از آنجاکه قبلا گزارشی از «چگونگی مراسم خاکسپاری در آمریکا» گفته بودم؛ وجود مطلبی در مورد عقد و عروسی نیز نیاز بود. این مهم انجام نشد تا اینکه اخیراً فرصتی شد تا برای بار دوّم در یک چنین مراسمی شرکت کنم. منتها قبل از آن نیاز به یادآوری است که دیده و شنیده های من به منزله ی بیان یک سنـّت هماهنگ و قابل اجرا در سرتاسر آمریکا نیست. همانگونه که در هرگوشه و کنار ایران سنتها و رسوم خاص همان مناطق برقرار است؛ در آمریکا با وسعتی 6 برابر ایران و جمعیتی 309 میلیونی و حدود 230 میلیون نفر بیشتر نسبت به جمعیت ایران بطور حتم اینگونه مراسم به شکلهای گوناگون و با تفاوتهای چشم گیری اجرا می شود.
سوای اینکه بسیاری از دختران و پسران ممکن است تا هنگام ازدواج بطور رسمی، سالها با هم زندگی کرده باشند و حتی دارای چند بچه هم باشند؛ نقش دین و انواع شاخه های گرایش مسیحیت در انتخاب سنتها و رسم و رسوم کاملاً تعیین کننده است. مثلاً کاتولیک های معتقد، نه تنها ادعـّا دارند قبل از ازدواج هیچگونه همخوابگی ندارند؛ بلکه بعضاً تا فرارسیدن زمان و شرایط ازدواج دائمی، دختر و پسر را بصورت عقد و ازدواجی موقت به نام Temporary Marriage به عقد یکدیگر در میاورند که هیچ شباهتی با دوران نامزدی ندارد و شاید واژه ی «صیغه ی موقت» بهترین ترجمه ی آن باشد.
در این فاصله دختر و پسر با شناخت بیشتر یکدیگر و تصمیم قطعی با هم بودن؛ بدون اینکه هیچ محدودیتی قانونی داشته باشند وبیشتر از سر حسرت داشتن مراسم عروسی وپوشیدن لباس عروس و... قصد ازدواج رسمی میکنند. نقطه ی آغاز این تصمیم با رسمی شروع میشود که آن به Proposal (پیشنهاد ازدواج) مشهور است. بدینگونه که در مکانی پرخاطره برای آنها و به عبارتی رومانتیک به صرف شام یا نوشیدنی با هم قرار میگذارند و در طول زمانی که در آنجا بسر میبرد؛ پسر در مقابل دختر بر روی زمین زانو زده و با گرفتن انگشتری از جنس الماس به سمت دختر، و ذکر جمله ی«آیا با من ازدواج میکنی؟ Will you marry me» از او درخواست ازدواج میکند. با پذیرفته شدن انگشتری توسط دختر همه ی حاضران در مجلس همزمانی که آن دو مثل زائرهایی که تازه از زیارت مشهد برگشته باشند هی دارند روبوسی میکنند و هی به یکدیگه زیارت قبولی میگویند؛ اقدام به تشویق آنان میکنند. بدینسان به جمع گرفتاران دام زندگی مشترک یک زوج دیگر اضافه میشود.
گفتنی است که مراسم «پیشنهاد ازدواج» را معمولاً با شگردی غیر قابل انتظار(سورپرایز) انجام میدهند و بسته به نوع ذوق و سلیقه ی افراد متفاوت است. از انداختن انگشتر الماس در لیوان شراب(شامپاین) دختر گرفته تا درخواست از نوازندگان رستوران تا همزمان نواختن موسیقی، پیام و درخواست پسر را ابراز کنند. از نمونه های دیگر: پرواز هواپیمای موتوری مخصوص سمپاشی برفراز آنان و اهتزاز پلاکاردی در آسمان؛ یا رفتن به آکواریمی بزرگ و دردست داشتن پارچه ا ی نوشته شده توسط غواصان؛ و یا رفتن به تماشای فوتبال آمریکایی و برسردست گرفتن پلاکارد توسط دوستان پسر که برروی آن نام دختر، جمله ی درخواست ازدواج و اسم پسر نوشته شده باشد و....
البته پس از قبول دختر، او نیز باید برای شروع نامزدی یک انگشترالماس نیز به پسر بدهد که معمولاً بدون تشریفات خاصی صورت میگیرد. همانگونه که میبینید مظلومیت ما مردان از اینجا ثابت میشود که هرچه مراسم خوب خوب است؛ مخصوص جماعت نسوان است و بر طبق ضرب المثل قدیمی آمریکایی «سرخپوست خوب، سرخپوست مرده است» شاید فقط مراسم ختم و فاتحه را در شأن ما مردان مظلوم میدانند؟؟ بگذریم... از زمان شروع دوران نامزدی Engagement تا مراسم رسمی ازدواج مراسم خاصی درمیان نیست. جز اینکه پس از تعیین تاریخ ازدواج که ای بسا دوسال زودتر، روز و ساعت و مکان آن را مشخص کرده اند؛ شب قبل از روز عروسی، اعضای اصلی هر دو خانواده و نیز دوستان و افراد دست اندر کار مراسم، طی صرف شام گردهم جمع میشوند تا تقسیم کار و هماهنگی های لازم را جهت فردا انجام دهند. به این مراسم Rehearsal(تمرین) گویند که معمولاً پیش از هر مراسم رسمی مثل ازدواج و فارغ التحصیلی و ... انجام میشود و افراد تمام کارهایی که روز بعد قرار است انجام شود را بصورت تمرینی انجام میدهند.
در فاصله ی نامزدی تا جشن عروسی، عروس و داماد و خانواده هایشان ضمن هماهنگی جهت مکان و چگونگی مراسم و .... اقدام به انتخاب بعضی موارد مهمی مثل رنگ قالب چیدمان میزهای پذیرایی، گــُل آرایی ها، مدلباس عروس و داماد و افراد ساقدوش، غذا، نوشیدنی و... میکنند که در بعضی موارد باید تا روز عروسی بصورت راز باقی بماند. از جمله ی آنها مـُد و رنگ کفش و لباس عروس و داماد وهمراهان ساقدوش(در قدیم بهترین و محرم ترین دوستان عروس و داماد در همه چیز کنار آنها و به عنوان دست راست آنها خدمت میکردند که به آنها «ساقدوش»یا «ندیمه» میگفتند)... یکی از ملزوماتی که عروس باید با خود داشته باشد شئی یا چیزهایی که 4 ویژگی:1-رنگ آبی 2-قدیمی 3-بصورت امانت 4-جدید را داشته باشد. ای بسا که دو یا سه مورد ذکر شده در یک گـُل سر(کش مویی) که عروس از مادربزرگش قرض میگیرد؛ وجود داشته باشد.
