توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۲۸ شهریور ۱۳۸۹

انجمن اولیاءومربیان آمریکایی


این روزها برابر است با اتمام اوّلین ماه شروع مدارس و ارسال نمرات ماه اوّل. در این بین در بیشتر مدارس اولین جلسه ی «اولیاء و مربیان مدارس» با هیجانی خاص درمیان است و این واقعه را به نام «آمدن والدین»Parents Coming میشناسند. این برنامه به این شکل است که والدین دانش آموز یا دانشجو در وقت تعیین شده، با معلـّمان و استادان دانشکده به مشورت مینشینند تا وضعیت تحصیلی فرزند خود را بدانند. به همین علـت من نیز مجبور بودم این شنبه نیز در دفتر(کلاسم)حاضر باشم و هرچند خانواده ی زیادی به جستجوی وضع فارسی آموزی دلبندشان نیامد؛ ولی مجبور بودم برای همان تعداد محدود مراجعه کننده تا میتونم به به و چهچه کنم که چه بچـّه ای دارید؟ چه استعدادی؟ وَاووووو.

از آنجا که در مدارس رسمی شهر نیز این برنامه ی دیدار اولیاء با مربیان در جریان است؛ همین سبب شده است تا برنامه هایی سرگرم کننده نیز درمیان باشد. از جمله اینکه کاروانی از دانش آموزان دبیرستان با همراهی برگزیده ای از دانش آموزان دیگر مدارس پیش از دبیرستان در سطح شهر راه میافتند و یک فستیوالی به نام Prade برگزار میکنند. در این بین مردم نیز برای حمایت از آنان با پوشیدن لباس آبی که رنگ اصلی لباس تمیهای ورزشی شهر است؛ به تماشای آنان در خیابان اصلی شهر گرد هم میایند. هرچند این کاروان به گستردگی کاروانهایی که مسئولین شهرها برای حمایت از مشاغل سطح شهر برگزار میکنند نیست؛ ولی دست کمی از آن ندارد. تنها تفاوت این است که بیشتر ماشینهایی تزیین شده و کاروان افراد حمایت کننده را دانش آموزان جوان تشکیل میدهند.

قبلاً درباره ی اعضای اصلی تشکیل دهنده ی کاروانها صحبتی کرده ام ولی چون قصد دارم درباره ی آن در نوشته های بعدی بیشتر توضیح دهم؛ این بار وقت شما را زیاد نمیگیرم تا بتوانید با دیدن عکسهای این کاروان دانش آموزی، لذت بیشتری ببرید. گفتنی است که با اطلاع یکی از دوستان، خودم را سریع به سطح شهر رساندم تا بتوانم حداکثر دیده هایم را ثبت کنم. این برنامه نیز شامل رژه ی گروه موسیقی دبیرستان بدنبال ماشین اسکورت پلیس و سپس ماشینهای دیگر حمایت کننده ها میشد و طبق همه ی برنامه های «رژه و کارناولها» هرکسی ذوق و سلیقه ای به خرج داده بود و با تزیین ماشینها و پخش کردن شیرینی و شکلات، تشویق حاضران و بخصوص جوانان و نوجوانان حاضر و تماشاچی را برمی انگیخت.

در آخر هم بیشتر اعضای کاروان جلوی ساختمان دادگستری شهر گرد گروه دختران تشویق کننده Cheer Leaders به سرودخوانی و تشویق تیم ورزشی و فوتبال آمریکایی(خرکی)دبیرستان Minutesmens جمع شدند و رقص و پایکوبی خاصی داشتند. با اتمام برنامه ی کوتاه رژه و کاروان ورزشی مدارس شهر، همگی رفتند تا برای شب هنگام و برگزاری اولین مسابقه تیم دبیرستان با تیم مهمان در عصر و سرشب آماده باشند. البته بنده بخاطر مشکل لذت نبردن از این بازی و سردرنیاوردن از فوت و فن آن ترجیح دادم که درخانه بمانم و بماند که تا ساعت 9 شب این شهر همیشه ساکت دستخوش هیجان این بازی و آتش بازی و انفجار ترقه های نوری در ورزشگاه اصلی شهر بودند.

