توجه: این وبلاگ در این مکان دیگر به روز آوری نمیشود و به سایت وورد پرس منتقل شده است. دوستان عزیز لطفاً جهت دسترسی به آدرس جدید «ایــــنــــجـــا کلیک کنید». منتظر قدوم شما هستم. ارادتمند حمید

۲۲ شهریور ۱۳۸۹

به فکر مهاجرت نباشید!

****پیشنوشت و دیـــرنوشت: مدتها پیش تم اصلی این نوشته را در جایی خوانده بودم و در دفتر نـُت خود یادداشتهایی برداشته بودم؛ تا اینکه روزی مطالب را جمع بندی و با اقتباس از مطلب اصلی آن را منتشر کردم. بعد از مدتی که از انتشار آن میگذشت دوستی منبع اصلی نوشته را یادآوری کرد و شرط ادب بود که نام منبع«مهاجران کانادا» یاد و تشکر شود.
این یک درددل است و هیچگونه ارزش قانونی ندارد. راستش معنی جمله ی قبل را نمیدانم؛ فقط نوشتم تا بعداً هیچکس با خواندن این مطلب حق اعتراض نداشته باشد و بداند که من نظر خودم را گفتم و بس... یکی سری سوالات تکراری که دائم مورد سوال دوست و آشنا و .... واقع میشوم این است که«زندگی چطوره؟ آیا راضی هستی؟ ایران بهتره یا آمریکا؟ به نظرت من هم به فکر باشم یا نه؟ و....» در این مطلب قصد ندارم پاسخ خود را بنویسم؛ چراکه از نظر من پاسخ سوالات فوق بنا بر هر کسی و شرایط او میتواند متفاوت باشد. در یک کلام به هیچ وجه نمیتوان برای همه یک نسخه پیچید. جالب است که بدانید که در پاسخ به سوالات فوق من بیشتر سعی میکنم از شرایط خودم و تجربه ی خودم مایه بگذارم و جواب دوستان را بنویسم که در ایران چگونه بودم و اینجا چگونه است؟ آخرالامر هم یک جمله ی تکراری پایان بخش همه ی ایمیل هایم خواهد بود که:«صلاح خویش، خـُسرُوان دانند».

آنچه که در این مطلب قصد دارم به گفتگو بگذارم در اصل برمیگردد به نامه ای از یکی از خوانندگان که با اشاره به نوشته های منفی یکی دو وبلاگ در رابطه با کانادا،(که واژه ی خداحافظ و یخستان بخشی از عنوان آن است) سخت اعتراض داشت که چرا اینقدر مثبت مینویسم؟ در پاسخ این دوست عزیز باید بگویم که: 1- ای عزیز(اولاً) هر وقت شما شرایط آمدن به آمریکا را داشتید و کلـّی هم تحقیق کردید؛ حق دارید اعتراض کنید و غـُر بزنید نه حالا که نه ببار است و نه به دار!! با اینهمه هرکس تصمیم گیرنده ی آخر درباره ی زندگی خود است. 2- وقت و حوصله ی آن راهم ندارم که نوشته های منفی دیگران را بخوانم تا بتوانم درباره ی آنها قضاوت کنم. هرچه هست هرکسی در ابراز نظر خود به شرط آنکه به وارونه نشان دادن واقعیت یا اهانت منجر نشود؛ آزاد است. فقط باید از این نویسندگان محترم یک سوال پرسید که اگه خارج و کانادا اخ و یخ و بد و کفر است؛ پس چرا هنوز چهارچنگولی به آن چسبیده اند و رهایش نمکنند و برگرددند به وطن گـُل و بلبلشان؟؟