مورد دیگری که تقریباً هنوز مرسوم است پوشیدن کفش ساقه بلند وباریک توسط عروس است که به(6 پنی) 6Pennies مشهور است. این اسم از کمترین واحد سکه و پول آمریکا(وانگلیس) یعنی «پنی» Penny گرفته شده است. چراکه معمولاً در انتهای پاشنه ی باریک و بلند اینجور کفشها سکه و یا فلزی به همان کوچکی میچسباندند تا صدای «تاراق تاراق» راه رفتن عروس تا هفت تا محله بپیچد. جالبه که در نجبباد ما به اینجور کفشها پاشنه «سنـّاری»(واحد پول دوران قاجار) میگفتند. کی میدونه؟ شاید آنزمانها ارزش پول ایران آنقدر خراب نبوده وبا واحد پول آمریکا برابری میکرده؟
... بالاخره پس از یک سال روز موعود فرا رسید و من و خانواده ام راهی ایالت نبراسکا و شهر اوماها شدیم. از همان صبح و شاید هم شب قبل همهمه ی برو و بیا برقرار بود. امـّا نه برای ما مردان که همه جای دنیا این جماعت زنان اند که «آتش بیار معرکه اند». از خرید لباس و هی تعویض کردن آن گرفته تا دغدغه ی حیاتی و مهم جهان بشریت همچون: چه لباسی برای قبل و بعدش بپوشند؟ موهاشون رو چه رنگی کنند؟ آخ آخ حواسم نبود؛ کفش چی بپوشم؟ اَه این سشوار هم که کار نمیکنه!!؟ میگم این رنگ بهم بیشتر میاد یا اون یکی؟ و... هرچند خوش به حال خودم بود که جز یک اتوکشی ساده روی همون کت و شلوار «تاناکورایی» که شونصد بار پوشیده بودم؛ تدارک خاصی درمیان نبود.
ولی مگه میشه در نظرخواهی های خانمها نظری سطحی داد و اوقات را بر آنها و خود تنگ کرد؟ دروغ چرا مثل همه ی مراسم عمومی دیگر باید هی کله ی مبارک پونصد کیلویی را بالامیاوردم و نظری مینداختم و چشمهایم را میبستم تا تصویر آن از بین نرود. در این فاصله ی چشم بسته شده ی من، عیال بدو بدو میرفتند ویک چیز دیگر میپوشیدند وباز برگشته و رژه ای دیگر درکار بود.. در این بین من ضمن سان دیدن، مجبور بودم نظری کارشناسانه بدهم که کدوم و به چه دلایل زیست محیطی خوشگلتر و یا بهتر است؟ از من نصیحت به شما از همجنسان خودم که مواظب باشید از کلمه ی زشت و یا بد برای هیچ یک از ملزومات خانمها استفاده نکنید که دودمانتان برباد است. بهرحال ازمن گفتن بود.
به محض رسیدن ما به سالن محل برگزاری عروسی، داماد و همراهان ساقدوش در حال عکسبرداری در فضای سبز بیرون بودند و راز رنگ و مد لباسهایشان برایمان مشهود شد.(عکس شماره ی 1) در بدو ورود با پرسشی که دربان سالن داشت به قسمت خانواده ی داماد راهنمایی شدیم که صندلیهای قسمت مقابل هم(سمت چپ عکس شماره ی 2) به خانواده ی عروس اختصاص داشت. از آنجا که بجز من و دیگر برادرم که از تکزاس آمده بود؛ بیشتر خانواده ی داماد در ایران و یا ایالتهای دیگر زندگی میکردند؛ جمعیت ما نسبت به خانواده ی عروس کمتر به چشم میزد. بدبختانه این بابای همت مضاعف ما هم نیومده بود آمریکا و یه دوجین بچه هم اینجا تولید کنند تا ما اینقده بی یار و یاور نباشیم. در عوض خانواده ی عروس بیشتر از تعداد صندلی های تعیین شده بودند و میخواهید باور کنید؛ میخواهید باور نکنید؛ من اصفونی هیچ کرایه ای از آنها نگرفتم؛ ولی به طور موقت اجازه ی اسکان افراد اضافی آنها را صادر کردیم؛ چراکه مدّت زمان زیادی هم قرار نبود آنجا بمانیم .
در روبروی درب ورودی میزی قرار داشت که اگر افراد قبلاً کادوی خود را در مهمانی قبل از عروسی(گـُلریزان Wedding Shower) تقدیم نکرده بودند؛ آنرا برروی میز قرار میدادند. همزمان فرصتی بود تا در دفترچه ی یادداشتی که روی میز قرار داشت؛ ضمن ثبت اسم و مشخصات، جمله ای نیز به یادگار بنویسیم. صد البته که من به فارسی نوشتم و برای عروس و داماد آرزوی زندگی طـــــــــولانی کردم. این مشکل آنهاست که بروند یک مترجمی پیدا کنند و بفهمند که من چی نوشتم؟... درکنار کادوهای اهدایی این و آن، جعبه ای قرار داشت شبیه به صندوق رای که افرادی مثل ما که قصد پرداخت کادوی نقدی و یا کارت تبریک همراه با «کارت هدیه»(Gift Cart = کارت پولی و بانکی که افراد با مراجعه به فروشگاهها میتوانند تا سقف مبلغ ذخیره شده در آن خرید کنند) و را درون آن بیندازند. هرچند آقایی پیرمرد پشت میز نشسته بودند و مانع کم و زیاد شدن کادوها بود؛ ولی امیدوارم شانس اونها خیلی بهتر از مردم داخل ایران باشه و چیزهای خیلی بهتری از صندوق بخت آنها بیرون بیاید.
با یک نگاه سریعی که به چیدمان صندلی ها میداشتی؛ میتونستی بخاطر وجود پاپیونها و گلهایی که با روبان(رومان/ریبون) تهیّه و به سر صندلی ها نصب شده بود؛ رنگ غالب و انتخابی مراسم عروسی را تشخیص بدهید. هرچند در ذهن ما ایرانیها معنی دیگری میدهد؛ ولی جلوه ی رنگ مشکی و سفید هم دست کمی از دیگر رنگها نداشت. در فاصله ای که تا مجلس شروع شود و مهمانها به جمع بپیوندند شنیدن نغمه ی موسیقی پیانوی کلاسیک و مطالعه ی کتابچه ی چاپی که به منزله ی کارت عروسی بود و ریز تمام مراسم امروز در آن نوشته شده بود و دیدن چیدمان سالن و گرفتن عکس، بهترین سرگرمی این و آن شده بود. تا اینکه با پخش یک موسیقی مخصوصی که ظاهراً برای همه آشنا بود؛ هرکس در جای خود قرار گرفت. آقا داماد به همراه حاج آقا کشیش ِبی عبا و عمامه، تشریف آوردند و روبروی جمعیت ایستاده و چشم به پله های روبرویی دوختند تا ببینند یک به یک چه کسانی از اون بالا میاید؟ هرچی بود بقول اون خواننده ای که با گویش افغانی ترانه ای با این مضمون خونده: از اون بالا کفتر نیومد؛ ولی اگه حوصله کنید بجای یه دانه دختر، کلـّی ساقدوش دختر می آیــَه.
ساقدوشان داماد( سه مرد و یک پسر بچه ایی حدوداً 7 ساله) دم پله ها ایستادند و با تشریف فرمایی هر خانمی به پایین پله ها، دست در دست او حلقه کرده و با عظمت و شکوهی خاص(چی بگم؟ «وقار و طمأنینه» بهتره؟) از بین جمعیت رد شده و در دو طرف داماد و کشیش میایستادند.(عکس3و4و5) گفتنی است که این گروه شکارچی جنس زنان، اهمیتی هم به بود یا نبود همراه مرد نمیدادند. اولین کسانی که آمدند؛ پدر و مادر داماد بود که در پایین پله ها، مادر داماد با ساقدوش محترم قدم فرسایی نمودند و طفلی پدر داماد هم پای پیاده بقیه ی راه را آمد. در عوض آنها بجای ایستادن در کنار داماد، در ردیف اوّل صندلی ها جا خوش کردند. به همین ترتیب مادر عروس و سپس یک به یک ساقدوشان دختر(سه تن از دوستان عروس و یک دختر 6 ساله) نزول اجلال فرمودند و به ترتیب در طرفین داماد و کشیش ایستادند.
