توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۱۲ خرداد ۱۳۸۹

شعرکودک ایرانی-آمریکایی



توی اوج دغدغه ی همه ی استادان دانشکده و امتحانات آخرترم، من هم حسابی دستم بند بود تا امتحانات رو برگزار کنم و نمره ها رو رد کنم و همون دنگ و فنگهایی که همه تون بهش آشنایی دارید. حسابی خسته از همه جا شده بودم و مغزم قفل قفل و نمیدونستم که چه جوری باید به اینهمه نحوه ی برگزاری امتحانات و وارد کردن کامپیوتری نمره ها و ... سروسامان بدم? کار به آنجا کشید که ترجیح دادم بقیه ی ساعتهای عصر را به کاری دیگه ای مشغول باشم و از فردا صبح ادامه ی کار رو پیگیری کنم. مردد در تصمیم گیری که چه کنم که یه دفعه فکری به سرم زد و دست به قلم شدم و شروع کردم به ترجمه ی شعری کودکانه که شاید کمتر ایرانی باشه که نشنیده باشه.

حالا تصوّرش رو بکنید که توی همهمه ی کار همه ی همکاران و برو و بیای دانشجویان، یه ایرانی دلمشنگی مثل من یه تیکه کاغذ دستشه و داره از استاد انگلیسی دانشکده معنی دقیق کلماتی که با شعر فارسی جور درمیاد رو میپرسه و آنقدر توی این امر جدی و توی عالم خودشه که اصلاً متوجه خنده ی عمیق همکارش نشده تا اینکه همکارم میون خنده هاش پرسید که : حالا برای چی اینقده جدی هستی که این شعر رو ترجمه کنی؟ بهش گفتم: راستش خانمم داره به دخترکـم این شعر رو یاد میده و هی دوستانم معنی اون رو ازمون میپرسند. برای همین درصددم تا میشه اونرو بصورت آهنگین ترجمه اش کنم.

هرچه بود اون همکارم هم هرچی ورقه و نمره و امتحان روی میزش بود رو گذاشت کنار و حالا شده بودیم دوتا مرد گـُنده ای که نشسته بودند سر یک مسئله ی سرنوشت ساز عالم انسانی و شعری فلسفی و عمیق بحث و تبادل نظر میکردند. خدا رو شکر میکنم که کسی ما رو توی اون جلسه ی بسیار مهم تبادل نظر ندید؛ وگرنه یه جوک دست اوّلی برای همه داشت. برای عصر بود که با دستی پر و شادمان از به نتیجه رساندن این امر بسیار مهم عالم روزگار جهان بشریت برگشتم خانه و ترجمه ی شعر را که برایم همچون جایزه ی جهانی «نوبل» بود به خانمم دادم تا اون هم نظری بیندازد. خانمم هنوز از خوندن سطرهای اوّلش فارغ نشده بود؛ که زد زیر خنده و گفت: تو کلـّی وقتت رو گذاشته ای روی ترجمه ی این شعر ولی صبر کن ببین خود «فرین» از چه شعری خوشش اومده و اون رو حفظ کرده؟

برای همین صداش کرد و ازش خواست که شعر رو بخونه و اون هم با همون زبان شیرین دوساله اش شروع کرد به از حفظ خواندن هر شعری که میدونست:... گل گلدون من شکسته در باد//بارون بارونه زمینا تر میشه// بعدش بهاره//تو بیا تا دلم گلنسا جونم توپم قلقلیه.... حالا من موندم که دوباره کی حالش رو داره بشینه یه ساعتی وقت بذاره و این شعرهای نوی عالم بچگی را به انگلیسی برگردونه. شاید شما هم علاقمند شده اید که بدونید اون شعر کودکی که طی جلسات و کوششهای فراوانی به انگلیسی برگردوننده ام چیه؟ اگه گفتید؟ اصلاً بذار برای تنوع هم شده اونرو بنویسم.

I have a rounded ball
That is red, white and blue
When I hit it on the ground
It bounce's in the air
You have no idea
How far it flys
I didn't have this ball
So I did my work well
My daddy gave it to me as a present
He gave me the rounded ball
****پینوشت
- اگر با همان ریتم ذهنی «یه توپ دارم قلقلیه» خوانده شود؛ به طور نسبی ریتم شعر انگلیسی نیز حس میشود.
- آمریکاییان وقتی رنگهای «سرخ، سفید و آبی» را به همین ترتیب ذکر میکنند؛ منظورشان همان پرچم ملـّی آمریکاست.

۱۱ نظر:

مریم گفت...

آقا ما عقب افتادیم برای پست قبلی که خیلی هم با احساس نوشته بودین چیزی ننوشتیم.حالا میشه دو تا یکی کنیم؟ من هم تصورم اینه که مهاجرت مثل مردن می مونه آدم همه چیز رو جا میزاره و میره.
اون شعر معرکه بود. دختر کوچیک من وقتی دو سه سالش بود عاشق "گل گلدون من" سیمین غانم بود.شاید چون سی دیشو تو ماشین داشتم و صبحها که میبردمش مهد کودک با هم می خوندیمش . قبلا در این مورد نوشتم این لینکش
http://maryam-yadegar.blogspot.com/2009_01_01_archive.html

negahyno گفت...

