1-هرچند اکنون شروع شهریورماه ایران است و دانش آموزان و دانشجویان آخرین نفسهای تعطیلات تابستان را همزمان با نیمه های ماه رمضان پشت سر میگذارند؛ در آمریکا و کانادا مدارس بیش از یک هفته است که شروع شده است. همانطور که قبلاً هم گفته ام این روزها اوج شلوغی و استرس کاری من هم هست. از مـُخ زدن دانشجویان برای ثبت نام در کلاسهای شیرین شکرشکن و بی همآورد فارسی گرفته تا تضمین وضعیت مالی جیب مبارک و کلاس بندی و جلسه ها و ... همگی آشفتگی ذهنی سختی برایم داشته است. با آنکه همان روزهای عادی هم ذهن و هوشم آنچنان فـعـّال نبود؛ کمباری قفل شدن یا بقول جوونهای امروزی «هنگ»کردن آن همین است که در بین اینهمه همهمه ی برو و بیا و این کار رو بکن و آن کار رو نکن و... یه شوخی آبدار و یا بی مزّه ای هم در پاسخ ایمیل یکی از دوستان و یا پاسخ نظرنوشته ی خواننده ای نوشته باشم و بعد از ناراحت کردن او؛ تا دو -سه روزی خودم نیز چنان دمق باشم که دستم به هیچ کاری نرود و هی بخودم بگم:«آخه راست میگند؛ تا کی و واسه چی میخوام هی خودم رو خاکی و شوخ نشون بدم؟؟ تا کی با اینکارهام هم کلاس خودم رو پایین بیارم و هم دیگران رو؟؟ اصلاً کی گفته که باید همیشه یه به اصطلاح طنزی گوشه ی کلامم باشه؟ و....؟؟؟»
2-یکی از برنامه هایی که همزمان شروع مدارس برای ایجاد هیجان و انگیزه ی کافی به دانش آموزان و بخصوص مردم شهرها در آمریکا برگزار میشود؛ برنامه ای است به نام:«فستیوال» و «پری ید» Parade که معمولا نام تخصصی فستیوال بسته به شهرت و یا تولیدات هر منطقه متفاوت است. مثلاً فستیوال هرساله ی محل زندگی من به خاطر وجود فراوان میوه ی سیب به «فستیوال سیب و هنرها» مشهورتر است. این برنامه به این شکل است که در یک یا دو روز تعطیل آخر هفته با راه اندازی یک بازار حراج و خرید و فروش دقیقاً به شکل «شنبه،یا دوشنبه یا..؟..شنبه بازار»قدیم در ایران، افراد ساکن آن شهر و یا دیگران با پرداخت مختصری به شهرداری، فضایی را در خیابان اصلی شهر کرایه میکند و سپس با برقرار ساختن دم و دستگاه تجارت خود و زدن چادر و سایه بان، اقدام به عرضه و معرفی صنعت و کار خود میکند. از جمله فروش: ساندویچ و نوشابه، صنایع هنری و دستی، سیب و میوه ی تازه ی ، صنایع چوبی و کاردستی، شیشه و چینی، عکس و نقاشی و.... حتـّی بند انداختن صورت خانمها و لاک ناخن و حناگذاری و تتو.
در این بین نوازندگان و گروههای موسیقی کوچک هم در هر گوشه ای از این بازارچه ی موقـّت، بساط لهو و لعب را برای سرگرمی مراجعه کنندگان برپا میکنند. بیشتر آنها بصورت افتخاری اجرای هنر دارند و شاید برایتان جالب باشد بدانید که در بعضی مواقع با بازگذاشتن درب جعبه ی ساز خود ویا گذاشتن یک سبد، به روش کلاه گردانی مساجد، هرکس هرچه خواست به آنها انعام میدهد. از مهمترین قسمتهای دیگر این بساط سرگرمی، برپاشدن شهربازی سیـّار برای بازی بچه هاست. دروغ چرا این مورد را من به شخصه خیلی خیلی دوست میدارم. نه تنها برای خودم تا به بهانه ی همراهی با بچه هایم، حالی نیز به «کودک درونم» داده باشم و با سوار شدن بر «ترن هوایی»دلهره آور، از ترس اون بالا بر هرچه فرزند واقعی و کودک درون و بیرون است؛ نفرینها نثار کنم؛ بلکه با کمترین هزینه دل بچه هایم را بدست آورده باشم. البته این مورد را میتوان به «ساکت کردن/در دهن انداختن» آنها نیز تعبییر کرد. هرچه هست حالا که ما وقت و حوصله و پول رفتن به شهربازی های آنچنانی مثل«شهرسرگرمی ها» Wrold of Fun و یا «والت دیزنی لند» و .... را نداریم؛ شکرخدا شهربازی خودش با پای خودش به این دهات ما میآید و زندگی و هیجان را مهمان شهر و مردم شهر میکند.