همه چشمها به پله ها دوخته شده بود. با پخش آهنگی متفاوت همه برپا ایستادیم. نه تنها ما، بلکه خود داماد هم برای اولـّین بار عروس را که در لباس مخصوص خود، دست را حلقه کرده در دست پدر، خرامان خرامان پایین می آمد را میدید. دیدنی بود لبخند از این گوش تا آن گوش عروس و داماد که چه غش و لیسی برای هم میکردند. خیلی دلم میخواست داد بزنم «دوماد داری میخندی؟ /فردا توصف قندی بیچاره!!»(عکس 6) ولی خب انگلیسی ام خوب نبود و اونهم که فارسی نمیدونست. با ایستادن عروس و پدرش پشت به جمعیت و رو در روی کشیش و داماد، با اجازه ی عـاقــد، همگی نشستند به مشاهده ی تلاوت صیغه ی مبارکه ی عقد و نکاح دو کبوتر خوشخبت.
البته من هرچی شنیدم همه اش به انگلیسی بود تا عربی؛ اونهم با تلفظی غلیظ که بگند: انکـَحـّتُ و زوّجتُ موکلکی، لـِلموکـِلـَکَ بالمهر المعلوم...در ضمن چیزی که در کار نبود سه بار خونده شدن مهریه و رفتن عروس برای آلبالو و گیلاس چیدن... ابتدا نزدیک ترین ساقدوش مرد به داماد که سوگلی و محرم راز او محسوب میشد به نام Best Man(بقول نجبادیها: رفیق جون جونی و داداچی) پیام تبریکی خواند. بدنبال آن حضرت کشیش جملاتی در وصف ازدواج و اهمیت شروع یک زندگی مشترک خواندند. البته من نشنیدم که بگند زمین زیر پای آدم عـََذ َب گرفتار عذاب مجردی میلرزد و قراره چندتا ثواب بپای آدمای متاهل بنویسند؟ آنچه را که در این بین فراموش شد؟ این بود که اجازه دهند این آقا داماد آماده در مسلخ عشق و ازدواج، آخرین آب خنک را از گلو پایین دهـد که از فردا یوق زن و زندگی فرصت نفس کشیدن هم نخواهد داد.
در پایان سخنرانی عاقد بود که ایشان وکالت گرفتند تا عروس و داماد را به عقد هم درآورند. داماد باید این جمله ها را پس از کشیش تکرار میکرد«با این حلقه که با تمام وجودم به تو میدهم؛ خود را کنار تو خواهم دید، امروز، فردا و برای همیشه...چه در سختی ها و چه در شادی ها، ...چه در سلامتی و چه در بیماری و...» و همزمان هر دو انگشتری دوران نامزدی(پیشنهاد ازدواج) و حلقه ی مخصوص شب عروسی را که از قبل به آقا Best Man تحویل داده بود را پس گرفتند و در دست عروس نمودند. به همین شکل عروس نیز همان جمله ها را تکرار کرد و باز دو انگشتری ذکر شده ی مخصوص داماد را از نزدیکترین ساقدوش محرم خود به نام Maid of Ohuner (رفیق جون جونی و آجی چی) گرفتند و در دست داماد رحمت الله علیه نمودند. پس از رد و بدل اولـّین کادوی زندگی مشترک آنها که شاخه گلی قرمز بود؛ عاقد رسماً آنها را زن و شوهر اعلام فرمودند.(عکس 7) با ذکر این جمله که عروس و داماد میتونند همیدیگه رو ببوسند؛ تف مالی ها شروع شد و ملـّت هم عوض زنگ زدن به پلیس نسبت و گشت ارشاد و بسیج امر به معروف و... بر روی پا ایستاده و هی دست میزدند.
اگه میخوای بی وفایی مال دنیا و اولاد رو بفهمی؛ باید عروسهای آمریکایی رو ببینی که به محض دستیابی به شوو ِر=شوهر(بقول مادر پیرم: پایچه سرخی - اشاره به شلوار و شلیته ی قرمزی که عروسان قدیم میپوشیدند) پدر را رها می کنند و اینبار دست در دست داماد همان پله های آمده را بالا میروند(عکس 8) و باز همان ترتیب دست در دست ساقدوشان دختر و پسر و دعوت همگان جهت پذیرایی به سالن بالا... البته در این بین من هم بی نصیب نبودم و دستم در دستی گرم قرار داشت و آن دست کسی نبود جز دختر دوساله ام که در بغلم خوابش برده بود. در همین حین و بین بود که چشم باز کردم و دیدم همه رفته اند و من مانده ام با بچه ای بر دوش و کلی اسباب اثاثیه ی عیال ضعیفه که باید جور اونا رو هم میکشیدم (البته قدیم ندیما جماعت زنان ضعیف بودند و این روزها از هر قویه ای قوی ترند)....... جای دوری نرید؛ ادامه دارد...
عکس1دو
سوای اینکه بسیاری از دختران و پسران ممکن است تا هنگام ازدواج بطور رسمی، سالها با هم زندگی کرده باشند و حتی دارای چند بچه هم باشند؛ نقش دین و انواع شاخه های گرایش مسیحیت در انتخاب سنتها و رسم و رسوم کاملاً تعیین کننده است. مثلاً کاتولیک های معتقد، نه تنها ادعـّا دارند قبل از ازدواج هیچگونه همخوابگی ندارند؛ بلکه بعضاً تا فرارسیدن زمان و شرایط ازدواج دائمی، دختر و پسر را بصورت عقد و ازدواجی موقت به نام Temporary Marriage به عقد یکدیگر در میاورند که هیچ شباهتی با دوران نامزدی ندارد و شاید واژه ی «صیغه ی موقت» بهترین ترجمه ی آن باشد.
در این فاصله دختر و پسر با شناخت بیشتر یکدیگر و تصمیم قطعی با هم بودن؛ بدون اینکه هیچ محدودیتی قانونی داشته باشند وبیشتر از سر حسرت داشتن مراسم عروسی وپوشیدن لباس عروس و... قصد ازدواج رسمی میکنند. نقطه ی آغاز این تصمیم با رسمی شروع میشود که آن به Proposal (پیشنهاد ازدواج) مشهور است. بدینگونه که در مکانی پرخاطره برای آنها و به عبارتی رومانتیک به صرف شام یا نوشیدنی با هم قرار میگذارند و در طول زمانی که در آنجا بسر میبرد؛ پسر در مقابل دختر بر روی زمین زانو زده و با گرفتن انگشتری از جنس الماس به سمت دختر، و ذکر جمله ی«آیا با من ازدواج میکنی؟ Will you marry me» از او درخواست ازدواج میکند. با پذیرفته شدن انگشتری توسط دختر همه ی حاضران در مجلس همزمانی که آن دو مثل زائرهایی که تازه از زیارت مشهد برگشته باشند هی دارند روبوسی میکنند و هی به یکدیگه زیارت قبولی میگویند؛ اقدام به تشویق آنان میکنند. بدینسان به جمع گرفتاران دام زندگی مشترک یک زوج دیگر اضافه میشود.