کاش 6 ماه پیش این را ترجمه می کردین و اینجا می گذاشتین چون برای درسی من باید همین کار را می کردن و بعد شعر را در کلاس می خوندم :)
عکس دخترتون هم خیلی خیلی نازنین است

negahyno گفت...

همین کار را می کردن = می کردم
از الان تا ....از شما معذرت می خوام اگه اشتباه تایپی دارم و خواهم داشت در کامنتها.

امی گفت...

خیلی جالب بود این ترجمه و جالب تر اینکه توی اینهمه مشغله همه کاراتون رو گذاشتید و با همکارتون نشستید به ترجمه !حالا نظر همکارتون راجع به این شعر بچه گونه ایرانی چیه ؟

مریم گفت...

و یه چیز دیگه.. ما رسما عاشق این دخمل شدیم رفت.. هی میام به عکس گوشه چشمیش نگاه می کنیم و غش و ضعف می کنیم:))

RS232 گفت...

سلام حمید خان. خیلی جالب بود. اون عکسی که گذاشتید مربوط به دخترونه؟ خیلی بانمکه! فکر کنم از اون ناقلاها باشه :)

ناشناس گفت...

خب دخترتون ميخواد كه زبان انگليسي شما قويتر شه
چه خوب ميشه كه اين شعر بچه هارو تبديل و چا پ كنيد

از دیار نجف آباد گفت...

باسلام و درود خدمت همه ی عزیزان
___________________________________
«مریم-یادگار»گرامی
هرچند آن پست را خوانده بودم؛ باز سری زدم و یک یادآوری داشتم... خسروخسروشاهی گفته که «خوشا به حال دیگران که چون نویسندگان رد پایی از زندگی خود جا نمیذارند» ولی خوشبحال شما که زندگی گذشته تان را با ثبت در وبلاگ همیشه خواهید داشت....
شما که خودتان دوتا گــُل توی خونه تون دارید؛ این فسقلی که جایی ندارد؛حالا اگه قبول میکنید که جهازیه اش را بدهید؛ بفرستمش بیاد کانادا؟؟
تندرست و سربلند باشید
---------------------
«نگاه نو»ی محترم
...و کاش شما 6 ماه پیش گفته بودید تا من زودتر اقدام میکردم...بهرحال هرچه قسمت باشد... از نظر لطفتون نسبت به فسقلی ممنونم.
موفق و پیروز باشید
---------------------
«امی» گرامی
همکارم چند ویژگی شعر کودک رادر این شعر اینگونه برشمردند: ابتدا حس مالکیت کودک را با داشتن توپ ارضا میکند؛ سپس به او و دیگران یادآوری میکند که هیچ چیزی در این دنیا رایگان نیست؛ و بدنبال آن او را تشویق میکند که باز وظیفه ی خود را به بهترین وجه انجام بدهد تا مزد و کادویی بهتر دریافت کند و صد البته اهمیت وجود پدر در فرهنگ ایرانی که عیدی دهنده است و....
پیروز باشید
--------------------
«آرش» عزیز
بله این همون پدر سوخته ایه که هروقت میخوام تلفنی با شما صحبت کنم؛ اوّل باید گوشی را بگیره و بگه که «خوبین سلامتین؟» و بعد نوبت به من برسه..... درست گفتی از ناقلا هم رد کرده و گاهی که صداش میکنم«مارمولک» خودش میدونه و میگه«بعله»
موفق و پیروز باشید
---------------------
«رکسانا» خانم
ای بابا !!! حالا ما یه کاری کردیم؛ معنی اش این نیست که سوادی هم توی انگلیسی داریم؛ بعدش هم کی میاد اشعار کودک انگلیسی بخره!!؟؟
با این حال بد پیشنهادی هم نیست؛ باید روش فکر کرد و شاید هم روزی!؟؟
پیروز باشید
___________________________________
موفقیت و سربلندی نصیبتان باد... بدرود....ارادتمند حمید

ناشناس گفت...

حميد خان

اتفاقن من يه دوست هنري دارم كه ايشون ساكن لندن هست به نام خانم تارا اقدام و ايشون براي پسر كوچولوش (آرتين)يه كتاب خيلي بامزه تصويري به نام My little Micci‌ در آمريكا چاپ كرده و خيلي هم طرفدار پيدا كرده همينجا بين ما دوستاش
اتفاقن اين پروژه بسيار خوبيه و من هم واقعن شوخي نكردم

چرا حتما انگليسيتون خوبه و من هم كمي شوخي كردم

موفق باشيد

از دیار نجف آباد گفت...

رکسانای عزیز
چه کسی میداند؟ و شاید روزی چنین شود؟ ممنونم از پیشنهادتان و حتماً در ذهن خواهم داشت.
پیروز و سربلند باشید...ارادتمند حمید

ghazal گفت...

ajab negaah e sheytooni dareh in aatish paareh. LOOOL
sabz baashi.