حسن ختام این هیجان چندروزه «رژه» یا «کارناوال» میباشد. به این شکل که مردم تماشاچی در گوشه و کنار مسیر گذر کارناوال می ایستند و مجریان برنامه به روش گذر«هیئت های مذهبی» در ایران دسته دسته و به ترتیب از خیابان میگذرند. در اینجا قصد ندارم گزارشی توصیفی مفصّلی از این مورد داشته باشم و امید به خدا در رخداد بعدی که چند ماه دیگراست؛ سعی میکنم با ارائه ی عکسهایی از این مراسم درخدمتتان باشم. آنچه که قابل ذکر است: گروه Shriners(نگهبانان معبد/معبدداران) بصورت افتخاری اعضای اصلی برگزار کننده ی این کارناوال هستند که بیشتر به قصد جمع آوری خیریه جهت یک سلسله بیمارستانهای خیریه و رایگان سوانح سوختگی وبیماریهای کودکان در سرتاسر آمریکا و کانادا و مکزیک اقدام به این کار میکنند. بد نیست بدانید که لباس عربی(مانند سندباد) و مخصوصاً کلاه بلند قرمز(شاپوی) منگوله دار و نیز نقش شمشیر کوتاه و تیغه پهن آنها در اصل برمیگردد به هسته ی اولیه آنها که در جنگ جهانی دوّم و از شهر «فز»Fez مراکش دست به تاسیس این بیمارستانها زدند.
امروزه بیشتر این افراد بازنشستگانی هستند که با شرکت افتخاری در نمایشها، اسب، دوچرخه و یا موتورسیکلت سواری و ... در واقع با ترویج فرهنگ «شاد باش و آرزوی شادی دیگران کن» بدرفتاری با دیگران و مخصوصاً کودکان را نهی میکنند. قابل ذکر است که درکنار مراسم نسبتاً تکراری همه ساله ی این گروه، هرساله گروههای دیگری به آن کاروان کم ویا اضافه میشوند از جمله: دوستداران جمع آوری انواع ماشینهای قدیمی، تراکتور، موتورسیکلت، دوچرخه، و نیز گروههای موسیقی مدارس و.... هرچه بود برای من هم دیدن گروه اسب سواران با لباسهای قدیمی نیز جالب بود؛ چه رسد به کودک آمریکایی زاده ام که، اصفونی تر از من از آب درآمده و یک پاکت بزرگ شکلات و... شادباشهای کاروان بانان را برای همه ی طول سالش اندوخت.
3- این افکار ایرانی وار ما هم عجب دردسری شده. مخصوصاً که به خودمان هی نهیب بزنیم «دختردار»یم و باید بیشتر حواسمون رو جمع کنیم. البته نه اینکه فکر کنید این دغدغه ای است که همه دارند و باید ببینید که چه بسیار آمریکاییهایی که موضوع را آنقدر بی نمک گرفته اند که حدّ ندارد و در عوض بعضی ها هم شور آن را درآورده اند. بهرحال باید بر رفت و آمد و برنامه های تلویزیونی که میبینند و ... بیشتر کنترل داشت. خوشبختانه شهر کوچک ما از بسیاری مشکلات رفتاری در شهرهای بزرگ در امان است؛ با اینحال سعی میکنیم تا حدّ توان با ایجاد برنامه های ورزشی و هنری، وقت و ذهن او را مشغول داریم. از شرکت در گروه موسیقی و کلاسهای جنبی و هنری گرفته تا حضور فعال در گروه ورزشی مدرسه. تا پارسال که هنوز قدی نکشیده بود؛ دوسالی عضو گروه فوتبال بود و هرباری که من به تماشای مسابقات آنها میرفتم؛ با دیدن امکانات و فضای چمن و ... یادم به دوران نوجوانی خودم در ایران و مسابقات فوتبال بچه های محله توی کوچه های خاکی و چاقوی فرورفته ی همسایه ی عصبانی در تنها توپ پلاستیکی مان میافتاد.... بدی قصه آنجا بود که بارندگی های پیش بینی نشده و اجبار حضور در ورزشگاههای روباز همه ی برنامه ریزی ها را به هم میریخت. در عوض امسال به گروه والیبال دختران مدرسه پیوست و سببی شد تا در برنامه ی معرفی تمامی «گروههای ورزشی مدارس شهر» در استادیوم ورزشی حاضر بشیم.
