جا دارد قبل از اینکه به سراغ مطلبی کوتاه و تازه بروم از ابراز همدردی فرد فرد عزیزانی که از طریق نظرنویسی و یا ایمیل تسلیت گفتند تشکر کنم. بهرحال زندگی ادامه دارد و باید خوب و بد، تلخ و شیرین آن را پذیرفت و درواقع همه ی اینها واقعیتهای زندگی است و مطمئنم در هرکدام آنها تجربه و درسی نهفته است و شاید روح من نیاز دارد در غربت باشد و اینچنین مواردی را تجربه کند. بهرحال بگذریم و هیچ چیزی در این وانفسا نمی چسبد جز «نخودچی خوری»(غیبت) پشت سر هموطنان عزیزم و داستان از این قراره که:
**** ایرانی اوّل هنوز چند سالی بیش نمیشه که اومده آمریکا، مثل قنسول انگلیس در ایران توی سریال امیرکبیر فارسی حرف میزنه:« من برای شوما احترام را قایل خواهم کــَرد»... فکر کنم توی فیلمها دیده که معمولاً کسانی که زبان مادریشون انگلیسیه و خوب انگلیسی حرف میزنند؛ نمیتونند خوب فارسی حرف بزنند و لابد عکس این اتفاق هم در مورد او صدق میکنه. گند زده به هرچه فارسی و زبان فارسی که شاید موثر واقع بشه و انگلیسی اش همچون بـُلبـُل شود.... رو به من کرده و میگه ...:اوه !!! آگا(آقا) حمید کجایی؟؟ من تو را خیلی خیلی «میس» کرد I miss you (دلم هواتون رو کرده).........
من هم به لج او که شده بود حسی گرفتم و چنان شروع کردم با لهجه ی نجببادی براش حرف زدم که شاید خود همشهری هام هم متوجه نمیشدند...« جـــونی خودد ... دادا ... اص ... وخ ... نداشدم... هی از ای جلسه به اون یکی... آخه منو این قرتی بازی ها چه؟؟... گای ...ای...جور... ادا و اطوارا... رو ... کُ ... میبینم یادم به اون حرف میافته ک ُ: هرچی ا ِداست ؛ توی «ک.و.ن.ی» گداست.... راسـّی ... ا ِز نـِنـِه و آقاد ... چـه خـِـبــِر؟ و.........
**** ایرانی دوّم:هروقت دیدمش انگاری که نذر کرده یه غـــُری بزنه و نظری کارشناسانه بدهد. خیلی دلم میخواد ببینم که روزگاری که توی ایران بوده چه سوگــُلی بوده که حالا دائم از بدی های زندگی توی آمریکا به من تذکـّر میده و میگه:«... صبر کن یه روز میرسه که بفهمی که چه کلاهی سرت رفته !!! زندگی توی آمریکا عیبش همینه که یه ذرّه یه ذرّه عــــادت میکنی و متوجه نمیشی که چی بودی و چی شدی و.....» راستش من با همه ی صبوری که دارم؛ اصلاً دربند خوشآمد و بدآمدن این و آن نیستم و حرفم رو صریح میزنم.امــّا این بار حرفم از رک بودن یه ذرّه صریح تر شد و شاید هم آزردمش و گفتم:
«من از عادت کردن به یک چیزی بدم میاد !!! هرچند همه ی زندگی ما اعتیاد است و تو هم هنوز بعد از اینهمه سال نمیخوای اعتیادت به زندگی توی ایران رو ترک کنی... من دلم میخواد که هر چیزی رو دوست بدارم.... واقعاً برات متاسفم که هنوز به زندگی توی آمریکا عادت نکرده ای؛ ممکنه که من حالا حالا به آن عادت پیدا نکنم و مشکلات بسیاری داشته و خواهم داشت؛ ولی با تمام وجودم این زندگی ام را دوســـــت میدارم و تا آنجایی هم که توان دارم میجنگم تا این فرصت را از دست ندهم... تو هم اگه جدّی جدّی خیلی ناراضی هستی لطف کن و برگرد سر همون زندگی پر از آرامش گذشته ات...راستی هم که اون صفها و گرونی هرروزه و وضع رانندگی اسفناک و فضولی های مردم و سرگردانی های ادارجات و.... هم دلتنگی ها دارد...» شما میگید خیلی تند و بد حرف زدم؟؟؟
۱۱ نظر:
اتفاقا عالی صحبت کردید اگه همه اینجوری رفتار کنند اون غرغروها هم تغییر رویه میدن. اگه همین امروز بهشون بگن باید کشور امریکا را ترک کنند بعد ببینین چقدر تغییر حرفهاشون تغییر خواهد کرد. من به این نتیجه رسیدم حرفها را باید زد به جای شنیدن و سکوت کردن.