3- عزیز دل!! هرچه گفته ام یا میگویم بیان واقعیتهای زندگی و تجربه ی شخصی خودم است و بس. بماند که بارها هم منجر به قضاوتهای بد دیگران شده و بی کلاسی و شکسته نفسی بیش از حدّ و .... تعبییر شده؛ و یا بعضی از فامیل و آشنایان غیورمندم چه قضاوتها که نکردند و چه غــُر غــُر هایی که پشت سرم گفته شد و دهان به دهان به گوشم رسید و مـدّتها حالم را خراب کرد؛ ولی بیشتر سعی کرده ام با ندیده گرفتن «هر راست نشاید گفت» دروغ هم نگویم و بیشتر درباره ی همین دهات دور و بر خودم بگویم و بس. به همین عـلـّت الان هم حقّ ندارم که درباره ی جاهای دیگر مخصوصاً کانادا نظر بدهم. حال برایم جای سوال است که شما چطور فقط وفقط براساس نوشته های دیگران اینطور به خودتان حق میدهید در مورد آنجا، ندیده و زندگی نکرده، قضاوت کنید؟

4- بحث من این است که اگر در میان عزیزان، کسی هست که در مورد مهاجرت به آمریکا یا کانادا شک دارد، یا فکر می کند که با مهاجرت کردن، زندگی خودش یا خانواده اش را به خطر می اندازد، یا از زندگی در مکانی با فرهنگی متفاوت، مواد غذایی متفاوت، آداب و رسوم متفاوت، زبان متفاوت، حتـّی آب و هوای متفاوت، ابا و هراس دارد یا نمی تواند دوری از خانواده و عزیزانش را تحمل کند؟؟ ترا خدا به فکر مهاجرت نباشید. مهاجرت ربطی به آدم موفق و ناموفق ندارد. مهاجرت مربوط به آدم مشکل دار و بی مشکل نیست. مربوط به آدم«س.ی.ا.س.ی» و «غیر س.ی.ا.س.ی» نیست. مربوط به آدم تغییر«د.ی.ن» داده و تغییر نداده نیست. مهاجرت مربوط به کسی است که به هر دلیلی -که برای خودش محترم است- به این نتیجه رسیده که اهدافش در کشور دوّم بهتر از محل زندگی فعلی اش تأمین می شود. حالا اگر شما در اینکه کانادا یا آمریکا محل واقعی رسیدن شما به اهدافتان است؟ شک دارید!!! لطفاً مهاجرت نکنید. من از شما عزیزان تمنـّا می کنم؛ استـدّعـا می کنم؛ خواهش می کنم؛ مهاجرت نکنید!!!

5- عزیز دلم مهاجرت، مسافرت نیست. اشتباه نکنید! شما می آیید که در یک کشور دیگر زندگی کنید. تصویر کارت پستالی را از ذهن خود پاک کنید. وقتی ساکن کشوری دیگری شدید باید نه به همان شـّدت زندگی در ایران، ولی مثل بیشتر مردم آمریکا و کانادا «کار» کنید. درّه به درّه دنبال اجاره یا خرید «خانه» باشید. خرید ریز به ریز «وسایل خانه» هم که دلواپسی است در حدّ شکستن شاخ غول. برای رفع امور روزانه و خرید و کار باید«ماشین» سواری کنید. ادامه ی «تحصیل» و پیدا کردن «کار» هم که قوز بالا قوز است. کمباری این همه، خوردن یک قـُلـُپ «سرما» است و بدتر اینکه مجبورید بجای آن قرصهای «ادالت کـُلد»های مارک دکتر عبیدی و یا آسپرین دورنگی داخلی، شربت تلخ و کوفتی «نایت کـُلد»Ny/Night Quill بخورید که هرچند اون 10% الکل محلول در آن باعث میشه که از سختی زهر فرودادن آن دیگه سرما نخورید؛ ولی آخه معجزه میکند.