از آنجا که رنگ اصلی و انتخابی تمیهای ورزشی شهر«آبی» است؛ به جرائت میتونم بگم که به جز من و خانواده ام بیشتر حاضران و خانواده ها یا لباس ورزشی مارکدار تیمهای شهر را پوشیده بودند یا به نوعی با رنگ آمیزی دست و صورتشان، خود را «آبی» گونه جلوه میدادند. البته از قدیم هم گفته اند:هرچیزی که تک باشه بیشتر توی چشم میاد مخصوصاً سفید پوشی من!!!؟؟ هرچه هست دخترم باید خدا را شکر کند که با تـُنـبـان و شلوار کردی نرفته بودم!! نه؟؟ بگذریم. برنامه با اجرای سرود ملی آمریکا «نشنال انتـُم»Nationnal Anthem شروع شد و همگی با احترام رو به پرچم ایستاده و همزمان سرودخوانی دست راست خود را برروی قلب خود گذاشتند. سپس گروه Cheer Leaders«تشویق کننده»ی تمیهای ورزشی(در ایران به..؟.. شیپورچی مشهورند) که از دختران کم سن سال تا دبیرستانی و دانشجو تشکیل میشد؛ وارد شدند. این گروه همزمان خواندن جمله هایی کوتاه در تشویق گروهها از جمله«آبی حمله، حمله» ، «مثل همیشه، آبی برنده میشه» و یا «Minutemen» به معنی «مردان لحظه ها»به حرکاتی موزون پرداختند. گفتنی است که لقب تیمهای ورزشی این شهرMinutemen به این خاطر است که روزگاری جنگجویانش به سرعت عمل در باروت گذاری و آماده سازی اسلحه های سرپـُر قدیم در کمتر از یکدقیقه معروف بوده اند. جالب است که این عبارت(اسم و صفت) را سرهم مینویسند و به نوعی یعنی«مردان سریع /کمتر از یک دقیقه».
پس از آن کاروان ورزشی یک به یک تیمهای والیبال، بسکتبال، فوتبال، سافت بال، کاراته و در آخر فوتبال آمریکایی(خرکی) که سوگولی و محبوب ورزشهای آمریکایی است دربرابر مردم رژه رفتند و با معرفی اعضا تیم و کادر فنی، سرمربی هر تیم در دو یا سه دقیقه برنامه های کاری سال تحصیلی جاری تیم را معرفی کرد. گفتنی است که مردم نیز علاوه بر تشویق تیمها با خرید بلیطهای اعانه یا پیراهن(تی شرت)های تیم مورد علاقه شان اقدام به حمایت مادی از ورزش شهر داشتند. دست آخر هم باز رقص یا همون حرکات موزون دخترکان تشویق کننده بود که مراسم به پایان رسید و هرکسی راهی خانه اش شد. البته شاید که حرکات موزون این دخترکان به نوعی برای من و ما ساده و یا مثل حرکات ورزشهای رزمی به حساب آید؛ امـّا اندام نرم و حرکتهای پاباز آنها دست کمی از ظرافتهای ژیمناستیک ندارد و برای خودشان آموزشها و تمرینهای زیادی دارند. هرچند که برای من پیرمرد نه تنها دیدنشان در آن لباسهای خاص خود کمی هیجان آوربود؛ بلکه بعضی حرکات موزونشان باعث بیشترشدن تپش قلبم نیز میشد و همواره نگران میشدم که نکند بلایی سرشان بیاد؟؟؟ نکند یکی از آنها ازاون بالای برج(نردبان) آدمها که با حلقه کردن دستهایشان ساخته اند؛ بیفتد و..؟ که خدا را شکر امروز هم به خیر گذشت.
یکبار از سر بی فوتبالی به دیدن مسابقه ایی در استادیوم شهر رفته بودم و دو تا از دانشجویان عرب و مکزیکی ام را نیز آنجا ملاقات کردم و دیدنی بود که چه هیجانی از خود در میکردند. پس از پایان بازی در غالب سوالی گفتم: «آخرش برای ماها فوتبال آدم وار چیز دیگری است تا این فوتبال خرکی آمریکایی؛ نه؟» جالب بود که هردوی آنها میان خنده و شوخی هایشان صادقانه گفتند که نه برای فوتبال و بلکه برای دیدن دخترای تشویق کننده ی دو تیم آمده بودند و ظاهراً بهره ها برده بودندندندند!!! بگذریم.... قرار بود بچه ی خوبی باشم و بازم یادم رفت. وه که چه بی کلاسی ام من!!!
4-برای بعضی ها اینگونه سوءتفاهم شده است که شاید من بعضی نظرات را حذف میکنم!! گفتنی است که بعضی از دوستان پس از ارسال نظراتشان بخاطر دوبار انتشار شدن آن پیام اقدام به حذف یکی از آنها میکنند و بهترین نشانه ی آن ثبت عبارت «این نظر توسط نویسنده حذف شد» میباشد. چنانچه بنده پیامی را حذف کنم مطمئن باشید با این جمله «این پیام توسط یکی از مدیران وبلاگ حذف شد» روبرو خواهید شد. پس دل قوی دارید و هرچه میخواهد دل تنگتان بنویسید که بدون هیچ ویرایشی منتشر خواهد شد.