در مورد فارسی و انگلیسی را قاطی صحبت کردن من هم این مشکل را دارم . چون بیرون از خونه همش انگلیسیه گاهی حتی شده لغت فارسی یادم میره و بر عکس هم اتفاق می افته که کلمات چه فارسی و چه انگلیسی را یادم میره و جا به جا استفاده می کنم
به نظرم خیلی خوب جوابشون رو دادید تازه من بودم همین جواب ها رو با لحن خشن هم می دادم ! چقدر بده که بعضی هایی که می رن به کشورهای پیشرفته شروع می کنن به ادا و اصول درآوردن توی حرف زدنشون که مثلاً بگن خیلی وقته اونجان و زبان مادریشون رو هم یادشون رفته ، این کارها شخصیت پوچشون رو بیشتر از قبل نشون می ده چون چیز خاصی توی شخصیت یا کار و تحصیلاتشون نیست که بهش افتخار کنن ، آیا یک فرد تحصیلکرده موفق در شغل و زندگی هم این اطوارها رو داره ؟ معلومه نه چون نیاز به جلب توجه الکی نداره.
یادمه توی وبلاگ یه نفری که الان استرالیا زندگی می کنه خوندم که می گفت بعد از یک مدت زندگی کردن در یک کشور انگلیسی زبان اگه کسی اومد و برای صحبت فارسیش ادا دراورد یا هی کلمه انگلیسی بین حرفاش به عمد استفاده کرد با کسی که عمدی نداره اما اون لحظه کلمه فارسی به ذهنش نیومده کاملاً مشخص می شه که کی داره ادا درمیاره و کی واقعاً با مدت های زیاد زندگی کردن بین انگلیسی زبان ها بعضی کلمات فارسی رو یادش رفته.
حرف خیلی خوبی بهش زدی آقا حمید.دمت گرم.با خواندن این پست شما بار دگرپی به حکمت مطلقه لجن در جامعه ایرانیان مقیم امریکا بردیم.اثر شگرف آرش که من هرجا میرم ذکر خیری هم از ایشون دارم.
مثل اینکه زندگیتو آمریکا به شما رک و راستی هم داده!
خب دیگه عوضش نمیاد پیش شما غر بزنه. می ره پیش یکی دیگه که اون هم تائیدش کنه.
نمی دونم تند و بد حرف زدین یا نه.
بیش از اونکه گفته هاتون مهم باشه، لحن تون مهمه.
نه آقا! خیلی خوب گفتین! واقعا اون همه مصیبت تو ایران دلتنگی هم داره واسه یه عده، می دونید چرا؟ چون اگه چیزی نباشه که باهاش غر بزنن، شبشون روز نمی شه، اینه که احتیاج دارن از یه چیزی بنالن؛
حالاهم خوب شد، سوژه دارن که غر بزنن: رفتیم دردل کنم پیش یکی از هموطنا؛ بعدش فلان و فلان گفته،
اون با لهجه اصیل هم حرف زدنتون که خیلی فان بود!!
با سلام و درود بر همه ی عزیزان
___________________________________
نگاهی نوی گرامی
من هم به همین نتیجه رسیده ام که اگر همین امروز به آنها بگویند آمریکا را ترک کنید به هردری که بتوانند میزنند تا بیشتر بمانند....امـّا بعضی رفتارها بطور ناخودآگاه در نهاد بعضی آدمها جاگرفته و کاریش هم نمیشود کرد.
