربیام... اصلاً امیدوارم بیایی پیش خودم و لااقل یه سور حسابی به بهانه ی حضور خودت(ولی میدونی که من اصفونی ام و بذار یه سرنفعی هم واسه ی خودم داشته باشه) و جشن تولدم برای تشکر از راهنمایی هات بریزم توی آب... چطوره؟ بگو: آمین
-----------------------------------
سپهر جان
مهم همون حظّ و لذت و بهره و سود و نفع و التذاذ و .... بردن شماست؛ وگرنه قلت(غلط) و غلوط های املایی اش مهم نیست.
-----------------------------------
باران عزیز
خوشحالم که زیاد سختگیر نیستید و شایدهم نباید بود که بسیاری از این پیامبران، بهانه ای نبودند جز برای به بردگی کشیدن مردم.

جای شما خالی است و بود و هست... ولی نگذر از همون عروسی های خودمون و مخصوصاً ترکیدن ترقه(گو و ِک)هایی که مردم غرق در خواب را ده متر از بستر به هوا میپراند.
-----------------------------------
بـَه بــَه کارن گرامی و عزیز
بابا !!! من چه خوش شانسم !!! آخه همین روزها به یادت بودم و قصد داشتم با ایمیل از سلامتی حالت خبری بگیرم که خودتون سررسیدید... گـُلم هیچ کادویی بهتر از دانستن آرامش و سلامت روح و جسم خودت و خانواده ات برام ارزشمند تر نیست.... از آن دریغ نکنید.
==========================================
پیروز و سربلند باشید.... بدرود
ارادتمند همیشگی........حمید مال نجبباد

امی گفت...

خیلی بانمک می نویسید حمید اقا. این سؤالاتی که پرسیدید از زبون اقوام بود ؟! والله ما ظاهر و باطنمون برای همه یکیه و همه ما رو می شناسن و می دونن میونه ای با حجاب و روبنده ! و اینا ندارم نه اینجا ، نه اونجا.
اما برای پیچوندنشون هم نیازی به مهاجرت ندارم چون اصولاً خوشم نمیاد کسی از زندگی شخصیم سر دربیاره و اتفاق افتاده که از اقوام کسی می خواسته فضولی کنه که بسته به میزان فضولیش و اصرارش بر دونستن ، با جواب های سربالا به همراه لبخند یا جواب های تند و تیز و صدا خفه کن روبرو شده و حساب کار دستش اومده !!

Ako گفت...

آمــــــــــــــــــــــین!
شما بگو ما از نزدیکی قاره آمریکا هم رد شیم کلاه مونو می ندازیم هوا!

ما خیلی چاکریم! حتما می آم و می خونم، تو بلاگ اسپاتم هستید، هر چی که جدید آپ کنید می بینم،
خلاصه خیلی چاکریم!

ایشالا شما هم بیاید این ورا ما به رسوم کردی ازتون پذیرایی کنیم...

از دیار نجف آباد گفت...

با سلام
امی خانم
شما صبر کنید تا مهاجرتتون قطعی بشه، اونوقت خواهید دید که چه کسانی سرو کله شان پیدا میشه و آنقدر بخودشون حق فضولی میدهند که تا توی بستر خوابتون رو هم به سوال میکشند.

خوشم میاد که چه جذبه ای دارید؟ یعنی اونقدر صدای خنده تون معنی تشر داره که هیشکی جرات نمیکنه بیشتر بپرسه؟؟ خدا برسه به داد خواهر شوهرتون!!! مظلوم مادرشوهرتون!!! دیدم طفلی ها هیچ صداشون در نمیاد؛ نگو از جذبه ی شما بوده!! هرچی میپرسیدم چی شده؟ فقط میگفتند: اگر گویم زبون سوزه/ نگویم مغز استخون سوزه....

همگی بگید: مظلـــــوم خانواده ی آقاشوهر امی خانم!!!
----------------------------------------
آکو جان
قدم شما روی چشم ماست.... هرچند بقول نجببادی ها از دعای «گربه چی کوره» بارون نمیاید.... ولی ما دعا میکنیم نه تنها رد بشید بلکه ساکن خود خود آمریکا بشید.

حالا که اینجوری شد و دعوتمون کردید به کردستان و پذیرایی کردی... منم میگیم آمین....که از بچه های کرد و سنندج، قروه، مریوان، بانه، کرمانشاه و... خاطره ها دارم....راستی میدونستی که یه نجف آباد هم توی غرب کشور داریم؟ ولی آخرش نجبباد؛ همون نجبباد اصفون!!!

Ako گفت...

البته که نجیبا یکیه و لا غیر!
ممنون از لطفتون! و کلی محبت تون!
یادم بیاد نجیبا تو شهرش یه رودخونه رد می شد! وای کلی خارجی بودین هاااااااا!!

آقا ارادت داریم خیلی زیاد!

عبدالحمید حقی گفت...

از حمید خونساری به حمید نجفبادی

خیلی جالب نوشته بودی
مخصوصا که مطالب رو دسته بندی کرده بودی

ضمنا اونجا که گفتی هوا خیلی گرم بود.......خودتی کلت خیلی داغ بود احتمالا از اثر اب شنگولی

نوش جونت .....بخور منبر بسوزان.......

تا یادم نرفته از طریق وبلاگ من با لینک (شعر و بیشتر - محمد احمدیان ) نیز گپ و گفتی داشته باش

در اخر یه شعر از فردوسی
به نیکی در آی و میازار کس ره رستگاری همین است و بس

http://hamidhaghi.blogsky.com

از دیار نجف آباد گفت...

حقی عزیز
نه بابا !!! این حرفها نیست!!! شاید اشتباه برداشت شده!!! باور کن!!! البته سعی کن باورکنی!!!

حتماً خدمت میرسم و ممنون از شعر زیبای فردوسی بزرگ.
پیروز باشید و بدرود