5-از آنجاکه نیاز به دانستن افق اذان سحر ومغرب نیازی است که بسیاری را به صدا و سیمای میلی ایران نیازمند میکند؛ در ادامه سایتی را برای استفاده ی دوستان، بخصوص عزیزانی که در خارج از کشور زندگی میکنند؛ معرفی میکنم که شاید مفید واقع شود. شما میتوانید(در صورت نیاز) با مراجعه به قسمت تنظیمات، اسم شهر و دیگر مشخصات را وارد کرده و سرموقع ربنای استاد شجریان و اذان را بطور اتوماتیک بشنوید. گفتنی است که با مراجعه به«سایت زمان نماز و اذان و عبادت» میتوانید از ویژگی های بسیاری همچون جهت قبله، پخش اذان به موقع، پخش دعای سحر، انتخاب اذان گوی مورد علاقه و ... نیز استفاده ببرید. التماس دعا
6-همنام با موضوع «دنیای این روزای من» داریوش
دانلود آهنگ به آهنگ آلبوم«دنیای این روزای من» داریوش
2-یکی از برنامه هایی که همزمان شروع مدارس برای ایجاد هیجان و انگیزه ی کافی به دانش آموزان و بخصوص مردم شهرها در آمریکا برگزار میشود؛ برنامه ای است به نام:«فستیوال» و «پری ید» Parade که معمولا نام تخصصی فستیوال بسته به شهرت و یا تولیدات هر منطقه متفاوت است. مثلاً فستیوال هرساله ی محل زندگی من به خاطر وجود فراوان میوه ی سیب به «فستیوال سیب و هنرها» مشهورتر است. این برنامه به این شکل است که در یک یا دو روز تعطیل آخر هفته با راه اندازی یک بازار حراج و خرید و فروش دقیقاً به شکل «شنبه،یا دوشنبه یا..؟..شنبه بازار»قدیم در ایران، افراد ساکن آن شهر و یا دیگران با پرداخت مختصری به شهرداری، فضایی را در خیابان اصلی شهر کرایه میکند و سپس با برقرار ساختن دم و دستگاه تجارت خود و زدن چادر و سایه بان، اقدام به عرضه و معرفی صنعت و کار خود میکند. از جمله فروش: ساندویچ و نوشابه، صنایع هنری و دستی، سیب و میوه ی تازه ی ، صنایع چوبی و کاردستی، شیشه و چینی، عکس و نقاشی و.... حتـّی بند انداختن صورت خانمها و لاک ناخن و حناگذاری و تتو.
در این بین نوازندگان و گروههای موسیقی کوچک هم در هر گوشه ای از این بازارچه ی موقـّت، بساط لهو و لعب را برای سرگرمی مراجعه کنندگان برپا میکنند. بیشتر آنها بصورت افتخاری اجرای هنر دارند و شاید برایتان جالب باشد بدانید که در بعضی مواقع با بازگذاشتن درب جعبه ی ساز خود ویا گذاشتن یک سبد، به روش کلاه گردانی مساجد، هرکس هرچه خواست به آنها انعام میدهد. از مهمترین قسمتهای دیگر این بساط سرگرمی، برپاشدن شهربازی سیـّار برای بازی بچه هاست. دروغ چرا این مورد را من به شخصه خیلی خیلی دوست میدارم. نه تنها برای خودم تا به بهانه ی همراهی با بچه هایم، حالی نیز به «کودک درونم» داده باشم و با سوار شدن بر «ترن هوایی»دلهره آور، از ترس اون بالا بر هرچه فرزند واقعی و کودک درون و بیرون است؛ نفرینها نثار کنم؛ بلکه با کمترین هزینه دل بچه هایم را بدست آورده باشم. البته این مورد را میتوان به «ساکت کردن/در دهن انداختن» آنها نیز تعبییر کرد. هرچه هست حالا که ما وقت و حوصله و پول رفتن به شهربازی های آنچنانی مثل«شهرسرگرمی ها» Wrold of Fun و یا «والت دیزنی لند» و .... را نداریم؛ شکرخدا شهربازی خودش با پای خودش به این دهات ما میآید و زندگی و هیجان را مهمان شهر و مردم شهر میکند.
حسن ختام این هیجان چندروزه «رژه» یا «کارناوال» میباشد. به این شکل که مردم تماشاچی در گوشه و کنار مسیر گذر کارناوال می ایستند و مجریان برنامه به روش گذر«هیئت های مذهبی» در ایران دسته دسته و به ترتیب از خیابان میگذرند. در اینجا قصد ندارم گزارشی توصیفی مفصّلی از این مورد داشته باشم و امید به خدا در رخداد بعدی که چند ماه دیگراست؛ سعی میکنم با ارائه ی عکسهایی از این مراسم درخدمتتان باشم. آنچه که قابل ذکر است: گروه Shriners(نگهبانان معبد/معبدداران) بصورت افتخاری اعضای اصلی برگزار کننده ی این کارناوال هستند که بیشتر به قصد جمع آوری خیریه جهت یک سلسله بیمارستانهای خیریه و رایگان سوانح سوختگی وبیماریهای کودکان در سرتاسر آمریکا و کانادا و مکزیک اقدام به این کار میکنند. بد نیست بدانید که لباس عربی(مانند سندباد) و مخصوصاً کلاه بلند قرمز(شاپوی) منگوله دار و نیز نقش شمشیر کوتاه و تیغه پهن آنها در اصل برمیگردد به هسته ی اولیه آنها که در جنگ جهانی دوّم و از شهر «فز»Fez مراکش دست به تاسیس این بیمارستانها زدند.