اینجا ممکن است کارتان به بیمارستان هم کشیده شود. در اینجا با پلیس هم مواجه می شوید و عوض اینکه آقاوار بشینه توی الگانس و با بلندگو داد بزنه«پیکان! بزن کنار!!» و منتظر بشه تا شما با مدارک متعدد و گاهی هم اسکناس سبز به خدمتش شرفیاب بشید؛ بی کلاس وار میاد دم پنجره ی ماشینت و بعد از کلی توضیح قانون و حقّ و حقوقت و عـلـّت توقف کردن شما، جریمه تان هم می کند. بذارحالا که اسم پلیس آمد؛ یکی از بدیهای اونها رو بیشتر برشمرم. اینها اینقدر سمج اند که دیگه بهانه هایی مثل نداشتن بنزین و یا تا مجرم ، جـُرمی را مرتکب نشده حقّ دخالت نداریم و از این حرفها نمیزنه و کافی است که بخوای زن و بچـّه ات رو مورد نوازش اسلامی قرار دهی و یا صدای قارزدنت یه کوچولو بره بالا. اونوقته که میبینی مثل عجـّل معلق سرتون خراب میشند. کارو زندگی در مهاجرت هم شرایط خاص خود را دارد وخدا نکند که ورشکست شوید؛ وگرنه تا سال ها از آن صدمه خواهید دید. در اینجا باید هر روز با هزار و یک نفر سر و کله بزنید تا اموراتتان بگذرد. چه بخواهید چه نخواهید شمای مهاجر، توریست نیستید!

6- دانسته باشید که پس از مهاجرت در صورت لزوم و وجود امکان مالی، پـیش از هر چیز مهارت های لازم برای شروع به کاروزندگی در محیط جدید را باید کسب کنید. باید سعی کنید ضمن حفظ ارتباط با جامعه فارسی زبان، خود را به جوامع دیگر هم نزدیک کنید. وابستگی به جامعه ی همزبان و هموطن مانع پیشرفت شما می شود. از اینکه مدتی کارهایی انجام دهید که چندان دلخواه شما نیست ابایی نداشته باشید. تفاوت ها را بشناسید و تا حد ممکن بپذیرید. مقاومت در برابر تفاوت ها شما را سرخورده می کند. در مهاجرت باید فرا گرفت که دیگران متفاوت فکر می کنند؛ نه غلط. اگر خانوادگی تشریف آورده اید در حفظ خانواده کوشا باشید. خانواده ی شما بزرگترین دارایی شما در غربت خواهد بود. از همه مهمتر ترا خدا واقع بین باشید. آمریکا یا کانادا نه آرمان شهر است و نه جهنم عـُظمی(بازم میگم ربطی به اون مقام نداره). کشورهایی کاپیتالیستی هستند که اولین اولویت فکری شان درآمد زایی و مادیات است. ولی از جمله کشورهای جهان اوّلی اند که از بسیاری کشورهای دیگر در امور اجتماعی و مهاجر پذیری بهتر عمل کرده اند؛ اما باز میگم این به معنای آن نیست که برای مهاجران فرش قرمز پهن کرده اند یا خدمات دولتی نان شب شما را تامین خواهد کرد.

7- چند عامل مهم موفقیت مهاجر عبارت است از : دانستن زبان. داشتن تخصص واقعی منطبق با استانداردهای کشور مقصد. مردمی بودن و خوش برخورد بودن به این معنی که فکر نکنید «انسان» فقط و فقط همزبانان کشور گــُل و بلبل خودمان اند و دیگران آدم نیستند. پشتکار داشتن. زود ناامید نشدن. مسوولیت های مختلف شغلی و خانواده و زندگی عمومی را پذیرفتن. اینجا دیگه نمیشه به امید خارسو و بـُرسوره(پدر و مادر همسر)و تاکسی تلفنی و خاله و عمه و... بیخیال زن و بچه شد و تا صبح کنار رفقا و«استکان و مـنـقـل» وقت تلف کرد. دو مورد مهم دیگه ای که سبب موفقیت مهاجر است: توانایی فراگیری سریع تکنولوژی های نوین و اینترنت. مثلاً من خودم هر روزه مجبورم توی این سن و سال و مشغولیات، از هر راهی که شده از سوراخ سـُمبه های این تکنولوووج ج جی بیشتر سردر بیارم و بازم میگم امان از بیسواتی کامپیوتری. من خیلی با آخرین مورد موافق نیستم که بگم: امان از خوش شانس بودن. ولی آخه بدشانس بودن هم بده!! امـّا من جور دیگه ای آن را تعبییر میکنم که مهاجرت یعنی نظر لطف خداوند و عدم رضایت داشتن ازاین وضعیت «حال و اکنون» یعنی قدرناشناسی نعمتهای خداوندی. هرچند سختی هایی سر راه است؛ ولی مطمئنم که در آن نیز خیر و صلاح من قرار دارد و بس.