گفتنی است که مراسم «پیشنهاد ازدواج» را معمولاً با شگردی غیر قابل انتظار(سورپرایز) انجام میدهند و بسته به نوع ذوق و سلیقه ی افراد متفاوت است. از انداختن انگشتر الماس در لیوان شراب(شامپاین) دختر گرفته تا درخواست از نوازندگان رستوران تا همزمان نواختن موسیقی، پیام و درخواست پسر را ابراز کنند. از نمونه های دیگر: پرواز هواپیمای موتوری مخصوص سمپاشی برفراز آنان و اهتزاز پلاکاردی در آسمان؛ یا رفتن به آکواریمی بزرگ و دردست داشتن پارچه ا ی نوشته شده توسط غواصان؛ و یا رفتن به تماشای فوتبال آمریکایی و برسردست گرفتن پلاکارد توسط دوستان پسر که برروی آن نام دختر، جمله ی درخواست ازدواج و اسم پسر نوشته شده باشد و....
البته پس از قبول دختر، او نیز باید برای شروع نامزدی یک انگشترالماس نیز به پسر بدهد که معمولاً بدون تشریفات خاصی صورت میگیرد. همانگونه که میبینید مظلومیت ما مردان از اینجا ثابت میشود که هرچه مراسم خوب خوب است؛ مخصوص جماعت نسوان است و بر طبق ضرب المثل قدیمی آمریکایی «سرخپوست خوب، سرخپوست مرده است» شاید فقط مراسم ختم و فاتحه را در شأن ما مردان مظلوم میدانند؟؟ بگذریم... از زمان شروع دوران نامزدی Engagement تا مراسم رسمی ازدواج مراسم خاصی درمیان نیست. جز اینکه پس از تعیین تاریخ ازدواج که ای بسا دوسال زودتر، روز و ساعت و مکان آن را مشخص کرده اند؛ شب قبل از روز عروسی، اعضای اصلی هر دو خانواده و نیز دوستان و افراد دست اندر کار مراسم، طی صرف شام گردهم جمع میشوند تا تقسیم کار و هماهنگی های لازم را جهت فردا انجام دهند. به این مراسم Rehearsal(تمرین) گویند که معمولاً پیش از هر مراسم رسمی مثل ازدواج و فارغ التحصیلی و ... انجام میشود و افراد تمام کارهایی که روز بعد قرار است انجام شود را بصورت تمرینی انجام میدهند.
در فاصله ی نامزدی تا جشن عروسی، عروس و داماد و خانواده هایشان ضمن هماهنگی جهت مکان و چگونگی مراسم و .... اقدام به انتخاب بعضی موارد مهمی مثل رنگ قالب چیدمان میزهای پذیرایی، گــُل آرایی ها، مدلباس عروس و داماد و افراد ساقدوش، غذا، نوشیدنی و... میکنند که در بعضی موارد باید تا روز عروسی بصورت راز باقی بماند. از جمله ی آنها مـُد و رنگ کفش و لباس عروس و داماد وهمراهان ساقدوش(در قدیم بهترین و محرم ترین دوستان عروس و داماد در همه چیز کنار آنها و به عنوان دست راست آنها خدمت میکردند که به آنها «ساقدوش»یا «ندیمه» میگفتند)... یکی از ملزوماتی که عروس باید با خود داشته باشد شئی یا چیزهایی که 4 ویژگی:1-رنگ آبی 2-قدیمی 3-بصورت امانت 4-جدید را داشته باشد. ای بسا که دو یا سه مورد ذکر شده در یک گـُل سر(کش مویی) که عروس از مادربزرگش قرض میگیرد؛ وجود داشته باشد.
مورد دیگری که تقریباً هنوز مرسوم است پوشیدن کفش ساقه بلند وباریک توسط عروس است که به(6 پنی) 6Pennies مشهور است. این اسم از کمترین واحد سکه و پول آمریکا(وانگلیس) یعنی «پنی» Penny گرفته شده است. چراکه معمولاً در انتهای پاشنه ی باریک و بلند اینجور کفشها سکه و یا فلزی به همان کوچکی میچسباندند تا صدای «تاراق تاراق» راه رفتن عروس تا هفت تا محله بپیچد. جالبه که در نجبباد ما به اینجور کفشها پاشنه «سنـّاری»(واحد پول دوران قاجار) میگفتند. کی میدونه؟ شاید آنزمانها ارزش پول ایران آنقدر خراب نبوده وبا واحد پول آمریکا برابری میکرده؟
... بالاخره پس از یک سال روز موعود فرا رسید و من و خانواده ام راهی ایالت نبراسکا و شهر اوماها شدیم. از همان صبح و شاید هم شب قبل همهمه ی برو و بیا برقرار بود. امـّا نه برای ما مردان که همه جای دنیا این جماعت زنان اند که «آتش بیار معرکه اند». از خرید لباس و هی تعویض کردن آن گرفته تا دغدغه ی حیاتی و مهم جهان بشریت همچون: چه لباسی برای قبل و بعدش بپوشند؟ موهاشون رو چه رنگی کنند؟ آخ آخ حواسم نبود؛ کفش چی بپوشم؟ اَه این سشوار هم که کار نمیکنه!!؟ میگم این رنگ بهم بیشتر میاد یا اون یکی؟ و... هرچند خوش به حال خودم بود که جز یک اتوکشی ساده روی همون کت و شلوار «تاناکورایی» که شونصد بار پوشیده بودم؛ تدارک خاصی درمیان نبود.
ولی مگه میشه در نظرخواهی های خانمها نظری سطحی داد و اوقات را بر آنها و خود تنگ کرد؟ دروغ چرا مثل همه ی مراسم عمومی دیگر باید هی کله ی مبارک پونصد کیلویی را بالامیاوردم و نظری مینداختم و چشمهایم را میبستم تا تصویر آن از بین نرود. در این فاصله ی چشم بسته شده ی من، عیال بدو بدو میرفتند ویک چیز دیگر میپوشیدند وباز برگشته و رژه ای دیگر درکار بود.. در این بین من ضمن سان دیدن، مجبور بودم نظری کارشناسانه بدهم که کدوم و به چه دلایل زیست محیطی خوشگلتر و یا بهتر است؟ از من نصیحت به شما از همجنسان خودم که مواظب باشید از کلمه ی زشت و یا بد برای هیچ یک از ملزومات خانمها استفاده نکنید که دودمانتان برباد است. بهرحال ازمن گفتن بود.
به محض رسیدن ما به سالن محل برگزاری عروسی، داماد و همراهان ساقدوش در حال عکسبرداری در فضای سبز بیرون بودند و راز رنگ و مد لباسهایشان برایمان مشهود شد.(عکس شماره ی 1) در بدو ورود با پرسشی که دربان سالن داشت به قسمت خانواده ی داماد راهنمایی شدیم که صندلیهای قسمت مقابل هم(سمت چپ عکس شماره ی 2) به خانواده ی عروس اختصاص داشت. از آنجا که بجز من و دیگر برادرم که از تکزاس آمده بود؛ بیشتر خانواده ی داماد در ایران و یا ایالتهای دیگر زندگی میکردند؛ جمعیت ما نسبت به خانواده ی عروس کمتر به چشم میزد. بدبختانه این بابای همت مضاعف ما هم نیومده بود آمریکا و یه دوجین بچه هم اینجا تولید کنند تا ما اینقده بی یار و یاور نباشیم. در عوض خانواده ی عروس بیشتر از تعداد صندلی های تعیین شده بودند و میخواهید باور کنید؛ میخواهید باور نکنید؛ من اصفونی هیچ کرایه ای از آنها نگرفتم؛ ولی به طور موقت اجازه ی اسکان افراد اضافی آنها را صادر کردیم؛ چراکه مدّت زمان زیادی هم قرار نبود آنجا بمانیم .
