امروز جمعه 19 شهریور 89 و روز قبل از یازدهم سپتامبر معروف بود. با هماهنگی های قبلی که بعمل آمده بود؛ یک اتوبوس از دانشجویان و بعضی همکاران راهی شهر زادگاه دانشجوی تازه درگذشته مان جهت شرکت در مراسم ختم و فاتحه ی او(فی یو نرال Funeral) شدیم. از آنجا که ایشان و خانواده اش از کاتولیک مسیحیان شهر «لونوُرث»Leavenworth ایالت کنزاس بود همگی در همان کلیسای کاتولیک شهر گردهم آمده بودند. از بدو ورود دیگر همکلاسیهای او را که ترم پیش در کلاس فارسی ام بودند و همگی با هم فارغ التحصیل شده بودند را از دور دیدم. صد البته اصلاً خوشایندمان نبود که اولین دیدارمان پس از تابستان به این بهانه باشد. هرکس بنا به فراخور فکری خود لباسی پوشیده بود و قسمت زنانه هم اگر کمی لخت و پتی بودند؛ باز با لباس تیره و یا مشکی خود را آراسته بودند. در این بین کسانی نیز سرتا پا سیاهپوش بودند.
به ترتیب و نظم وارد سالن بزرگ کلیسا شدیم. گفتنی است که هرچند شاخه های مسیحی پروتستان بسیار متعدند، مسیحیان کاتولیک سنتی فقط یک گروه اند و به همین علـّت در بیشتر شهرهای کوچک فقط یک کلیسای کاتولیک وجود دارد و بالطبع بسیار بزرگ و با عظمت اند. درصدد بودم کجا را برای نشستن انتخاب کنم وسرانجام حس کنجکاوی ام(بخوانید فضولی) برای نوشتن دقیق مطلب سبب شد تا آخرین ردیف و دم درب ورودی را انتخاب کنم؛ تا به همه چیز احاطه داشته باشم. بعکس کلیساهای پروتستان که خیلی به آداب و مراسم خاصی(اوّل پای چپ را باید گذاشت یا پای راست و...؟) معتقد نیستند و بیشتر در جستجوی معنویتـند تا بجای آورنده ی هزاران آداب من درآوردی؛ کاتولیک ها آداب متفاوت و سنتی خاص خود را دارند. از جمله در ابتدای ورود با فشار انگشت دست راست خود در ظرف آبی(گاهی اسفنجی آب زده) قطراتی ازآب را به حالت صلیب کشیدن به نیت تبـّرک و تطهیر برپیشانی خود میکشند. ویا قبل از اینکه داخل ردیف صندلیها بشوند؛ از دور مقابل صلیب بزرگ آویزان در محراب کلیسا زانو میزنند و با کشیدن صلیبی دوباره برروی صندلی قرار میگیرند.
دیگر تفاوت عمده ی مراسم کاتولیک ها ایستادن و نشستن های متعدد هنگام دعا و مراسم کلیسایی است. البته در بعضی موارد هم با بیرون کشیدن پایه ای که در زیر صندلی های مقابل وجود دارد و شبیه جاپایی صندلی های اتوبوس مسافربری است؛ به حالت زانوزده دعا میخوانند. در این مطلب از تفاوتهای مراسم دعاخوانی کشیش، قبای مخصوصش، احترامات و تعظیمات هزارباره اش به صلیب و... میگذرم؛ تا سخن طولانی نشود. البته شاید برای بیشتر ما ایرانیها اینگونه رفتارها بی معنا به نظر آید؛ ولی نمیدانم چرا هی به یاد احترامات و ضریح بوسیدن و تعظیم ها و عقب عقب رفتن های داخل امامزاده ها میافتادم. ای بسا همه گـُم کرده راهیم و به گــُمان فکر میکنیم که درست را فقط ما میدانیم و لابد دیگران دراشتباهند.(قومی متفکرند اندر ره دین/قومی به گـُمان فتاده در راه یقین ... خیام)
با اجرای بسیار زیبا و سکوت برانگیز پیانو و فلوت نوازی و سرود خوانی گروه کــُر، ساعت به ده صبح نزدیک شد و با توقف دو ماشین دراز و سیاه، خانواده ی عزاداراز لیموزین پیاده شده و در پشت سر شخصی که مسئول انتقال کوزه ی چینی محتوی پودرجنازه ی مرحوم از داخل ماشین سیاه حمل جنازه Hearse بود؛ قرار گرفتند. کشیش به استقبال آنها تا درب ورودی کلیسا آمد و ضمن معرفی کوتاه مرحوم از روز به مسیحیت گراییدن(غسل تعمید= بب تایز) رسمی او در همین کلیسا یادی کرد و همه را به احترام آخرین جلسه ی حضورش در کلیسا به ایستادن دعوت کرد. صف کشیش و جنازه و خانواده ی عزادار پشت عـَلــَم صلیب -همچون همون علمهای ایام محرم در ایران که به اشتباه آنها را نیز صلیب مینامند- به سمت محراب راهی شدند و پس از قرار دادن کوزه بر روی یک میزی کوچک هرکس سرجای خود قرار گرفت.