خلاصه اینکه پرتلاش و پر انرژی باشید. توکلتان به خدا باشد. از تجربیات متفاوت نهراسید. بالاخره روزی می رسد که موفقیت را آن گونه که تعریف کرده اید؛ بچشید. اگر چنین نکنید به جمع یک سوم مهاجرانی خواهید پیوست که حتی سه سال هم در آمریکا و کانادا دوام نمی آورند و سرخورده به کشور خود برمی گردند. متاسفانه خیلی از این مهاجران، همه مشکلات را به کشور مقصد نسبت می دهند و یادشان می رود که پس 300 و چند میلیون ساکنان دیگر این کشورها چگونه زندگی می کنند؟

ببخشید که دوباره طولانی شد. در پایان من همین سوال را از شما می پرسم. به نظر شما «رمزهای موفقیت یک مهاجر» در چیست؟

۱۶ نظر:

Sepehr گفت...

حمید آقا سلام. ممنون از مطلب خوبت. بالاخره ینگه دنیا ما رو هم طلبید و ما در فاصله یکی دو ماه باقیمانده سخت مشغول گرم کردن هستیم تا با آمادگی کامل در صحنه حاضر بشیم. برای این مهاجرین دم بخت نیز دعا کنید
پایدار باشی

امی گفت...

هرچند این مطلب شما رو قبلاً توی مهاجرسرا خونده بودم و براش کامنت هم گذاشته بودم اما به قدری کامل و جامع و به نوعی حرف دله که الان هم دوباره از اول تا آخرش رو خوندم و باز به این نتیجه رسیدم که چقدر با تک تک جملاتتون موافقم و به دلم نشست.
می دونید استاد من معتقدم احساس رضایت از زندگی خیلی به خود آدم ها و شخصیتشون بستگی داره. خیلی ها رو دیدم که با اینکه شرایط زندگی خوبی دارن باز می نالن و چشم به زندگی دیگران دارن و بعضی ها رو هم دیدم که تحت هر شرایطی از زندگیشون لذت می برن حالا وجود مشکلات که توی هر زندگی هست و طبیعیه اونا رو مأیوس و سرخورده نمی کنه.
به نظرم کسی که توی آمریکا هم بخواد غرغر کنه که این چه زندگیه ؟ چه مملکتیه ؟ چه فرهنگیه ؟ و .... این آدم هیچ جای این کره خاکی آروم نخواهد گرفت و راضی نخواهد شد. این شخصیتشه و مشکل از خودشه نه محیطی که داره توش زندگی می کنه. درسته غربت سخته و سختی های جدیدی داره که آدم تو کشور خودش اصلاً باهاشون مواجه نشده بود ، اینا قبول ، انکار نمی کنم اما مهم اینه که به خودمون بقبولونیم که هیچ جا قرار نیست مدینه فاضله باشه ، وجود مشکلات جز لاینفک هر زندگیه و باید فقط به دنبال ره حلش بود و در عین حال از خود نفس زندگی لذت برد.
من خودم از جمله آدم های مثبت نگرم که قبل اینکه بیام اینجا همه مشکلات این کشور رو برای خودم تصویر کرده بودم و خودم رو از قبل براشون آماده کرده بودم ، حالا از وقتی اومدم این مشکلات خیلی کمتر از اون چیزیه که فکر می کردم و نه تنها توی ذوقم نخورده بلکه خوشحالم زندگی در غربت راحت تر از اون چیزیه که قبلاً فکر می کردم. چرا ؟ چون نگاه من به غرب ، یک نگاه ایده آلی نبود که قراره برم تو بهشت برین زندگی کنم بلکه یک نگاه واقع بینانه بود. می دونم اگه بخوام این نگاه مثبتم به زندگی رو دائم توی وبلاگم منعکس کنم ، به زودی منتقدانی پیدا می شن و می گن چرا اینقدر مثبت می نویسی ؟ چرا دائم از خوبی های اونجا می نویسی ؟... در حالی که این واقعاً دید من به زندگیه ، البته تصمیم دارم از نواقص و کاستی های این کشور هم بنویسم اما تا به امروز به جز اون قضیه آزار همسایه ها که نوشتم چیز دیگه ای به چشم ندیدم.
به نظرم همه باید فقط واقعیت ها رو ببینن نه اینکه از یک جایی برای خودشون بهشت تصویر کنن و بعد که اومدن و دیدن از اون بهشت موعود خبری نیست ، چنان توی ذوقشون بخوره که تصمیم بگیرن برگردن.
غربت ، غربته ، برای همیشه . ما هیچ وقت نمی تونیم اینجا رو وطن کامل خودمون بدونیم و همیشه و همیشه تفاوت هایی رو بین خودمون و مردم اصلی کشور دوم احساس خواهیم کرد اما این هم طبیعیه و نباید باعث مأیوس شدن بشه.
من اون وبلاگی که می گید رو کامل مطالعه کردم چون زمانی قرار بود ما بریم کانادا و خیلی وبلاگ در مورد اون کشور می خوندم تا اطلاعات به دست بیارم. دو سه تا وبلاگ از بدی های اونجا گفته بودن (بدی محض) و بقیه وبلاگ ها از خوبی های اونجا می گفتند. با سر جمع همه دیدگاه ها متوجه شدم هر کسی فقط داره از زاویه دید خودش حرف می زنه و در اصل کانادا هم مثل هر جای دیگه آمیزه ای از خوبی ها و گاه نواقصه ( هرچند برای آدمی سرمایی مثل من اون هوای قطبی غیرقابل زندگیه و دیگه ربطی به زاویه دید من نداره ! ).
رمز موفقیت یک مهاجر ، ضمن داشتن تحصیلات و تخصص برای پیدا کردن کار که خیلی حیاتیه ، دانشتن زبان مردم اون کشور و بعد هم تونایی برای تطبیق با محیط جدیده. زبان ندونستن خیلی سخته و خیلی آدم رو اذیت می کنه ، فکر می کنم بیشتر افسردگی مهجران از همین زبان ندونستن باشه چون می بینن هر کاری که می خوان انجام بدن یا هر جایی که می خوان برن باید بتونن حرف بزنن و حرف های طرف مقابل رو بشنون و اگه نتونن ، خیلی به روحیه شون فشار میاد.
این حرف هم خیلی بی ارزش و پوچه که با 6 ماه بودن در یک محیط جدید آدم می تونه زبانشون رو یاد بگیره ! نمی دونم کی اولین بار این حرف رو زده و این 6 ماه رو از کجا آورده اما اشتباه محضه که کسی بخواد آموختنش رو موکول کنه به بعد از مهاجرت.
پستتون عالی بود و مخصوصاً بند چهارمش عجیب از دل برآمده و بر دل نشسته.
زیاد حرف زدم ، ببخشید. 