گفتنی است که در تمام سطح شهر با نصب آدمکهای بادکنکی یک بازیکن فوتبال آمریکایی، تبلیغات نوشتاری، پوستر و... اولین بازی این تیم را اطلاع رسانی میکنند. در این بین دیدنی بود که حتی ماشین آتش نشانی و آمبولانسی که برای موارد اظطراری آنان را همراهی میکرد؛ هم دست کمی از آن جوانان نداشتند و در ابراز هیجان خودشان، با کشیدن انواع اقسام آژیر و زدن بوق آنان را همراهی میکردند. امیدوارم در ادامه بتوانید چند عکس از این مراسم یک ساعته را که در سطح شهر لکیسنگتون ایالت میزوری آمریکا برگزار شد؛ ببینید و از آن لذت ببرید. ببخشید که کیفیت عکسها و عکسبرداری آنچنان مطلوب نیست و بیشتر مشکل آن برمیگردد به آقای عکاس که خودم باشم و مشکل معنویات جیبی برای خرید یک دوربین درست وحسابی. آخه بدبختی اینجاست که توی آمریکا چیزی به نام مراسم شب جمعه و ختم سرمزار هم برگزار نمیشود تادستی به گدایی بردارم و دشتی داشته باشم. بهرحال برگ سبزی است تحفه ی درویش. امیدوارم دوست داشته باشید. ارادتمند حمید












****پینوشت: امیدوارم دوستان بتوانند عکسها را ببینند. بنده در حدّ توانم تلاش کردم از همان سایتی که قبلاً در ایران مشکل دیده شدن نداشت؛ جهت بارگزاری آنها استفاده کنم. هرچند که یکی دوبار بازهم مشکل داشت و ظاهراً آقای فیل+ترگذار بصورت چرخشی گاهی آن را میبندد و گاهی خیر. بهرحال چنانچه باز جهت دیدن عکسها مشکلی داشتید؟ لطفاً از فندق شکنی، یخ شکنی، فیل شکنی، چیزی استفاده کنید. امیدوارم مطلوب افتد.

۹ نظر:

حمید درباره ی مشکل نظرنویسی گفت...

ازآنجاکه اخیراً اقدام به مسدود کردن «تایید دیداری» نموده ام؛ ظاهراً برای بعضی ها و مخصوصاً نفر اوّل نوشتن نظر غیر ممکن است. البته شاید در زمانی دیگر اقدام به نوشتن نظر کنید؛ مسئله حل شده باشد؛ ولی بذار یه بار هم خود وبلاگنویس نظر اوّل رو نوشته باشه..... این هم یه جورشه دیگه!!!

حمید کجایی بابا!!؟؟ بخند!!! نه اشتباه گفتم.... بسوز کین سوختن سزای توست

در انتظار نظرات خوبتان هستم....بدرود...ارادتمند حمید

عبدالحمید حقی گفت...

سلام
نشد من بیام و کسی نظر نداده باشه

چه خوب که پسورد رو برداشتی میمردم از بس نمیشد باهاش کارکنم

ریما گفت...

عاشقتم حمید جان

امی گفت...

اینهمه جشن و تشکیلات و پایکوبی فقط به خاطر آشنا شدن پدر و مادرها با معلم ها و اساتیده ؟! اینا دیگه خیلی دلشون خوشه و البته خوش به حالشون که از هر واقعه ای برای خودشون یک جشن حسابی می سازند کاری که ایرانیان باستان می کردن اما الان ....

Ako گفت...

سلام استاد حمید

ببخشید که کم پیدا شدم، خیلی دوست داشتم بیشتر از اینا در خدمت باشم، یه یکی ماهی اوضاع زیاد درست درمون نیست، اما کماکان هر پست جدیدی که می زارید حداقل تیتر شو می خونم،
دوستون دارم خیلی زیاد

پری گفت...

حمید آقا سلام

امیدوارم خوب و خوش باشید.

باران گفت...

حمید آقای گل سلام
ممنون از مطالب قشنگ تان
تمامی تصاویر هم بدون مشکل باز شدند .

چنگ گفت...

سلام
میگم ..تورو به خدا دوباره "پسورد" را بگذار..
همه عکسها باز شد.منم هنوز دارم ثثلوات نه سلوات میفرسم

از دیار نجف آباد گفت...