بیشتر مراسم سرودخوانی ها و دعاها حول موضوع «همه از خداییم و به سوی او بازمیگردیم» میچرخید و در این بین هم سخنرانی نسبتاً طولانی کشیش و ورق زدن برگهایی از زندگی مرحوم و ذکر خاطراتی خوش از او باعث میشد تا سریدن اشک گاه به گاه و غم این و آن به لبخندی تبدیل شود. سوای چندباری سرودخوانی و دعا خوانی و برخواستن و نشستن و به زانو دعا کردن کاتولیک مذهب ها، یکی از مراسمی که خاص این مجلس فاتحه بود؛ رژه ی گارد احترام بود به سمت کوزه ی جنازه و احترام گذاشتن و باز و بسته کردن پرچم آمریکا. با انجام مراسم عادی و همیشگی عشای ربـّانی و ذکر جمله ی سمبلیک و معروف حضرت مسیح در شام آخر«.... نان را بدست گرفت و آن را تکه ای کرد و گفت این جسم من است از این به بعد آن به یاد من بخورید و سپس جام شراب را بالا برد و دعوت کرد تا از این به بعد خون او را به یاد او بنوشند....» تنها کاتولیک ها صف گرفتند تا از دست وردستهای کشیش نان و شراب(که جز آب انگور چیز دیگری نیست) در دهان بگذارند.
سپس با دعوت کشیش جهت صرف ناهار در زیرزمین کلیسا، از اولین ردیف صندلیها به ترتیب افراد، صف کشیده و یا راهی ناهارخوری شدند ویا از کلیسا خارج شدند تا پی کار خود بروند. البته تا خروج کامل همه ی افراد، زنگ بزرگ کلیسا به نشانه ی مرگ یکی از اعضای خود یکریز زده شد. در حیاط بیرونی کلیسا تعدادی از افراد بازنشسته ی گارد احترام ارتش آمریکا هم بصورت افتخاری تمام این مدّت در بین انبوه پرچمهایی که در اهتزاز بود؛ به حالت خبرداربه احترام ایستاده بودند. فرصتی شد تا بیرون از کلیسا دانشجوهای سالهای گذشته را از نزدیک ببینیم. در این بین هرکس ناراحتی خود را با درآغوش کشیدن دیگری تسلی میداد و زن و مرد هم نداشت. تا ابراز همدردیها و تسلیت ها به اتمام برسد؛ دوستان مرحوم که بنا به سلیقه و هنرخود در این فاصله ی چند روزه با کشیدن نقاشی و چسباندن عکسهای خاطره انگیز خود و مرحوم و... بر روی مقواهایی به ابعاد 1 در 5/1 متر تابلویی ساخته بودند؛ آنها را جهت تماشای دیگران در سرسرای وردی کلیسا گذاشتند فرصتی شد جهت عکس گرفتنهای بیشمار.
خانواده ی درجه ی یک مرحوم هم قرار شد تا بعد از ناهار کاروانی را تشکیل دهند تا کوزه را به گورستان منتقل و بخاک بسپارند. از آنجا که قبلاً «مراسم خاکسپاری در آمریکا» را توضیح داده ام؛ از ذکر مجدد آن خودداری میکنم. خب من برم چراکه تا برگردیم نزدیک به دوساعتی باید رانندگی کنیم و از طرفی هم قراره به خرج دانشکده بریم یکی از رستورانهای بوفه ای آمریکایی به نام «گلدن کـُرال» Golden Corral و لطفاً مزاحم نشید که سخت گشنمه!!!