امروزه بیشتر این افراد بازنشستگانی هستند که با شرکت افتخاری در نمایشها، اسب، دوچرخه و یا موتورسیکلت سواری و ... در واقع با ترویج فرهنگ «شاد باش و آرزوی شادی دیگران کن» بدرفتاری با دیگران و مخصوصاً کودکان را نهی میکنند. قابل ذکر است که درکنار مراسم نسبتاً تکراری همه ساله ی این گروه، هرساله گروههای دیگری به آن کاروان کم ویا اضافه میشوند از جمله: دوستداران جمع آوری انواع ماشینهای قدیمی، تراکتور، موتورسیکلت، دوچرخه، و نیز گروههای موسیقی مدارس و.... هرچه بود برای من هم دیدن گروه اسب سواران با لباسهای قدیمی نیز جالب بود؛ چه رسد به کودک آمریکایی زاده ام که، اصفونی تر از من از آب درآمده و یک پاکت بزرگ شکلات و... شادباشهای کاروان بانان را برای همه ی طول سالش اندوخت.
3- این افکار ایرانی وار ما هم عجب دردسری شده. مخصوصاً که به خودمان هی نهیب بزنیم «دختردار»یم و باید بیشتر حواسمون رو جمع کنیم. البته نه اینکه فکر کنید این دغدغه ای است که همه دارند و باید ببینید که چه بسیار آمریکاییهایی که موضوع را آنقدر بی نمک گرفته اند که حدّ ندارد و در عوض بعضی ها هم شور آن را درآورده اند. بهرحال باید بر رفت و آمد و برنامه های تلویزیونی که میبینند و ... بیشتر کنترل داشت. خوشبختانه شهر کوچک ما از بسیاری مشکلات رفتاری در شهرهای بزرگ در امان است؛ با اینحال سعی میکنیم تا حدّ توان با ایجاد برنامه های ورزشی و هنری، وقت و ذهن او را مشغول داریم. از شرکت در گروه موسیقی و کلاسهای جنبی و هنری گرفته تا حضور فعال در گروه ورزشی مدرسه. تا پارسال که هنوز قدی نکشیده بود؛ دوسالی عضو گروه فوتبال بود و هرباری که من به تماشای مسابقات آنها میرفتم؛ با دیدن امکانات و فضای چمن و ... یادم به دوران نوجوانی خودم در ایران و مسابقات فوتبال بچه های محله توی کوچه های خاکی و چاقوی فرورفته ی همسایه ی عصبانی در تنها توپ پلاستیکی مان میافتاد.... بدی قصه آنجا بود که بارندگی های پیش بینی نشده و اجبار حضور در ورزشگاههای روباز همه ی برنامه ریزی ها را به هم میریخت. در عوض امسال به گروه والیبال دختران مدرسه پیوست و سببی شد تا در برنامه ی معرفی تمامی «گروههای ورزشی مدارس شهر» در استادیوم ورزشی حاضر بشیم.
از آنجا که رنگ اصلی و انتخابی تمیهای ورزشی شهر«آبی» است؛ به جرائت میتونم بگم که به جز من و خانواده ام بیشتر حاضران و خانواده ها یا لباس ورزشی مارکدار تیمهای شهر را پوشیده بودند یا به نوعی با رنگ آمیزی دست و صورتشان، خود را «آبی» گونه جلوه میدادند. البته از قدیم هم گفته اند:هرچیزی که تک باشه بیشتر توی چشم میاد مخصوصاً سفید پوشی من!!!؟؟ هرچه هست دخترم باید خدا را شکر کند که با تـُنـبـان و شلوار کردی نرفته بودم!! نه؟؟ بگذریم. برنامه با اجرای سرود ملی آمریکا «نشنال انتـُم»Nationnal Anthem شروع شد و همگی با احترام رو به پرچم ایستاده و همزمان سرودخوانی دست راست خود را برروی قلب خود گذاشتند. سپس گروه Cheer Leaders«تشویق کننده»ی تمیهای ورزشی(در ایران به..؟.. شیپورچی مشهورند) که از دختران کم سن سال تا دبیرستانی و دانشجو تشکیل میشد؛ وارد شدند. این گروه همزمان خواندن جمله هایی کوتاه در تشویق گروهها از جمله«آبی حمله، حمله» ، «مثل همیشه، آبی برنده میشه» و یا «Minutemen» به معنی «مردان لحظه ها»به حرکاتی موزون پرداختند. گفتنی است که لقب تیمهای ورزشی این شهرMinutemen به این خاطر است که روزگاری جنگجویانش به سرعت عمل در باروت گذاری و آماده سازی اسلحه های سرپـُر قدیم در کمتر از یکدقیقه معروف بوده اند. جالب است که این عبارت(اسم و صفت) را سرهم مینویسند و به نوعی یعنی«مردان سریع /کمتر از یک دقیقه».