با سلام و درود خدمت همه ی شما عزیزان گرامی
=======================================
حقی جان
عزیز دلم الان هم خودت اوّلی!!! اصلاً همیشه اوّل بوده و هستی؟
امیدوارم که نوشته ی بعدی، بعد از اینکه خودم نظر اوّل رو برای تست کردن فرستادم؛ خودت مثل این مورد اوّل باشی و جایزه ی اون رو ببری.
--------------------------------------
امیررضا شدّه ی عزیز
قبل از هرچیز از حضورت متشکرم و امیدوارم که بازم به ما سربزنی. امـّا این اسم و عبارت شما مرا مجبور کرد که بگویم:
اولاً : ممنونم از این حس و محبتت.
دوماٌ: مادرم میگفت«ننه! عاشقی نه نون میشه نه آب ! فکر نون باش که خربزه آبه».
سومـاٌ: زمانی عاشق شدی که من خودم توی ترک اونم و بدجوری استخون روحم درد میکنه.
چهارماً: نه آخه خودت بگو! این شانسه که من دارم؛ من خیلی زور بزنم میتونم جنس لطیف رو هضم کنم؛ نه شمای ذکور خشن رو! حالا هم که زده دوتا دوتا. هم امیر و هم رضا !! هرچند که میشه رضا را به معنی راضی شده نیز تعبییر کرد.

البته فرموده اید که فامیلتان«شدّه» است و به معنی مروارید. هرچه گفته شد به منزله ی شوخی بود و به دل نگیرید.
--------------------------------------
امی خانم
اشاره ی به جایی فرمودید. روزی دخترم فاطمه با شکایت پرسید که چرا مدارس توی ایران اینطور با نشاط و هر روز برگزاری یک مراسم و مناسبت، باعث نمیشدند تا دانش آموزان با شوق بیشتری به مدرسه جذب بشوند؟

و البته جوابی نداشتم جز اینکه:.... روزگاری ما ایرانی ها توی زندگی عادی مون بخاطر هم نام شدن یک روز از هر ماه، یک جشن ماهانه داشتیم که چمعاً میشد 12 جشن. در این بین دوتای آن خیلی باعظمت تر بوده؛ جشن شروع سال(نوروز) و جشن شش ماهه ی دوّم(سده)و مهرگان و یلدا و .... که دیدم صداش رفت بالا که :«داشتیم داشتیم مهم نیست. داریم داریم رو بچسب!!» که دیدم جز روضه و گریه و عزاداری و ... چیزی نیست که بچسبم.

راستی هوای شما چطوره؟ زندگی خوش میگذره؟ به تنهایی و زندگی توی غربت عادت کرده اید و...؟ نخواستی بگی یادت نره: صلوات بفرست!
--------------------------------------
آکو جان
به به !!! چه عجب ما ردی از شما دیدیم. نمیگی دلمون براتون تنگ میشه؟
آخه خودت هم که وبلاگنویسی رو تعطیل کردی؛ لااقل از خودت گاهی خبری به ما بده که دلمون شاد بشه.... همینم ما را بس.

تندرست و سرسلامت باشید؛ من توقعی از شما ندارم و زندگی شخصی تان در اولویت امر قرار داره.
--------------------------------------
پری ..... پ پ پری خانم !!!! خودتونید؟ راست میگی خودتی؟؟ من که باورم نمیشه!
راستش دروغ چرا من گفتم شاید وضعتون خیلی خیلی بهتر شده و مهاجرت کرده اید به کره ی «ماه» که دیگه تحویل نمیگیرید.

ممنونم که بازم به ما سری زدید. سلام بسیار برسان و بازم از این کارها بکنید؛ باعث خوشحالی مان میشوید.
--------------------------------------
باران خان
من از شما ممنونم که سری به ما زدید و تشریف آوردید.
خدا را شکر و چشم بد دور(بی چشمون) که تونستید بدون دغدغه عکسها رو ببینید.
البته هرچند گاهی ذوق ما رو کور میکنند؛ ولی من هم به این راحتی ها از کوره در نمیرم.
--------------------------------------
چنگ ناعزیز
اخه من چی بگم از دست تو.... تمام روز با یادآوری این جمله ات میخندیدم.

مردم میمردند از ثبت و آزار «تایید دیداری» و تو میخوای دستی دستی خودکشی کنی که خواسته ای دوباره«پسورد» را فعال کنم؟؟

برو خدا رزق و روزی ات را یه جایی دیگه بده!!! من رو توی گناه خونت شریک نکن! که من همینجوریش هزارتا دردسر دارم چه برسه به اتهام کشتنت!!
برو صلوات!؟ نه سلوات!؟ نه انگار ثلوات!؟؟ نمیدونم همون رو که میگند بفرست!!!
==============================================
پیروزی و سربلندی شما عزیزان آرزوی قلبی من است... بدرود...ارادتمند حمید