**** بدون ارتباط با موضوع نوشت:
از آنجاکه بسیاری از دوستان در نوشتن نظر، دچار مشکل میشدند؛ با عرض پوزش از دوستان وبلاگنویسی که همراه نام خود عکس آواتور نیز بارگزاری کرده اند؛ مجبور به مسدود کردن نمایش آن عکسهای آی دی شدم. دیگر اینکه با راهنمایی دوستی تلاش کردم تا مشکل تایید نوشتاری و سختی های آن را نیز مسدود کنم و امیدوارم که این مشکل بزرگ نیز حلّ شده باشد. نکته ی آخر اینکه عکسهای این نوشته تزئینی است و بخاطر طولانی بودن نوشته ها و سخت بالاآمدن صفحه ی اصلی وبلاگ در ایران، از این به بعد سعی میکنم از عکس کمتر استفاده کنم و دیگر اینکه: فقط 4 نوشته در صفحه ی اصلی نمودار خواهد شد که میتوانید جهت مطالعه ی مطالب گذشته از کلیلک روی «پیامهای قدیمی تر» استفاده کنید. همگی دست به دعا بردارید و در حق اینترنت گذار و فیل+تر کن وبلاگها نفرینی را آمینی بلند گویید:«الهی که روی خارپشت بشینـنــد.»
۱۶ نظر:
آخي طفلي خدا رحمتش كنه...
مراسم فاتحه خواني آمريكايي برام خيلي جديد و جالب بود مخصوصا از ديدگاه شما. مرسي
سلام خدمت حمید عزیز و ممنونم از لطفی که به من داری همیشه وبلاگت را دنبال می کنم البته کمترحال(ماه رمضان وبیماری) و وقت (درس و ارشد) دارم که بتونم نظر بنویسم اما همه نوشته هایت را دنبال می کنم .
نظر شکسته بسته ای که من در مورد آدابی که در کلیسا دیدی دارم و فکر کنم تاحدودی درست باشد این است که در تمام نحله های فکری به مرور و گذشت زمان از تاسیس ،آن نحله فکری هم بوسیله مجریان هم بوسیله پیروان دچار عوام زده گی و تجمل گرایی می شود در نتیجه دستورات و برنامه ها از سادگی به سمت پیچیدگی میل می کند که البته این جوری بیشتر مورد پذیرش عوام و حس درونی آنها ودر بعضی مواقع جیب آنها را ارضا یا پر و خالی می کند این روند آنقدر ادامه پیدا می کند که خود عوام ازاین اصول دست و پاگیر خسته و ناراضی می شوند وکم کم از بین همین عوام صاحبان فکر و سخنی ظهور می شود که دست به رنسانس و ساده سازی می زنند.
همان جور که شما هم می فرمایید در مقابل کاتولیک ها پرتستان هایی ظهور می کنند که دارای سلوک ساده تری هستند و پیروان زیادی را جذب می کند و یا در اسلام مثالی که متوان زد که تا حدودی زیادی درست است گروهی از صوفیانی هستندکه در قرون ابتدایی در مقابل جریانی که علما دینی آن را تبلیغ می کنند قرار می گیرنند وبه گونه ای به ساده سازی مفاهیم و اداب می پردازند و دارای سیلی از هوادار می شوند و این مقبولیت را تا چند قرن و زمانی حفظ می کنند که خودشان دچار تجملات فکری نشده وپیروان خود را دچار زحمت و مشقت نکرده اند
واین جریان در دل تاریخ ادامه دارد مثلا درتاریخ معاصر در مورد محرم و عاشورا که قمه زنی قفل بندی بر افتاده و در عوض پخت آش نذری رونق گرفته است
البته در تمام اتفاقات بالا جریان ثروت و قدرت هم نقش تعیین کننده ای دارد و باید مورد توجه قرار گیرد.
امیدوارم که مفهوم را رسانده باشم .
مرسی حمید خان ،کلی استفاده کردیم.
روحش شاد،البته اینا پاس امریکایی دارن اون دنیاشون هم تضمینه!
خیلی جالب بود.ممنون
عکسها هم اینبار در ایران باز نشد که بشه
ظاهرا باید هر هفته یه سایت آپلود تازه پیدا کنید
از این مطلبتون هم استفاده کردم اما چیزی که برام عجیب بود اینه که فکر نمی کردم اونا خاکستر شخص درگذشته رو دفن کنن چون توی فیلم ها دیده بودم اون رو پخش می کنن توی فضایی که مورد علاقه اون شخص بوده ، مثلاً دریاچه یا جنگل یا ...
از ناهار هم می گفتید پستتون کامل بشه ! اونا برای غذا مثل ایرانی ها دربند تجملاتن و سعی دارن بهترین و کامل ترین سرویس رو بدن یا نه ساده برگزار می کنن ؟
در ضمن آدرس اون دو تا سایت رو که برای آپلود عکس به من دادید انگار توی ایران فیلتره که ! گادفادر هم تأییدش کردن. حالا من چکار کنم ؟ بالاخره کدوم سایت فیلتر نیست ؟!