در روبروی درب ورودی میزی قرار داشت که اگر افراد قبلاً کادوی خود را در مهمانی قبل از عروسی(گـُلریزان Wedding Shower) تقدیم نکرده بودند؛ آنرا برروی میز قرار میدادند. همزمان فرصتی بود تا در دفترچه ی یادداشتی که روی میز قرار داشت؛ ضمن ثبت اسم و مشخصات، جمله ای نیز به یادگار بنویسیم. صد البته که من به فارسی نوشتم و برای عروس و داماد آرزوی زندگی طـــــــــولانی کردم. این مشکل آنهاست که بروند یک مترجمی پیدا کنند و بفهمند که من چی نوشتم؟... درکنار کادوهای اهدایی این و آن، جعبه ای قرار داشت شبیه به صندوق رای که افرادی مثل ما که قصد پرداخت کادوی نقدی و یا کارت تبریک همراه با «کارت هدیه»(Gift Cart = کارت پولی و بانکی که افراد با مراجعه به فروشگاهها میتوانند تا سقف مبلغ ذخیره شده در آن خرید کنند) و را درون آن بیندازند. هرچند آقایی پیرمرد پشت میز نشسته بودند و مانع کم و زیاد شدن کادوها بود؛ ولی امیدوارم شانس اونها خیلی بهتر از مردم داخل ایران باشه و چیزهای خیلی بهتری از صندوق بخت آنها بیرون بیاید.
با یک نگاه سریعی که به چیدمان صندلی ها میداشتی؛ میتونستی بخاطر وجود پاپیونها و گلهایی که با روبان(رومان/ریبون) تهیّه و به سر صندلی ها نصب شده بود؛ رنگ غالب و انتخابی مراسم عروسی را تشخیص بدهید. هرچند در ذهن ما ایرانیها معنی دیگری میدهد؛ ولی جلوه ی رنگ مشکی و سفید هم دست کمی از دیگر رنگها نداشت. در فاصله ای که تا مجلس شروع شود و مهمانها به جمع بپیوندند شنیدن نغمه ی موسیقی پیانوی کلاسیک و مطالعه ی کتابچه ی چاپی که به منزله ی کارت عروسی بود و ریز تمام مراسم امروز در آن نوشته شده بود و دیدن چیدمان سالن و گرفتن عکس، بهترین سرگرمی این و آن شده بود. تا اینکه با پخش یک موسیقی مخصوصی که ظاهراً برای همه آشنا بود؛ هرکس در جای خود قرار گرفت. آقا داماد به همراه حاج آقا کشیش ِبی عبا و عمامه، تشریف آوردند و روبروی جمعیت ایستاده و چشم به پله های روبرویی دوختند تا ببینند یک به یک چه کسانی از اون بالا میاید؟ هرچی بود بقول اون خواننده ای که با گویش افغانی ترانه ای با این مضمون خونده: از اون بالا کفتر نیومد؛ ولی اگه حوصله کنید بجای یه دانه دختر، کلـّی ساقدوش دختر می آیــَه.
ساقدوشان داماد( سه مرد و یک پسر بچه ایی حدوداً 7 ساله) دم پله ها ایستادند و با تشریف فرمایی هر خانمی به پایین پله ها، دست در دست او حلقه کرده و با عظمت و شکوهی خاص(چی بگم؟ «وقار و طمأنینه» بهتره؟) از بین جمعیت رد شده و در دو طرف داماد و کشیش میایستادند.(عکس3و4و5) گفتنی است که این گروه شکارچی جنس زنان، اهمیتی هم به بود یا نبود همراه مرد نمیدادند. اولین کسانی که آمدند؛ پدر و مادر داماد بود که در پایین پله ها، مادر داماد با ساقدوش محترم قدم فرسایی نمودند و طفلی پدر داماد هم پای پیاده بقیه ی راه را آمد. در عوض آنها بجای ایستادن در کنار داماد، در ردیف اوّل صندلی ها جا خوش کردند. به همین ترتیب مادر عروس و سپس یک به یک ساقدوشان دختر(سه تن از دوستان عروس و یک دختر 6 ساله) نزول اجلال فرمودند و به ترتیب در طرفین داماد و کشیش ایستادند.
همه چشمها به پله ها دوخته شده بود. با پخش آهنگی متفاوت همه برپا ایستادیم. نه تنها ما، بلکه خود داماد هم برای اولـّین بار عروس را که در لباس مخصوص خود، دست را حلقه کرده در دست پدر، خرامان خرامان پایین می آمد را میدید. دیدنی بود لبخند از این گوش تا آن گوش عروس و داماد که چه غش و لیسی برای هم میکردند. خیلی دلم میخواست داد بزنم «دوماد داری میخندی؟ /فردا توصف قندی بیچاره!!»(عکس 6) ولی خب انگلیسی ام خوب نبود و اونهم که فارسی نمیدونست. با ایستادن عروس و پدرش پشت به جمعیت و رو در روی کشیش و داماد، با اجازه ی عـاقــد، همگی نشستند به مشاهده ی تلاوت صیغه ی مبارکه ی عقد و نکاح دو کبوتر خوشخبت.
البته من هرچی شنیدم همه اش به انگلیسی بود تا عربی؛ اونهم با تلفظی غلیظ که بگند: انکـَحـّتُ و زوّجتُ موکلکی، لـِلموکـِلـَکَ بالمهر المعلوم...در ضمن چیزی که در کار نبود سه بار خونده شدن مهریه و رفتن عروس برای آلبالو و گیلاس چیدن... ابتدا نزدیک ترین ساقدوش مرد به داماد که سوگلی و محرم راز او محسوب میشد به نام Best Man(بقول نجبادیها: رفیق جون جونی و داداچی) پیام تبریکی خواند. بدنبال آن حضرت کشیش جملاتی در وصف ازدواج و اهمیت شروع یک زندگی مشترک خواندند. البته من نشنیدم که بگند زمین زیر پای آدم عـََذ َب گرفتار عذاب مجردی میلرزد و قراره چندتا ثواب بپای آدمای متاهل بنویسند؟ آنچه را که در این بین فراموش شد؟ این بود که اجازه دهند این آقا داماد آماده در مسلخ عشق و ازدواج، آخرین آب خنک را از گلو پایین دهـد که از فردا یوق زن و زندگی فرصت نفس کشیدن هم نخواهد داد.
در پایان سخنرانی عاقد بود که ایشان وکالت گرفتند تا عروس و داماد را به عقد هم درآورند. داماد باید این جمله ها را پس از کشیش تکرار میکرد«با این حلقه که با تمام وجودم به تو میدهم؛ خود را کنار تو خواهم دید، امروز، فردا و برای همیشه...چه در سختی ها و چه در شادی ها، ...چه در سلامتی و چه در بیماری و...» و همزمان هر دو انگشتری دوران نامزدی(پیشنهاد ازدواج) و حلقه ی مخصوص شب عروسی را که از قبل به آقا Best Man تحویل داده بود را پس گرفتند و در دست عروس نمودند. به همین شکل عروس نیز همان جمله ها را تکرار کرد و باز دو انگشتری ذکر شده ی مخصوص داماد را از نزدیکترین ساقدوش محرم خود به نام Maid of Ohuner (رفیق جون جونی و آجی چی) گرفتند و در دست داماد رحمت الله علیه نمودند. پس از رد و بدل اولـّین کادوی زندگی مشترک آنها که شاخه گلی قرمز بود؛ عاقد رسماً آنها را زن و شوهر اعلام فرمودند.(عکس 7) با ذکر این جمله که عروس و داماد میتونند همیدیگه رو ببوسند؛ تف مالی ها شروع شد و ملـّت هم عوض زنگ زدن به پلیس نسبت و گشت ارشاد و بسیج امر به معروف و... بر روی پا ایستاده و هی دست میزدند.