پس از آن کاروان ورزشی یک به یک تیمهای والیبال، بسکتبال، فوتبال، سافت بال، کاراته و در آخر فوتبال آمریکایی(خرکی) که سوگولی و محبوب ورزشهای آمریکایی است دربرابر مردم رژه رفتند و با معرفی اعضا تیم و کادر فنی، سرمربی هر تیم در دو یا سه دقیقه برنامه های کاری سال تحصیلی جاری تیم را معرفی کرد. گفتنی است که مردم نیز علاوه بر تشویق تیمها با خرید بلیطهای اعانه یا پیراهن(تی شرت)های تیم مورد علاقه شان اقدام به حمایت مادی از ورزش شهر داشتند. دست آخر هم باز رقص یا همون حرکات موزون دخترکان تشویق کننده بود که مراسم به پایان رسید و هرکسی راهی خانه اش شد. البته شاید که حرکات موزون این دخترکان به نوعی برای من و ما ساده و یا مثل حرکات ورزشهای رزمی به حساب آید؛ امـّا اندام نرم و حرکتهای پاباز آنها دست کمی از ظرافتهای ژیمناستیک ندارد و برای خودشان آموزشها و تمرینهای زیادی دارند. هرچند که برای من پیرمرد نه تنها دیدنشان در آن لباسهای خاص خود کمی هیجان آوربود؛ بلکه بعضی حرکات موزونشان باعث بیشترشدن تپش قلبم نیز میشد و همواره نگران میشدم که نکند بلایی سرشان بیاد؟؟؟ نکند یکی از آنها ازاون بالای برج(نردبان) آدمها که با حلقه کردن دستهایشان ساخته اند؛ بیفتد و..؟ که خدا را شکر امروز هم به خیر گذشت.
یکبار از سر بی فوتبالی به دیدن مسابقه ایی در استادیوم شهر رفته بودم و دو تا از دانشجویان عرب و مکزیکی ام را نیز آنجا ملاقات کردم و دیدنی بود که چه هیجانی از خود در میکردند. پس از پایان بازی در غالب سوالی گفتم: «آخرش برای ماها فوتبال آدم وار چیز دیگری است تا این فوتبال خرکی آمریکایی؛ نه؟» جالب بود که هردوی آنها میان خنده و شوخی هایشان صادقانه گفتند که نه برای فوتبال و بلکه برای دیدن دخترای تشویق کننده ی دو تیم آمده بودند و ظاهراً بهره ها برده بودندندندند!!! بگذریم.... قرار بود بچه ی خوبی باشم و بازم یادم رفت. وه که چه بی کلاسی ام من!!!
4-برای بعضی ها اینگونه سوءتفاهم شده است که شاید من بعضی نظرات را حذف میکنم!! گفتنی است که بعضی از دوستان پس از ارسال نظراتشان بخاطر دوبار انتشار شدن آن پیام اقدام به حذف یکی از آنها میکنند و بهترین نشانه ی آن ثبت عبارت «این نظر توسط نویسنده حذف شد» میباشد. چنانچه بنده پیامی را حذف کنم مطمئن باشید با این جمله «این پیام توسط یکی از مدیران وبلاگ حذف شد» روبرو خواهید شد. پس دل قوی دارید و هرچه میخواهد دل تنگتان بنویسید که بدون هیچ ویرایشی منتشر خواهد شد.
5-از آنجاکه نیاز به دانستن افق اذان سحر ومغرب نیازی است که بسیاری را به صدا و سیمای میلی ایران نیازمند میکند؛ در ادامه سایتی را برای استفاده ی دوستان، بخصوص عزیزانی که در خارج از کشور زندگی میکنند؛ معرفی میکنم که شاید مفید واقع شود. شما میتوانید(در صورت نیاز) با مراجعه به قسمت تنظیمات، اسم شهر و دیگر مشخصات را وارد کرده و سرموقع ربنای استاد شجریان و اذان را بطور اتوماتیک بشنوید. گفتنی است که با مراجعه به«سایت زمان نماز و اذان و عبادت» میتوانید از ویژگی های بسیاری همچون جهت قبله، پخش اذان به موقع، پخش دعای سحر، انتخاب اذان گوی مورد علاقه و ... نیز استفاده ببرید. التماس دعا
6-همنام با موضوع «دنیای این روزای من» داریوش
۱۶ نظر:
جهت اطلاع دوستانی که مشکل برای نظر نویسی در وبلاگ دارند:
وقتی گزینه ی«نظرات»را درانتهای هر نوشته کلیک میکنید؛ یک پنجره ی کوچک باز میشود. از آنجا که بعضی دوستان کامنت نویس علاوه بر نام خود و یا وبلاگ شان، عکس/آواتوری نیز همراه با آی دی خود اضافه میکنند؛ معمولاً پس از باز شدن پنجره ی نظر نویسی، بطور اتوماتیک سوالی را از شما میپرسد که آیا میخواهید عکس آی دی دیگران نمایش داده شود یا نه؟
پس از اینکه نظرتان را در محل مخصوص نوشتید میتوانید نام خود را در انتهای پیام خود نوشته و یا با کلیک کردن روی گزینه ی «نام/آدرس اینترنتی» در زیر مستطیل قسمت متن پیام، بنویسید و آن را منتشر کنید. و یا اینکه گزینه ی ناشناس را کلیک بگذارید.