ما هم بساطی داریم با این حکو.مت و دیک.تا.تور بازی هاش.
سلام
آنقدر هیجانزده ام که وبلاگ را نخوانده آمدم در قسمت کامنت که بگویم بابت نرم افزار rosetta stone خیلی خیلی دستت درد نکنه..بعد از مشکلات زیاد وسماجت زیادتر توانستم دانلود و نسب و راه اندازی کنم..
بسیار جالب و مفید است
اگه کسی در نسب آن مشکلی داشت میتونم راهنمایی کنم
با تشکر فراوان .حالا برم وبلاگت را بخوانم... بدرود
راستی یک سؤال : چرا تاریخ این پستتون 10 سپتامبره ؟ امروز دوازدهمه و من دیشب که وبلاگتون رو باز کردم این پست رو نداشت ، چطوریه ؟!
سلام خیلی جالب بود . ولی دقت کردین که خیلی شبیه سنتهای ما ایرانی ها بود. این که توی کلیسا برای مرحوم ختم می گیرن و بعدش تو همون کلیسا غذا می دن. فرق با ما اینه که ما تو مسجد غذا نمی دیم بلکه تو رستوران یا خونه غذا می دیم.
و یا اون عقب عقب رفتن به قول خودت یاد عقب عقب رفتن از زیارتگاهاست تو ایران. خیلی جالب بود. به اطلاعاتم خیلی اضافه شد. ممنون حمید عزیز .
سلام
مراسم فاتحه خوانی ، اسمی که براش انتخاب کرده بودی عالی بود.
جزئیات را کامل شرح داده بودی خیلی لذت بردم.
البته اون دعای آخر و خارپشت لذت بخش تر بود .
پس آمین یا رب العالمین
ارادتمند شهریار
سلام
مراسم فاتحه خوانی ، اسمی که براش انتخاب کرده بودی عالی بود.
جزئیات را کامل شرح داده بودی خیلی لذت بردم.
البته اون دعای آخر و خارپشت لذت بخش تر بود .
پس آمین یا رب العالمین
ارادتمند شهریار
امروز حافظیه بودم اولیش واسه شما گرفتم گرفتم غزل 256
نصیحتی کمنت بشنو و بهانه مگیر هر آنکه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
ز وصل روی جوانان تمتعی بردار که در کمین گه عمر مکر عالم پیر
نعیم هر دو جهان پیش عاشق بجوی که این متاع قلیل است و ان عطای کثیر
بقیه اشم هم بگم؟
من نمیدونم حمیدآقا چیکار میخواید بکنید که حافظ دست برده تو نصیحت و اینا بعدشم هم حافظ یه چیزایی دیگه هم گفته مثلا در مورد سن و سال و اینای این حمید خان هم صحبت کرده والاه باور نداری باور نداری بیت دوم مصرع دوم
بعله همه راه رو گم کردیم همه
میدونید حمید خان اینروزا فقط به ظاهر میرسن
سری آخری که رفتیم زیارت امار رضا
متوجه شدیم که چقدر سالیان ساله که مردم کلاه سرشون رفته این ضریحی که طبقه ی اوله اصلا بالای سر امام رضا هم نیست
یه جورایی فقط نماد اینه که اگر دعایی بالای سر قرار باشه خونده بشه کجا باید رفت و اگر پایین پا باید خونده بشه کجا باید با ایستی و جالب اینجاست که در زیر همین ضریح دو طبقه که بری پایین یه جایی هست که نزدیک ترین جا به قبر امام رضاست هرچند که همه جا آینه کاری و هنر معماران هست ولی تنها دیواری جلوی رو میبینی که آرامش خاصی داره سکوت و آرامش و خلوتی از جمله چیزهایی بود که به وفور پیدا میشد و زن و مرد و خانواده در کنار هم مشغول زیارت بودن با اجازتون اوندفعه اصلا بالا نرفتم فقط یک بار به اصرارمادربزرگ خوبم رفتیم آشوبی برپا بود که نگو نپرس زنها چادرهاشون دور خودشون گره زده بودن و به جلو میرفتن انگار به میدان جنگ میروند گفتم اینا میدونن که امام رضا اینجا نیست ولی بازم اینکارو میکنند
چیز دیگه ای که منو همچین جاها آزار میده بهداشته ضریح رو همه میبوسندش که مریض و غیر مریض توشن
میگم خدا چی میکشه از دست اینایی که مرده هاشون رو میسوزونن تو روز قیامت
انشالله جای بد نرفته باشید
ماهم یکی از همدانشگاهیامون جلو دانشگاه تصادف کرد مرد بیچاره ترم آخر بود بعدش تازه یادشون افتاد پل هوایی هم چیز بدی نیست
خیلی حرف زدم نه؟
سلام حمید آقا
خدا رحمتش کند .