اگه میخوای بی وفایی مال دنیا و اولاد رو بفهمی؛ باید عروسهای آمریکایی رو ببینی که به محض دستیابی به شوو ِر=شوهر(بقول مادر پیرم: پایچه سرخی - اشاره به شلوار و شلیته ی قرمزی که عروسان قدیم میپوشیدند) پدر را رها می کنند و اینبار دست در دست داماد همان پله های آمده را بالا میروند(عکس 8) و باز همان ترتیب دست در دست ساقدوشان دختر و پسر و دعوت همگان جهت پذیرایی به سالن بالا... البته در این بین من هم بی نصیب نبودم و دستم در دستی گرم قرار داشت و آن دست کسی نبود جز دختر دوساله ام که در بغلم خوابش برده بود. در همین حین و بین بود که چشم باز کردم و دیدم همه رفته اند و من مانده ام با بچه ای بر دوش و کلی اسباب اثاثیه ی عیال ضعیفه که باید جور اونا رو هم میکشیدم (البته قدیم ندیما جماعت زنان ضعیف بودند و این روزها از هر قویه ای قوی ترند)....... جای دوری نرید؛ ادامه دارد...
عکس1دو
۲۳ نظر:
خیلی جالب بود، توی فیلم ها زیاد دیده بودم اما دقیقا همه رسم هاشون رو نمی دونستم،منتظر ادامش هستیم...
منم همیشه این مراسم رو از شبکه ودینگ نگاه می کنم و به نظرم عروسی ایرانی ها خیلی ساز و دهل و بزن و بکوب بیشتری داره.
اسم یک برنامه هفتگی این شبکه "برایدزیلا" بود که به عروس هایی می پرداخت که بداخلاق و عصبی بودند و یا احیاناً چند روز قبل مراسم عروسی با یکی از نزدیکانشون دعواشون می شد. شما اطلاعات بیشتری در این مورد ندارید ؟ برای من هنوز در هاله ای از ابهامه که چطور این لقب رو برای عروس هاشون وضع کردند ؟
راستی همه عکس هاتون رو این بار تونستم ببینم و نفسی به آسودگی کشیدم که بالاخره ما هم داخل آدم حساب شدیم !
من هم به قول دوستان فقط در عالم فیلم و سینما دیده بودم و شرح جز به جز مراسم و آشنایی با اصطلاحات آن برایم خیلی جالب است.
مدتی پیش در سایت Yahoo خواندم ، عروس خانم ، Proposal را که در نیمه یک بازی بسکتبال NBA تدارک دیده شده بود قبول نفرمودند و داماد را در بین آنهمه جمعیت ضایع فرمودند. در آن زمان دلم به حال داماد بخت برگشته سوخت. ولی بعد از اینکه دیدم شما رحمت خداوند را بعد از جاری شدن خطبه عقد ، برای داماد طلب نموده اید ، بسیار خندیدم و فهمیدم که رد Proposal در آن زمان به نفع آن جوان بوده است. :))
در ضمن منظور از تف مالی همان French Kiss است؟ البته شاید در مملکت ما تابو باشد ولی به نظر بنده از صحنه های زیبای عروسی به سبک آمریکایی و نشانگر عشق و محبت عروس و داماد است. البته اگر واقعا تف مالی باشد ، می توان به همان Regular Kiss رضایت داد. :))
خیلی خیلی مبارک باشه
و همیشه در شادی باشین
عکسها جالب بودن يک نکته برام جالبه که اونجا که همه چي آزاده و مث ايران رنگ قرمز اونقد هم جيغ نمي زنه چرا اين رنگ تيره رو انتخاب کردند
دوم اينکه عروس و داماد هر دو شکل و شمايل ايرانيها رو دارن اما جالبه که گفتي داماد آمريکايي هست و زبون فارسي نمي دونه
بهر حال که آقاهه و خانمه بايد کمي هم فکر کاهش وزن باشن فکر کنم عروس خانوم از کله سحر آش تو پاچه حاجي آقا کرده ديگه
بهر حال هرکسي که خانم ايراني خوش سليه و آشپزباشي داره واقعن خوش بحالشه
اينو گفتم که بگم بابا آقا پسرا فقط به قيافه و آرايش ولباس دختر رو معيار قرار ندن
هر چنند فکر کنم از در اين سراچه پسر مجردي رد نمي شه و همه ماشالا نوه و نتيجه هم دارن
خدا برکت بده زيادترم بکنه
حميد جان نوشتي عروسي و چونه من داغ شد وهي ميخوام وراجي کنم
شده عين عروسي هاي قديمي که خاله خانوم باجيها ياد ايام قديم خودشون ميفتادن و هي اين وسط شور ميدادن وآتيششو داغتر ميکردن
اي بابا اونا عروسي کردن ما هي ذوق ميکنيم
ايشالا بازم باشه عروسيو اينا
مرسي از پست خوبت
موفق باشي
و قلمت پايدار
رکسانا
ضمن تشکر و پس از تعارف معمول قبل از انتقاد ؛)
دو نکته به نظرم رسید:
۱-با یک نگاه سریعی که به چیدمان صندلیها میداشتی؛ میتونستی بخاطر وجود پاپیونها و گلهایی که با "رمان" تهییه و به سر صندلیها نصب شده بود؛ رنگ غالب و انتخابی مراسم عروسی را تشخیص بدهید.
این رمان به صورت یک غلط مصطلح در فارسی در اومده، چون شما ادیب هستید، این در واقع همو "ریبون" انگلیسی یا "روبان" فرانسوی است که به مرور و البته به غلط تبدیل به رمان که به معنی داستان بلند هست، تبدیل شده.
۲-به خواننده محترمی که گفتن: در ضمن منظور از تف مالی همان فرنچ کیس است؟ البته شاید در مملکت ما تابو باشد ولی به نظر بنده از صحنههای زیبای عروسی به سبک آمریکایی و نشانگر عشق و محبت عروس و داماد است.
خودتون میفرمائید فرنچ کیس(بوسه فرانسوی) ، این چطور شد ویژگی آمریکایی، ویژگی به چیزی میگن که ویژه یه گروه باشه، اگر نه که ویژگی نمیشه :-))
۳- تورو خدا فحش ندین که فلانی مولا نقطی(نه لغتی) هست و فقط میخواد ایراد بگیره، جون شما چون جو وبلاگتون فرهنگی-ادبیه اینا رو گفتم.