اینکه هر انسانی بعضی کلمات و اسمها را فراموش میکند(حتی در زبان مادری) امری است طبیعی؛ ولی به راحتی میشود تشخیص داد که دنبال «کلاس» گذاشتن هستند یا اینکه واژه را فراموش کرده اند.
---------------------
امی نازنین
اینجور که شما با قاطعیت سخن میگویید من به خودم امیدوار شدم که خیلی هم بد و خشن حرف نزده ام.
من هم معتقدم بین کلاس گذاشتن تا فراموش کردن واژه ها تفاوتی فاحشی وجود دارد.
---------------------
گادفادر عزیز
البته نباید همه را با یک چوب راند و شاید پست دیگر آقا آرش را نیز خواندید که ایشان معتقد بودند در نامگذاری آن پست کمی شتابزده عمل کرده اند.
همه جا خوب و بد وجود دارد....چیزی که هست توی آمریکا تعداد انگشت شمار ایرانیان از نظر رفتاری و کرداری بیشتر به چشم میآیند و سخت باید مواظب باشند که متاسفانه بسیاری از آنها بی دقتند.
---------------------
هلن نازنین
این که یک واقعیت است که زندگی در آمریکا مرا صریح و رک کرده... راستش وقتی با خود فکر میکنم و میبینم هزاران سختی غربت را به جان خریده ام تا زندگی تازه ام را با خطاهای کمتری شروع کنم؛ دیگر ضرورتی نمیبینم تا بخاطر خوشآمد و بد آمدن دیگران زندگی کنم و بهمین خاطر صراحت کلامی بخشی از رفتارم شده و شاید هم پسندیده نباشد.
---------------------
اکوی محترم
بسیار درست تشخیص دادید که ایشان دیگر مقابل من غـُرغر نکردند و گفتگوهایمان شده است زندگی روزمره و فوتبال و گرمای هوا و....
راستی خوشت اومد که ما نجببادیها چه لهجه و گویش مشتی و بامزّه ای داریم؛ البته یادت نره که تلخ و ترش هم یک نوع مزه اند.
___________________________________
موفقیت و روزافزون شما آرزوی قلبی من است... بدرود....ارادتمند حمید
نمی دونم بگم مایه تاسفه یا خنده
ولی خودم باشم سعی می کنم بیشتر بهش بخندم (البته نمی تونم!)
سلام آقا حميد ببخشيد مدتي سر نميزدم. مدتي دوره داشتم و اين روزها دارم جديتر روي پايان نامه كار ميكنم برام دعا كنيد كه تا اخر شهريور تمومش كنم اگه تموم نشه سپهر جونم حسابي دمق ميشه.
اين پست شما و نظرات دوستان آدمو به خودش مياره ...
خود من شخصا يه روزايي اگه چيزي نباشه كه ازش شكايت كنم يعني اون روز بهم كاري ارجاع نشده تا از رئيسم پيش همكارا بد بگم يعني اون روز حجم كارام اون نبوده كه كامپيوترم هنگ كنه و شروع به بد و بيراه گفتن بكنم خلاصه روز آروم داشتن برام مساوي الاف بودنه
ولي دوستاني كه تا آخر اين كامنت رو خوندين ناراحت نشين من اونقدا هم مذخرف نيستم...
از وقتي مديتشن كار ميكنم اخلاقم بهتر شدم.... فكر كنم دارم آدم ميشم
حنای عزیز
قدم رنجه کردید؛ مهم سلامت بودن شما و باخبر بودن از آرامش فکر و روح شماست و صد البته به پایان بردن پایان نامه تان.
از اینکه زحمت کشیدید و سری زدید ممنونم.......پیروز باشید و بدرود
میگم همشهریا خوب هوای همدیگه رو دارین ها!
؛)
سپهر عزیز
من چاکر هرچه همزبان و هموطن اهل دلی همچون شما هستم و اصلاً بذار بگم مخلص دربست هرچه «سپهر» توی دیناست هستم مخصوصاً خودت که یک ایرانی آریایی نژاد پاک هستی....پیروز باشید
بدرود.....ارادتمند حمید
ارسال یک نظر