عبدالحمید حقی گفت...

سلام

یعنی میخواهی بگویی آواز دهل ز دور شنیدن خوش است؟؟!!!

nima گفت...

من فكر مي كنم كه آدمائي كه مي خوان مهاجرت كنن دو دسته ميشن! اونائي مي تونن خارج از كشور خودشون زندگي كنن و اونائي كه نمي تونن ولي اين مساله كاملا مربوط مي شه به شخصيت و روحيات اون فرد و هر قدرم كه بخواد تحقيق و پرس و جو بكنه تو اصل قضيه فرق نمي كنه،و فقط يه راه داره و اونم اينكه آزمايش كنه.يعني كشور خودشو براي يه مدت طولاني مثلا براي تحصيل ترك كنه وگرنه با تحقيق كردن از ديگران به نتيجه نميشه رسيد.

shokri گفت...

با سلام به دوست عزیز و وفادار آقای حمید خان...
در مورد این مطلب خواندنی شما باید عرض کنم که :متاسفانه اکثر افرادی که بعد از مهاجرت دچار شکست و سرخوردگی میشن، اون کسانی هستند که صرفا با شنیدن تعاریف دیگران و چشم و گوش بسته اقدام به این کار می کنند و این نکته را در نظر نمی گیرند که: هر شخصی خلقیات و روحیات و موقعیت خاص خودش را داره و نباید انتظار داشته باشه که همان موقعیتهایی که برای افراد دیگر پیش اومده برای او هم اتفاق بیافته..مثلا هیچ کسی نمیتونه بگه که مهاجرت به آمریکا قطعا مشکلات را رفع میکنه یا بالعکس..