پیروز باشید
جالب بود آقا حمید. من تا حالا اینجا عروسی نرفته ام ولی عروسی دختر عمویم (نیمه لهستانی نیمه ایرانی) چند ماه دیگه س برای همین هم خیلی کنجکاوم. آراستی شوما کدومین تو عکسا؟ آخه من از حالا می خوام برا 17-18 سالی دیگه تحقیقات کونم. دادا اصی نگران نباش من زیادم بدجنس نیسم یعنی می دونین به جز یه احترام که البته خیلی مفهومی گسترده ی دارد انتظاری ندارم. . پسری خب که می دونین دیگه کم پیدا می شد دادا دختر فراوونس . جهازم که مطابقی عرف آ سنتی رسول آبروی یک دخترس می دونین که. اگه نه مالی دنیا دادا براماوا بی ارزشس
جالب بود مرسی
حالا که دارید در مورد خواستگاری کردن و عروسی در امریکا می نویسد بد نیست در مورد خواستگاری در نجف آباد به شیوه سنتی درقدیم (منظورم شیوه ی : یه مرغ داشتیم گم شده خونه شما نیومده ؟ ) هم بنویسید فکر کنم برای دوستان جالب باشه
سلام عموجان مطالب جالبي نوشتي امااز يه چيز مطئن باش كه اين وارثان تمدن هاي 6هزار ساله ديري نمي پايد كه موبه مو و جزء به جزء اين قبيل مراسمات را حتي در كوره دهات هاشون هم اجرا خواهند كرد حالا چه خوب چه بد! شايدم به ينگه دنيايي ها خرده بگيرن كه واه واه اينجاي كارشون بي كلاسيه! به هر حال
خلق را تقليدشان برباد داد...
آخی! چقدر این مراسم proposal قشنگه! چه جنگولک بازی هایی در می آرن این آمریکایی ها! خب اگه دختره قبول نکنه چی؟ حتمن خیلی بد می شه! لابد داماد از قبل مطمئنه که قبول می کنه. نه؟
این تف مالی عروسی های غربی رو دوست دارم. تو ایران که تازه بعد از گفتن بله، هی سرشون رو می ندازن پایین و سرخ و سفید می شن.
بعد یه سوال، خوب اونایی که با هم زندگی می کنن و بچه هم دارن، دیگه واسه چی ازدواج می کنن؟
من این پستو دوست داشتم... همه اشو که نخوندم..خوردم...و خیلی هم یه جاهاییش خندیدم..احسنت به این قلم... بعد هم من یه سوال فلسفی براش پیش اومده: "آیا این مراسم مراسم عروسی سنگین وزنها بوده؟؟" ماشالله هزار ماشالله همه فک کنم بالای صد رو داشته باشن...
بهرحال خوشبخت باشن.. بازم این رسم و رسومات بنویسید و دل ما را که با رسومات ایرانی پرطمطراق و تمام نشدنی دست وپنجه نرم میکنیم شاد بفرمایید. یاد مراسم عروسیمان افتادم که چه پدری از ما در آمد تا تمام شد...
آقا حمید یک چیز دیگه هم بگم و برم. بزرگان گفته اند: بالاتر ازنخود چی خوردن هیچ لذتی در این عالم مجوی.چطور دلتون می یاد به روح خبیث آ اینانسبتش بدین ایشالا یک روزی همساده می شیم آ یه مراسمی نخودچی خورونی حسابی را میندازیم
با سلام و درود خدمت همه ی شما عزیزان
=======================================
جینای گرامی
امیدوارم که از ادامه ی آن نیز خوشتان بیاید و نکته های آموزنده ای برایتان دربرداشته باشد.
-----------------------------------
غفوری عزیز
نمیدانم که چرا دستنوشته تان را حذف کردید؛ ولی امیدوارم که احساس راحتی کنید و هرگونه مطلبی که به ذهنتان میرسد را با آسودگی خاطر بنویسید که اینجا خانه ی شماست.
-----------------------------------
امی خانم گرامی
راستش من خودم هنوز این برنامه ای که میفرمایید را ندیده ام و اینطوری که دخترم میگوید: کلمه ی «زیلا» یادآور همان «گودزیلا»(حیوانی خیالی و خشن و تنومند)است و بخاطر همین علت این گونه «براید»ها(عروس ها) را همچون او تصویر کرده اند و ... البته این ها اطلاعاتی بود که دختر 12 ساله ام با حدس و گمان خودش گفت و صدق و کذب آن به عهده ی راوی است...
-----------------------------------
مهاجر عزیز
البته من فقط برای همه پسند شدن نوشته ام از عبارت «تف مالی» برای خنده استفاده کردم. وگرنه همانی که شما میفرمایید درسته و اینگونه بوسیدنهای لحظه ای که بقول نجف آبادی ها مثل نوک زدن گنجشگ به دانه است معنایی فرای ذهنیت بیشتر ما ایرانیان دارد.
جالبه که دخترم بارها شده به من و مادرش اعتراض دارد چرا مثل دیوید و کریس(پدر و مادر بزرگ خوانده اش در آمریکا) در ملاء عام همدیگر را عاشقانه نمیبوسم.... و خب البته خودتان میدانید که چنین رفتارهایی در فرهنگ ما یه جور تابو بوده و به آن عادت رفتاری نداریم و بوسیدن را فقط در بستر(اگر داشتیم) تجربه کردیم.
درضمن شاید خودتان علاقه داشته باشید برای خواننده ی ناشناسی که در مورد«فرنچ کیس» نظری داشته اند توضیحی بنویسد.
-----------------------------------
نگاهی نوی نازنین
خوشحالم که پسندیدید.... خوشحال میشدم تجربه ی شما را در مورد کانادایی ها بخوانم. از ابراز تبریکتان نیز متشکرم.
-----------------------------------
رکسانا خانم
با آنکه رنگ مشکی برای من هم معنایی دیگری داشت؛ ولی خیلی لطیف و باشکوه جلوه کرد.
خوشحالم که از مطالعه ی این دستنوشته احساس رضایت و خوشحالی داشته اید... احساس راحتی داشته باشید و هرچه میخواهد دل تنگتان بگویید... در ضمن شما اسم و آدرس بدهید تا مجردها بدونند کجا برای عرض ادب خدمت برسند بعد شکایت داشته باش... میخوای شونصدتا خواستگار مجرد و غیر مجرد همین امروز برات بفرستم؟
دلت شاد و لبت خندان باد.
-----------------------------------
ناشناس عزیز
با اجازه ی شما من پستهای تکراری را حذف کردم.... هرچند نیازی به توضیح نبود و حتی اگر اسمی مستعار هم برای خود انتخاب میکردید؛ بازم نظر شما محترم است و روی چشم من جا دارد.
قبل از هرچیز لطفاً برداشتتان را تغییر دهید که اینجا من و یا هیچ کس دیگری ادعای ادیب بودن نداریم(هرچند برای من افتخاری است که خوانندگان تحصیلکرده ی فراوانی در این سرا قدم رنجه میکنند)... البته من تا آنجا که ذهنم یاری دهد تلاش میکنم تا معادل صحیح کلمات را بکار ببرم؛ ولی گاهی اشتباه تایپی پیش میاید و یا معادل خارجی یک واژه خیلی رایج تر است... با این حال نظر شما کاملاً درست است و باید مینوشتم«ریبان/روبان/رومان» چراکه اصلاً واژه ای فارسی رایجی من نمیشناسم.
در مورد اعتراضی که به یکی از نظرنویسان محترم داشته اید(در مورد کاربرد فرنچ کیس و...) شاید بهتر باشد خود این دوستمان جواب شما را بفرمایند.
لطفاً احساس راحتی داشته باشید و هرگونه انتقاد و نظری که دارید را با آسودگی خاطر بفرمایید که سخت خریداریم.