از تغییراتی که در قسمت نظرات دادید سپاسگزارم.چون همیشه من مشکل داشتم و با اینترنت نفتی ایران این مشکل چند برابر می شد.
با سلام و درود بر همه ی عزیزان گرامی
===============================================
حنا خانم
متاسفم که ناراحتتان کردم. مخصوصاً که در اوج درس و شروع زندگی جدیدتان. به وبلاگتان سرزدم و آن روز نزدیک است تا زندگی تان را از نو و آنگونه که میخواهید تشکیل دهید.
--------------------------------------
جواد خان لنجانی
همینکه بدانم تندرستید؛ کافی است و راضی نیستم در این وانفسای مشکلات شخص و شغلی وقتتان را بگیرم.
صحبتهای شما مرا به اولین مطرح کننده ی واژه ی «پروتستانیسم اسلامی» دکتر هاشم آغاجری انداخت. طفلی چه دلسوزی دینی داشت و چه بلایی بخاطر اندیشه اش متحمـّل شد.
صحبت شمادرست است و این مفسران دینی اند که آرام آرام یا از سرمنفعت خود و یا «کاتولیک ترشدن از پاپ» گاهی تفسیرها و حاشیه هایی بردین مینویسند که خدا هم از آن شگفت زده میشود. همیشه آب از سرچشمه زلال است و آرام آرام در جوی روزگار چه خس و خاشاکی که برآن نمینشیند.
از اینکه میبینم اینگونه جوانان تحصیل کرده ی کشورم، آزاد اندیشانه در هر موردی تعمق میکنند افتخار میکنم.
--------------------------------------
مسعود خان
ممنونم از ابراز تاسفت... کم کم داری علاوه بر اسم دخترکـُشت؛ بخاطر این جمله های کوتاه و قشنگت منو به حسادت میاندازی !!!هوای کار خودت رو داشته باش.
--------------------------------------
گادفادر گرامی
والله خنده داره که هر یک درمیان نوشته های عکس دار من دیده میشود. در حالیکه من از همان روش همیشگی استفاده میکنم و کردم. شاید با راست کلیک کردن و انتخاب گزینه ی «شو پیکچر» مشکل مرتفع شود.
در ضمن گفتنی است که من سه بار جداگانه برای بررسی و نوشتن نظر، نوشته ات را مطالعه کردم و هرچه کردم نشد که نشد چیزی بنویسم.
امیدوارم که بعضی تنگناهایی که باعث بسته شدن دست من است را نیز در نظر داشته باشید و این همکاری نکردنم را ببخشید....
--------------------------------------
امی خانم
این نظر شما که به اندازه ی یک ایمیل بلند بالا جواب میخواد. باشه چون میشناسمت بدون نوبت راهت میندازم که هرچی باشه باید مشتری داری کرد.
یک:معمولاً خاکستر رو همانطور که گفتی در جاهای مورد علاقه ی متوفی پخش میکنند؛ امـّا بعضی کاتولیک ها باز علاقه دارند که به خاک سپرده شوند... بابا این کاتولیک ها از ما شیعه ها خشک ترند....صبر کن تا ببینی.
دو:در مورد فیلترینگ تا آنجایی که تجربه کرده ام... این موج هی تاب میخوره . مثلاً من همیشه از یک روش استفاده کردم و عکسها یه روز توی قم دیده نشده و روز بعد توی اصفهون... پس بیخیال شو منتشر کن، هرچه بادا بادا... اصلاً تقصیر این هموطنانمونه که یه یخ شکنی !!! بادوم شکنی!!! فیل شکنی چیزی نصب نمیکنند.
سه: اگه از غذا نگفتم برای این بود که میترسیدم یکی یادش رفته باشه که ماه رمضون تموم شده و بازم یواشکی روزه گرفته باشه!!! بله معمولاً همان غذای ساده و بدون تشریفات را دارند و جالبتر اینکه بقیه که دعوت نبودند؛ انگار نه انگار که آدم اند!!! و البته کسی هم شاکی نیست و این یک فرهنگ جافتاده است و بهتره که صاحب عزا... غم از دست دادن عزیزش را فراموش کند و هی دل به هول کم آمدن غذا باشد.