نگاهی نو گفت...

گاهی هوس وطن می کنم ولی فقط کافی است یه کوچولو تمرکز کنم و ............یادم بیاد و خدا را هزاران بار شکر کنم که آرامش را در جایی دیگر یافتم که هر کسی دنبال زندگی خودش است و هزاران نفر سرشون را وارد زندگی ام نمی کنم.

مریم گفت...

سلام اخوی چطوری؟ کاملا با این مطلبتون در مورد مهاجرت موافقم.واقعا این به روحیه آدم بستگی داره که خوشبختی رو در چی ببینه. برای من آرامشی که اینجا داره غنیمته ولی بعضی ها اینو خسته کننده می دونند. راستی من مطالبتونو رو همیشه می خونم ولی اغلب چون کامپیوتری که بتونم فارسی بنویسم در اختیار ندارم چیزی نمی نویسم. واقعا کامنت هاتونو دوست دارم گاهی چند بار می خونمشون و هر بار باز برام تازگی دارند. مرسیییییییی

نگاهی نو گفت...

سلام
میشه لطف کنید و بگین از چه وب سایتی عکسهاتون را دانلود می کنید که دوستان وبلاگ نویس در ایران هم قادر به دیدن عکسهاتون میشن
ممنون

mahsa گفت...

با تک تک جملاتتون موافقم چون همه رو گذروندم اینجا گاهی خوشی و ناخوشی با هم قاطی میشه.از اونجا رونده و تو اینجا مونده میشی ولی همه فکر میکنن ما اینجا فقط کلاب و دیسکو میریم.البته اینجا اگه مجرد باشی و بابای پولدار هم داشته باشی که همه جوره تامین باشی خوب خوش میگذره

mahsa گفت...

یادم رفت بگم که از حضورتون در وبلاگم خیلی خوشحال شدم و از آشنایی با شما خوشحالم

از دیار نجف آباد گفت...

با سلام و درود خدمت همه ی شما عزیزان گرامی
============================================
هلن خانم.... حالا که من از این شکلکهای مسنجری هیچی سرم نمیشه چه تعببیری باید بکنم؟ بهرحال اگه درود یا ناسزا شما هم :) شایدهم :( راستی کدوم بود:() ؟ :)(؟
--------------------------------------
سپهر جان
پیشاپیش زیارتتون قبول.... یادت نره اون قدیما به بابام میگفتند«امام» و هرچی نباشه «امامزاده» بودنم رو شاخشه!! پس یادتون نره که حتماً به زیارتم تشریف بیارید و البته دلار انداختن توی ضریح جیب مبارکم فراموش نشه!!!

آخه رفیق گــُلم اگه من و تو بخت داشتیم که من دعاگوی شما نبودم و شما هم خواننده ی من!!! فکر نون باش که آمریکا آب و هوا و خاک و زندگی و همه چیزش هرچند اولش سخته ولی به تجربه اش میارزه... محتاجیم به دعا و همیشه میتونید روی من و ما حساب کنید... لطفاً ما را از خودتان بدانید. پیشاپیش تجربه ی ناب زندگیتان مبارک باد.
--------------------------------------
امی خانم
به به !!! عجب کالبد شکافی خوبی!!! جدی میگم باید این مطلبت رو با یه کمی پرداخت کردن به عنوان یک مطلب مستقل منتشر کنی وگرنه خودم میدزدمش و به اسم خودم منتشر و از منافع آن استحصال حاصل میکنم...چی گفتم.

آنچه که بیشتر منظور من است همینه که آیا شرایط و سختی هر کاری را باید بدی تعبیر کرد و یا با پشت سرگذاشت شرایط خاص، زندگی را ادامه داد؟ بعضی ها آنقدر از خارج تصویری کارت پستالی ساخته اند که فکر میکنند مردم فقط مینوشند و میکوبند و میزنند و میرقصند و از درختان بجای برگ؛ دلار میچینند. درحالیکه اگر چنین چیزی هم باشه؛ در اولین فرصت تکراری و ملال انگیز خواهد بود.

