1-اوّلین دوشنبه ی ماه سپتامبر( 15 شهریور امسال) یکی از 10 تعطیل رسمی و فدرال(سراسری) آمریکا به مناسبت «روزکارگر»Labor Day است. این سه روز تعطیلی شنبه تا سه شنبه سبب میشود که بیشتر آمریکاییها این آخرین رمق های تابستان را قدر بدانند و بیشتر مراکز تفریحی و پارکها و پارک دریاچه ها و .... مملو از آدم کنند که یا اتاقک های اجاره ای را تصاحب کرده اند و یا با برپا کردن چادر و... لحظات را به خوشی بگذرانند. البته این تعطیلی برای من و همکارانم هیچ تفاوتی با روزهای عادی ندارد؛ چرا که هرچند همه ی ادارات دولتی و مدارس و ... تعطیلند؛ مراکز شبانه روزی آموزشی بخاطر حضور دانشجویان در خوابگاهها، همچنان به کارهای عادی خود میرسند. با اینحال بیشتر این روز را به حالت تق و لق سپری میکنیم وهمین مرا به یاد روزهای آخرسال ایران و قبل از عید میاندازد که با همکارانم در محل کار حاضرمی شدیم و عاطل و باطل مینشستیم توی دفتردبیرستان و هی چای تلخ را میبستیم به مزرعه ی خالی معده و هی از اینور و اونور داستان میبافتیم. امـّا امسال این دوشنبه برای تمامی مجتمع آموزشی محل کارم عزاسرا شده بود چرا که:
سه تا از دانشجویان فارغ التحصیل شده ام به منزل پدری یکی از دوستانشان در منطقه ای کوهستانی دعوت میشوند و پس از دو روزاستراحت، در راه برگشت به درّه ای پرت میشوند. یکی از دخترها درجا کشته میشود و حال آن دو تن هم وخیم گزارش شده است و تا این ساعت قطع نخاع شدن یکی از آنها(نفردوّم بعد از آن خانم آمریکایی - آفریقایی تبار) مسـلـّم شده است. همه را ماتم گرفته و این خبر سخت تکان دهنده بود. شنیدن این خبر حتــّی برای خانواده ی من هم سخت بود؛ چراکه آنها را میشناختند وبه نوعی مرا مدیون آنها میدانند. درست هم میگویند که: هرسه تن آنها کسانی بودند که با حضورشان در کلاسهای فارسی سالهای گذشته، نقش مهمی در حمایت از ادامه ی کاری من داشتند. قابل ذکره که هشتاد درصد تصادفات و حوادث رانندگی اینجا توسط جوانان «عشق سرعت» رخ میدهد که بیشترشان هم مست اند. مخصوصاً در روزهای تعطیلی آخر هفته که همگی آنها راهی میکده ها(بارها) و کلوبها میشوند و دم دمای صبح عازم برگشت به خانه هایشان هستند. متقابلاً هم شدّت بگیر و ببند پلیسها و تعداد آنها در این دو شب و روز بسیار بسیار بیشتر است و محال است اجازه ی رانندگی به هیچ آدم مستی بدهند و ای بسا که دستگیرشان هم میکنند.