آنچه که مهم است در بعضی مواقع شما نیاز به ثبت کلمه ای با عنوان«تایید دیداری» در قسمت مربوطه دارید که ممکن است در بار اوّل مشهود نباشد؟ بهترین کار این است که با فشار گزینه ی «پیش نمایش» هم اشتباهات احتمالی نوشتاری خود را اصلاح کنید و هم به نوعی این «ریفرش» شدن صفحه باعث مشهود شدن «تایید دیداری» باشد.
منتظر خواندن نظرات خوبتان هستم. ارادتمند حمید
حمید آقا این قوانین بیس بال و فوتبال خرکی رو اگر یاد گرفتی یه توضیحی هم برای ما بده . ما که نمی فهمیم اینا چیکار میکنن اینقدر کیف میکنن!
جداً این روزها چقدر سرتون شلوغه مخصوصاً شروع ترم جدید و شروع دوره کاریتون و منم هی این وسط منتظر یک پست جدید بودم ، اگه اینجا آیکون داشت الان آیکون شرمندگی رو می ذاشتم.
خوب چکار کنم ، قشنگ می نویسید دیگه ، آدم هی می خواد مطالب بعدیتون رو بخونه.
آقا حمید مطلبتون طولانی اما خیلی عالی بود.در ضمن شما آخر کلاسی!!
سلام خدمت آقاي حميد گل
1.تو ايرانم بچه ها كم كم دارن براي شروع سال جديد ماتم مي گيرن!
راستي توي امريكا هم اينطوريه؟
2.خيلي خوبه كه تو وبلاگ هم سايت معرفي مي كنين ولي من با گذاشتن آلبوم براي دانلود زياد موافق نيستم. D:
سلام استاد حمید عزیز
از اینکه با سایت شما در وبلاگ دوست و خواهر مهربونم امی عزیز اشنا شدم(مخصوصا بعد از کامنت شما از به تصویر کشیدن برخورد کارمندان بانک...) بسیار خوشحالم
جذاب مینویسید..ممنونم
موفق باشید
به به سحر جان ، خوشحالم اینجا می بینمت ، مطمئنم از خوندن خاطرات و تجربیات جالب استاد لذت خواهی برد.
استاد جان دیگه یکی از خواننده هاتون رو مدیون من هستید ها ! وبلاگم برای هیچ کس فایده نداشت برای شما داشت !
سلام
ماشاا..... جه قلمی چه وقت زیادی...
چه حوصلهای حسودیم میشه
کل نوشته های من اندازه یه پست تو نمیشه
ایول داری
http://hamidhaghi.blogsky.com
سلامی گرم خدمت ما. مطالب جالبی از فرهنگ آنجا نوشته بودید بسیار بهره بریم. یک سوال داشتم ؟ در انجا مثل ایران تعطیلات تابستانی بعدازپایان مدرسه دارن؟ چند ماهه؟
مگه موقع خوش گذروندن هم تواضع به خرج ميدن؟ :))
رکسانا
سمپسون يه مجموعه کارتونيه مث فميلي گاي
thesimpsons
Family guy
کانال Film 4 هم در يوکي فيلمهاي سينمايي آمريکايي رو نشون ميده پشت سر هم
رکسانا
hamisheh shad va tandorost bashid ostad har kari kardam in fote farci kar nakard ke nakard.
Omidvaram classhaton ham por az shagard besheh va moshkele nabode va ya kambode daneshjo ham hale shodeh basheh
زنده باشید آقا حمید!
روز جهانی بلاگ رو هم به شما استاد گرامی تبریک می گم.
http://www.blogday.org
با اهدای صمیمانه ترین درودها خدمت شما عزیزان گرامی
============================================
هوملس جان
دروغ چرا با آنکه بیش از 20 بار برادرم و یا همکارام توضیح داده اند؛ هنوز که هنوز است چیزی حالیم نمیشه و هر وقت هم مجبور به تشویق دانشجویان در هنگام مسابقات است؛ فقط میشینم و همینطوری الکی یه سروصدایی راه میاندازم که یعنی.... گو...گو...برو!
-----------------------------------
امی خانم گرامی
برای من بسی افتخار است که با تشویقهای امثال شما همچنان پر انرژی ادامه بدهم. راستش همین الان هم چندتایی موضوع نت برداری شده دارم و هنوز وقت نشده که آنرا بنویسم و ویرایش کنم و...
در ضمن همین الان اعلام میکنم که من نمیتوانم حق کمیسیون شما را در ارسال خواننده گان گرامی بیشتری به این وبلاگ با دلار بپردازم... چراکه الانه همه ی دارایی های شما براساس پول با ارزش ریال ایران است و کو تا برابری آن با دلار فسقلی آمریکایی؟ ولی بذار یه آگهی بدهم.
خوانندگان عزیز این سراچه توجه کنند... آقا لطفاً توجه کن!!! با شمام خانم محترم...یه لحظه لطفاً:
دوستان عزیز هرکدام از شما که از این سراچه به محفل گرم امی خانم تشریف بردید و هیچ رد و اثری از خودتون نگذاشتید؛ دانسته باشید که مدیون من اید و سخت مورد نفرین من واقع میشید.... الهی که روی خارپشت بشینید... الهی که جیشتون بگیره و زیپ شلوارتون باز نشه!