آری اینجا هم باید نان در آورد؛ آن را در دهان جویید و سپس قورت داد و رویم به دیوار.... قضای حاجت هم کرد و گاهی هم زوری به اندام مبارک دافعه آورد!!! نه آنقدر بد که کار تلویزیون ایران است تا ملت فرورفته در هزاران بدبختی را در داخل، ساکنان بهشت نشان دهد؛ نه آنقدر خوب که «سرزمین رویاها» به آن معنی است که فقط باید هرچیزی را در رویا تجسم کرد تا بدست آورد. آری رسیدن به رویا ی جایزه ی بزرگ امری است شدنی؛ ولی اوّل باید حساب بانکی و به مقدار لازم ذخیره داشته باشی تا امام رضا هم جواب دلت رو بده و جایزه را ببری.

راستی امی خانم اگه پول و پله ای حسابی داری؛ میتونی توی بانک شعبه ی «امامزاده»ی لکسینگتون ذخیره بذاری و از هزاران منافع شاید دنیایی و ای بسا اخروی آن نصیب ببریدا؟ بهرحال از ما دلسوزی در حق شما بود. خود دانید.
--------------------------------------
حمید جان حقی
آخه دهل بادهل و آواز با آواز هم فرق داره؟؟؟ نه؟
بستگی داره که این دهل در عزا نواخته میشود یا در عروسی؟؟ تا نبینی و حس نگیری و خوب روی نغمه های آن تامـّل نکنی؛ پی به معنی آن نخواهی برد.

حمید در ادامه ی پاسخگویی به شما عزیزان گفت...

نیما جان
تا اونجایی که یادمه قبلاً به شما خوشامد گفته بودم؛ با اینحال بازم خوش آمدید.
هرچند سخنتان قابل تامـّل است؛ متاسفانه هیچ دستگاه و پارامتری هم وجود ندارد که شدّت کنار آمدن شخصیت و روحیه ی آدمها را نسبت به مهاجرت و کنار آمدن و یا کنار نیامدن با مهاجرت را تعیین کند.
تنها راه همین اطلاع رسانی ها و ذکر تجربیات امثال من و دیگران است. گفتنی است که ای بسا کسانی که اصلاً فکرش را هم نمیکرده ایم بتوانند شهر به شهر بشوند؛ ولی پس از مهاجرت چه آدمهای موفقی شدند. بقول قدیمیها: مهاجرت یه جور خربزه ی نبریده است که تا نچشیم؛ طعم اون رو نمیفهمیم.
--------------------------------------
شکری جان
قبل از هرچیز خیرمقدم مرا بپذیر و امیدوارم که شما و نظراتتون رو بیشتر ببینم و بخوانم.
در راستای تایید سخن شما، همین نوشته هایی از این دست در راستای باز کردن چشم و گوشهایی است که هزاران تصویر دلخوش کن در ذهن ساخته اند و ای بسا که به آب و آتش هم زده باشند و لذت حالشان را بخاطر برداشت غلط از آینده، تباه میکنند.
--------------------------------------
نگاهی نوی نازنین
اشاره ی خوب شما به منافع پس از مهاجرت است که شاید بسیاری از افرادی که قصد مهاجرت دارند(توجه: شاید... بسیاری...) اصلاً به آن فکر نکنند و حتی سالیان سال پس از هجرت باز هم با معیارهای مادی و فیزیکی دست به مقایسه بزنند.

هرچند که یک تکه نان خشک با دلی خوش را به صدها هزار لقمه ی رنگین همراه با خون جگر معاوضه نمیکنم.

در ضمن اگر چنانچه لطف کنید و به آدرس ایمیل بالا مکاتبه کنید؛ به طور مفصل امر را توضیح میدهم. با اینهمه چنانچه راحت نبودید؛ بفرمایید تا در حدّامکان در همین مکان اطاعت امر کنم.
--------------------------------------
مهسا خانم
قبل از هرچیز خیر مقدم مرا بپذیرید. خدمت رسیده بودم تا ابراز ارادتی کرده باشم و راضی به زحمت حضورتان نیستم؛ با این حال چنانچه از تجربیاتتان برای من و دیگران بگویید؛ محبت ذاتی خود را نسبت به من و ما نیز جلوه داده اید که پیشاپیش بخاطر آن تشکر میکنم.