-----------------------------------
پری خانم محترم و خونگرم
امیدوارم که وقت و چشمی که برای خواندن این مطلب گذاشتید به نتیجه رسیده باشد...هرچند که هرکشوری به طور حتم رسم های خاص خود را دارند.
امــّا در مورد عکس از خودم... در پست جدید میتوانید بگردید و پرتقال فروش را بیابید...آ م َ کی گفتم شوما بدجنسید؟؟؟ آخه شوما هم از جنس زنان مظلومید!!! بعدش هم شوما تشریف بیارید یه انگشتر یا دوتا(کی میدونه) بیارید و نشون بذارید آخه یه جور با هم کنار میاییم.... راستی گـُل گفتی که عجب لذتی داره نخودچی خوری...حسابی پایه ام و کی بشه بشینیم پشتی سری این و اون یه شیکم غیبت کنیم؟
-----------------------------------
آقا جواد لنجانی گرامی
خیلی به جا بود و حسابی برای خودم یادآور خاطرات شد... نمیدونم کی حسش بیاد و یه مطلب هم درباره ی این گونه جملات عامیانه بنویسم؟ از پیشنهادتون ممنونم.... نکته هاو انتقادات نابی به ذهنتان میرسد و لطفاً دریغ نکنید.
آقا جواد
نمیدانم که من در عالم غیر مجازی نیز عموی واقعی شما هستم یا نه؟ ولی سلامم را بپذیرید عموجان.
فکر میکنم در ابراز نظرتان کمی شتابزده عمل کرده اید... درسته که تقلید یکی از ویژگیهای برجسته ی فرهنگ این روزهای کشورمان است؛ ولی نباید از تبادل فرهنگی همه ی کشورها و تاثیرات آنها بریکدیگر غافل بود.
فرهنگ را به ظرفی تشبیه کرده اند که از طریق شاه لوله ای به دیگر فرهنگها و کشورها وصل است و هر کشوری که غنای بیشتری داشته باشد بر دیگری غلبه کرده و تاثیر میگذارد.
همانگونه که روزگاری فرهنگ عربی اسلامی تا عمق اروپا و اسپانیا پیش رفت؛ ولی به مرور و ضعفی که پیدا کرد حتی زبان عربی نیز درآن کشورها منسوخ شد... بهرحال باید به این میدان تبادل فرهنگی وارد شد و بهترین ها را برگزید.
لطفاً بازهم قدم رنجه کنید که قدمهای شما روی چشم من جادارند.
-----------------------------------
هلن خانم گرامی
اصلاً نمیخوام خوشآمد مجدد خدمتت عرض کنم که شما خود به نحوی میزبان این سراچه هستید...لطفاً از بیان نظرهای خوبتان دریغ نکنید.
در مورد سوالتان گفتنی است که: سوای حسرت و شاید هم چشم و همچشمی داشتن مجلس و پوشیدن لباس عروسی، داشتن آسودگی روانی از نظر شخصی و یا مذهبی عامل مهم ازدواج کردن آنهاست. البته از موارد جزیی مثل دور زدن قوانین و بهره بردن از بیمه ی شوهر و بازنشستگی و ... نیز نباید غافل شد.
-----------------------------------
نرگس خانم گرامی
من با اجازه پیام تکراری شما را حذف کردم.... خوشحالم که پسندیدید و امیدوارم این توصیف و تعریفی که میکنید؛ شایسته ی هرزنوشته ی من باشد.
امـّا سوالتان: بذار برسید خارج، اونوقت که هی رفتید توی این رستورانهای بوفه ای و چشمتون به انواع غذاهای جور واجور افتاد و هیچ توجهی هم به وزن و لایه لایه شدن اشکم مبارکتان نداشتید؛ دلیل آن را خواهید فهمید. در ضمن این ها که چاق نیستند؛ باید به چشم ببینید که آنچنان تعدادشان زیاد است که در سرتاسر ایران به سختی میتوانید نمونه ی آنها را ببینید.... باز خوبه عکس خودم رو منتشر نکردم وگرنه صاف یه سکته ی قلبی و مغزی رو شاخش بود و حالا کی میتونه جواب آقا امیرحسین را بدهد؟؟؟
======================================
موفقیت روزافزون همگی شما آرزوی قلبی من است....ارادتمند حمید...بدرود
سلام
قبلا در این پست کامنت داده بودم
نمی دونم جرا تایید نشده
شایدم خودم اشتباها حذفش کردم
دوست دارم
http://hamidhaghi.blogsky.com
حقی عزیز
با عرض پوزش و شرمندگی که نظرنویسی در بلاگر کمی پیچیده است. قابل ذکر است که من همه ی پیامها رو بدون تایید منتشر میکنم و شما باید بلافاصله با پیامی که در بالای همین صفحه ی نظر نویسی نوشته میشود با این جملات...«نظر شما ثبت شد و ممکن است جهت نمایش در سایت کمی طول بکشد»...روبرو میشوید....بهرحال این نظر و نیز نظر دیگرتان در «خاطرات 33» ثبت و منتشر شده است.
همواره درخدمتتان هستم و از اینکه برای ابراز نظر لطف و محببتان به زحمت افتاده اید؛ بازهم پوزش میطلبم.
ارادتمند حمید
با سلام
اگه ممکنه در مورد ازداج در امریکا بنویسید ... ایا چیزی شبیه مهریه یا شیر بها باید پرداخت منظورم اینه که داماد بد بخت باید وجه نقد ... املاک .. یا حتی ضمانتی یا چیزی شبیه به این باید به عروس بدهد یا این چنین نیست ... همینطور دست همو میگیرند میرند سر خونه زندگیشون ... هر وقت هم نخواستند راحت میرند میرسند به کارشون ...
البته این را شنیده ام که وقتی خواستنو طلاق بگیرند باید دارایشونو نصف کنن ..
اگه ممکنه بیشتر در این موارد بنویسید ..
یا یک مقاله یا سایت فارسی معرفی کنید
وقتی وبلاگتونو دیدم .. کلی به نجبادی بودن خودم افتخار کردم ..
یک نجبادی ..کوچه برجی
علی خان.... بچه کوچه برجی
سلام و درود یک بچه ی خیابون سعدی رو پذیرا باش.... من هم به داشتن همشهریهای خوبی مثل شما افتخار میکنم. قبل از هرچیز خوش آمدید و ببخشید که کمی با تاخیر دارم پاسختان را مینویسم.
جز اینکه هیچ مهریه ای درکار نیست؛ خبر بیشتری ندارم. چشم سعی میکنم بیشتر تحقیق کنم و متاسفانه منبعی هم جهت معرفی به شما نمیشناسم. در اولین فرصتی که اطلاعاتم تکمیل شد؛ آن را منتشر میکنم.
بازهم تشریف بیاورید.... بدرود...ارادتمند حمید
سلام امیدوارم که بالاخره مسئولین و روسای مملکتمون به عقل رسیده باشند و دست از بازی کردن با نیروی اتمی کشیده باشند. این ژاپنیها که انقدر وارد بودند بدبخت شدند حالا چه برسد به ما که کارشناسانمون یه سری روسی هستند که مثل چینیها و ژاپنیها به خدا ایمان ندارند حالا چطور میشه دلشون به حال ما بسوزه.این همه نفت داریم این همه سد داریم اما تا مردم را به پودر تبدیل نکنند ول کن نیستند. من فدای ولایت فقیه و رهبرم نه این دولتیها.
ارسال یک نظر