پس لطف کنید برید و با هر کلمه ی نظرتون، ده بار اعلام کنید که از چه طریقی محفل امی خانم را یافته اید... اصلاً چیکار دارید هی منت بذارید که حمید خیلی سفارش کرده و ... دمتون گرم.
-----------------------------------
گاد فادر عزیز
شرمنده که مطلب طولانی بود و امیدوارم که حوصله ی خواندن همه ی آن را داشته بودید.
در ضمن باکلاسی از خودتونه... برازنده ی شماست... اصلاً شما خود خود کلاسی اید که ما را نیز باکلاس میبینید... البته من فقط یک کلاس(دفتر) بیشتر ندارم و توی نگهداشتن همینش هم مونده ام...چه برسه به دارایی بیشتر.
-----------------------------------
نیما جان
همه جای دنیا معلم و محصل از رفتن به کلاس فراری اند و خارجی و داخلی هم نداره... ولی به کسی نگو که من از سر حوصله سررفتن هم که شده ترجیح میدهم مشغول به کار باشم تا توی خونه به بیگاری عیال گرفتار.
نظرتون در مورد نگذاشتن لینک دانلود آهنگ محترمه و ای بسا که حسابی هم درست. ولی چه میشه کرد وقتی که عکس فیل+تر باشه و هیچ تنوعی هم نباشه؟
سحر خانم گرامی
قبل از هرچیز حضور گرمتان را خیرمقدم عرض میکنم. حتماً در اولین فرصت به سرای شما سر خواهم زد.
دراین فرصت شما تعارف نکنید و امیدوارم که بتونید بخوبی از خودتون پذیرایی کنید و مطالب پرت نویسی هایم شایسته ی حضور شما باشد.
از اینکه امی خانم نیز سرخیر شدند تا یکی دیگه از هموطنان همدلم نیز مهمان خانه ام باشند؛از ایشان نیز تشکر میکنم.
-----------------------------------
حقی جان
از بابت تشویقهاتون کمال تشکر را دارم.
امان از غریبی و تنهایی و تنها بهانه ای که باعث دل تسلای آدم باشد؛ همین نوشتنها و ارتباط با هموطنان.
از حضور همیشگی تان ممنونم.
-----------------------------------
شیرین خانم
خوشحالم که دست خالی برنگشتید و مطلبی درخور استفاده یافتید.
بله تابستان در آمریکا معمولاً از اوائل خرداد شروع میشود و تقریباً دو ماه است. البته مدت تعطیلی تابستان در بعضی از ایالتها ممکن است کمی طولانی تر یا کوتاه تر باشد.
-----------------------------------
رکسانا خانم
والله چیزی که دائم در آمریکا میبینید و مطمئنم که شما نیز در انگلستان همواره میدیدید؛ تواضع و فروتنی است از همه نه برای ثواب آخرت و بلکه برای احترام متقابل به همنوع.
ممنونم از معرفی بیشتر برنامه های کودک . کارتون. اتفاقاً بسیار پیشنهاد خوبی است و بقول شما سسکی هم نیستند!!!
-----------------------------------
نویسنده ی محترم وبلاگ «نگاهی نو»ی نازنین
چندی بود که هیچ خبری از شما نداشتم و بارها هم به وبلاگتان سرزدم و خبری از پست جدید نبود و...
بهرحال میخواستم یادآوری کنم که از معرفت بویی برده ام و هیچگاه همراهان روزهای اوّل و تشویقهاشون را فراموش نمیکنم.
از انرژی مثبت و دعاهای خیرتان نیز ممنونم و خوشبختانه جای نگرانی نیست و هر روز بهتر از دیروز است(البته نه موبایلهای ساخت ایران و صا ایران، بلکه کلاسهای شیرین فارسی.)
-----------------------------------
مسعود جان
خودت زنده باشی... راستش یادم به سخن یکی از دوستام افتاد که همه اش میگفت: انشاالله تا آخر عمرت زنده باشی!!
روز وبلاگ نیز بر شما و همه ی وبلاگ نویسان و وبلاگ خوانان مبارک باد... به امید آن روزی که هر ایرانی یک وبلاگ داشته باشد...حالا چه فایده ای؟ خودم هم نمیدونم.... راستی به مناسبت این روز جایی شربتی، شیرینی، انفرادی توی اوین و... نمیدهند؟؟
=======================================
سلامتی و آرامش روزافزون همه ی شما آرزوی قلبی من است. بدرود...ارادتمند حمید
واااای از دست شما ، این آگهی مشتری پیدا کردنتون برای وبلاگ من دیگه آخرش بود ، خیلی باحال بود استاد ، حالا شما آگهی تهدید آمیز هم ندید همون پولش رو نقداً حساب کنید هم باز ما قانعیم ، نگران تبدیل دلار به پوند هم نباشید ما تو لندن صرافی آشنا داریم !
kheili jaaleb bood hamid jan. mamnoon
sabz baashi
ارسال یک نظر