در راستای نظر شما معتقدم: حتی اگر پولدار پولدار هم باشید.... روزی از کباب خسته میشوید و با آنکه قبلاً دوست نمیداشتید؛ از توی رگ زدن یک آبگوشت مشتی، همراه با نان سنگک و ترشی خونه ساز دست خودتون، چنان لذتی میبرید که حدّ نخواهد داشت. قبول نداری؟ میخوای آدرس یه نفری رو بدم که این تجربه رو داشته؟

لذتهای زندگی در کنار سختی هاست که معنی پیدا میکند. همانگونه که تا من و شما مهاجر نشده بودیم؛ معنی وطن، بوی خاک، شهر و دیار، پیاده رفتن از این سر شهر تا آن سرشهر حتی به قیمت درگیری با این و آن، و از همه مهمتر نعمت پدر ومادر و خانواده را بخوبی درک نکرده بودیم.

بعنوان سخن آخر: شاید شما هم شنیده باشید که فلان فرد پولداری که از همه لحاظ تامین بود؛ در یادداشت خودکشی خود نوشته بود که:« همه چیز دنیا را در دسترس داشتم و چشیدم جز مرگ!!!»

پس بی پولی من و شما هم بد بهونه ای نیست برای زنده موندن....نه!!؟؟
===========================================
پیروزی و سربلندی همگی شما عزیزان؛ آرزوی قلبی من است... آرامش درون و برون نصیبتان باد.
بدرود.......ارادتمند حمید

از دیار نجف آباد گفت...

مریم خانم
سلام و پوزش از اینکه شما رو در پاسخگویی از قلم انداختم. عوضش سفارشی آجی و اخوی میکنیم.

خوشحالم که لااقل و اگه اصل نوشته هایم واسه ی کسی لطفی نداره؛ نظرنویسی هام به دلتون میچسبه. البته شما همیشه به من لطف داشته اید و مرا تشویق کرده اید.

میگم آباجی !!! شما اغلب کامپیوتری که فارسی نویسی داشته باشید ندارید و اینجور آتیش میسوزونید... منظورم اینه که با نوشته هاتون آتشی از هیجان به پا میکنید؛ وای به وقتی که همه چیز مهیـّا باشه.

فعلاً خوش باشید که از این سفر نرسیده و نخیسیده؛ سفری دیگر را ترتیب داده اید و ماهم طی این سه سال توی نجفباد... ببخشید همون لکسینگتون گیر افتاده ایم که گیر افتاده ایم.
بازم از تشریف فرماییتون ممنونم و هرگز دوستان قدیم را فراموش نخواهم کرد.

بدرود و پیروز باشید .... ارادتمند حمید

Ahmad گفت...

مطلب زیبایی بود. البته نوشته علیرضا پارسای را هم در این مورد خوانده بودم که با نوشته شما مشترکات زیادی داشت. خوب بود یادی هم از نوشته ی ایشان می کردید.

از دیار نجف آباد گفت...

احمد جان
سلام و درود و تشکر
ایکاش که شما این نظرنوشته تان را زودتر نوشته بودید. گفتنی است که مدتها پیش با مطالعه ی نوشته ی آقای پارسا، برای خودم نت هایی برداشته بودم و مدتها گذشته بود تا اینکه اخیراً آن را جمع بندی و اقتباس و منتشر کردم.

متاسفانه هیچ به ذهنم هم نبود که آیا تم اصلی جمله هایم از چه کسی بود؛ و همانطور که میبینید با «پیش نوشت» اصلاح کردم. ممنونم که یادآوری کردید و جاداره در اولین فرصت از ایشان نیز تشکر کنم.

پیروز باشید وبدرود....ارادتمند حمید

عبدالحمید حقی گفت...

سلام

یعنی اواز دهل شنیدن از دور....