چهار:درست تشخیص داده اید؛ این متن را من همان دهم سپتامبر نوشتم؛ ولی چون دیر وقت بود و خوابم میومد ویرایش آن را به روز بعد موکول کرده و منتشر کردم. جیزی که هست یادم رفت گزینه های ارسال، تاریخ را درست کنم و دیگه فکر نمیکردم یه آدم باریک بینی مثل شما مچم را بگیره.
چنگ جان
مثل اینکه خیلی هیجان زده بودی که«نصب» را اشتباهی نوشتی... نگفتی که حالا فقط راهنمایی میکنی یا اینکه «نصب» هم میکنی، البته رایگان!! دوماً سهم ما فراموش نشه... پنجاه پنجاه کافیه.
ولی بعد از شوخی: خیلی خوشحال میشیم که ترتیب دانلود و مراحلی که باید سپری کنند را بصورت ایمیل برایم مرحله به مرحله، طوریکه من بیسوات در کامپیوتر هم حالیم بشه ارسال کنید تا برای استفاده ی عموم منتشر کنم. البته بعد از اینکار تازه سهم نصف میشه عادلانه!! مگه نه؟ اگه نخواستی پول هم بدی؛ تخم مرغی، اناری، بادوم پسته ی مهمونداری هم قبول میکنیم.
--------------------------------------
زهرا خانم
قبل از هرچیز خیرمقدم عرض میکنم و خوشحالم که لااقل مراسم فاتحه شما را وادار کرد تا از خموشی و خواننده ی خاموش بودن به درآیید.
اینطور که مشهود است خواننده ی تازه وارد نیستید و مدتهاست رفیق همراهید؟ بهرحال امیدوارم که استفاده کرده باشید و سوالی اگر بود من درخدمتم و خوشحالم که این مطلب را بطور مقایسه ای، مفید تشخیص داده اید.
--------------------------------------
شهریار خان
از تشویقهاتون ممنونم.
انگار سخت دلت خونه، فقط واسه ی شاد کردن خودت یه دعای دیگه میکنم و آمین را بلند بگو:
الهی که از شدّت جیش به خودشون بپیچند و زیپ شلوارشون باز نشه!!
--------------------------------------
خاله جون دسدد درد نکنه!!
الهی که از خدا هرچی میخوای؛ خب بخوای!!! به من چه؟؟ اگه دلش خواست که بهت میده؟ کاری هم به دعا و نفرین من نداره.... ولی نه حیفی دختری به این نازنینی... الهی هرچی میخوای؛ بهترینها رو بهت بده.
حالا که در به این پاشنه چرخید هر وقت رفتی به سراغ حضرت حافظ یه سلامی هم به نیت ما بهش بکن. مهم نیست که نیت دارم یا نه؟ همینکه تحویلم بگیره، غنیمته.
در ضمن حافظ نصیحت کند یا نه؛ من با وجود جوان سن و دلهایی مثل شما دیگه چه بهره و تمتعی باید بجویم؟ بازم دستت درد نکنه.
دانسته باش که همیشه پذیرای درددلهایت با نهایت عشق هستم و اینجا را خانه ی خود بدانید. درضمن خدا با اینهایی که توی این دنیا جنازه شون رو میسوزونند؛ هیش کاری نداره.... چرا که از سوختن هم مگه توی جهنم چیزی بالاتر هم هست؟ ای بسا که یه راست برند توی اون بهشتی که وعده اش را داده اند و بعد ببینی سرمن و تو کلاه رفته.
--------------------------------------
باران عزیز
از ابراز تاسف و همدردیتون ممنونم.
جداً از اینکه به زحمت افتاده بودید؛ شرمنده ام. ترا خدا هر وقت چیزی را میدانید به من هم یاد دهید و یا یادآوری کنید تا آن را رفع کنم.
من اصلاً در این مورد که میتوانم این بلاهای اینترنتی را از سر راه بردارم خبر نداشتم تا اینکه دوستی تذکری داد و بماند که خودم را خفه کردم تا راهش رو یافتم؛ ولی عملی شد.... بازم میگم امان از بیسواتی کامپیوتری.
===============================================
سلامت و موفقیت روزافزون همگی شما آرزوی قلبی من است.... پیروز باشید
بدرود........ارادتمند حمید
ارسال یک نظر