با این همه اگه شما هم روزی آمریکا نشین شـدید طول مدّت تعطیلی دو روز آخر هفته، با چشم و گوشی بازتر رانندگی کنید و هر وقت هم دیدید که یک جوان کـلـّه خری پا روی گاز گذاشته؛ شما هم به همون سرعت از اطرافش فرار کنید. البته این بنده های خدا مست نبودند و ظاهراً شدّت باد و باران باعث محدود شدن دید راننده و سقوت به درّه شده بود. گفتنی است که در اینگونه مواقع که کسی در جاده های بین شهری کشته میشود؛ در یادبود او دسته گلی مصنوعی و زیبا و یک صلیبی که نام او روی آن نوشته شده، زینت بخش کنار جاده و محل حادثه است و خانواده اش با تعویض و نوکردن هرساله ی آن، یاد عزیز از دست رفته شان را گرامی میدارند. با خودم داشتم فکر میکردم اگه قرار بود برای هر نفری که هر 25 دقیقه در ایران بخاطر تصادف کشته میشوند؛ یک درخت هم کاشته شود؟ ایران بخاطر رتبه اوّل بودنش در این یک مورد چه جنگلی میشد.(فقط از ابتدای سال 88 تا پایان بهمنماه_ فقط در این 11 ماه، اسفند و نوروز که جای خود دارد_ 21 هزار و 140 نفر جان خود را در سوانح رانندگی كشور از دست دادند و بیش از 272 هزار نفر مجروح شدند. چه افتخاری!!؟؟)
2- دوستی بصورت ناشناس در نوشته ی قبلی از خورد و خوراک حلال و پیدا کردن قبله و ... سوالی پرسیده بود و ظاهراً دونوشته ی قبلی ام را بخاطر طولانی بودن نخوانده بود. همانطور که قبلاً هم مفصل توضیح داده ام با مراجعه به «این سایتPray Time» جهت قبله و وقت اذان را میتوانید تشخیص دهید. چنانچه نام محل و شهری که به اینترنت متصل شده اید بصورت اتوماتیک مشهود نبود در قسمت تنظیمات نام شهر را باید وارد کنید و .... آنچه که مرا واداشت نظر ایشان را در اینجا بیشتر توضیح دهم این بود که: مبادا داشتن اعتقادی خاص و یا دلنگرانی های عقیده و مذهب، برایش شرمی دربر داشته باشد؟ هرکه هست و طرفدار هر عقیده ای، نه تنها اعتقادش محترم است؛ بلکه باید با احترام گذاشتن به نظرات دیگران، کاری کند تا دیگران هم به نظر و اندیشه اش احترام بگذارند. جا دارد یادآوری کنم که حاضران این سراچه نه تنها از هرگونه تعصب ورزی در هر اندیشه ای دوری میکنند؛ بلکه نهایت احترام را برای همه ی اعتقادات و مذاهب داشته و دارند. در ضمن پیشاپیش فرارسیدن عید سعید فطر را تبریک عرض میکنم و بخور بخورتان نوشانوشتان باد.
3- دوستی تذکری داده بودند و از مصرف بسیار زیاد «سس مایونز و سس زردرنگ خردلmustard» در بین غذاهای آمریکایی یادی کرده بودند و مرا به یاد یک مورد انداختند. یکی از ساندویچهای ارزان 1 دلاری «مک دونالد» McChicken است که از یک تکـّه مرغ سرخ شده، نان ساندویچ و کمی هم کاهوی خـُرد شده تشکیل میشه. یه جورایی دختر دوساله ام فرین عاشق این ساندویچ است. وقتی باریک شدم؛ دیدم طعم لذیذ سس مایونزی که به کاهوها میزنند؛ اورا عاشق این ساندویچ کرده؛ وگرنه هیچ ترحمـّی نسبت به جیب بابای اصفونی اش نداشته و ندارد. گفتنی است که در مبحث قبل ذکری از صبحانه ی آمریکایی به میان نیامد و بد نیست بدانید که مصرف نوعی سوسیس از انواع گوشت به نام«ساســِـج Sausage» رواج دارد که در کنار موارد دیگری صرف میشود از جمله: تخم مرغ ، خلال سیب زمینی سرخ شده، نان تازه ی پخته شده در فر(بیسکوییت)، نوعی سُس به نام «گریوی Gravy» که از عصاره ی خارج شده از گوشت در حال پخت تهیه شده و برای مزه دارتر شدن آن خوراکهای گوشتی به آن اضافه میکنند و....
البته برای بیشتر افراد و بخصوص بچه ها مصرف ترکیب سوخاری و تــُرد شده ی آرد بیشتر بقولاتی مثل جو، گندم، ذرت، برنج و... به نام«سریال Cereal» و شیر رواج بسیار دارد. موارد ذکر شده همچون نان خشکـّه ای که خرد شده باشد در بسته بندی های متفاوت «ساده» یا «مخلوط» با توت فرنگی خشک شده؛ گردو، بادام، کشمش و... وجود دارد که به مثل آبگوشت تیلیت خودمان با شیر معمولاً سرد بعنوان صبحانه مصرف میشود. حالا تصوّرش را بکنید که راهی ایران شویم و خارسوی(مادرزن)عزیز هم بخواد حسابی تحویلمان بگیرد و هی چای شیرین و نان سنگک تازه و پنیر تبریزی را توی گلوی ما فرو بدهد و فرین هم یه ریز غــُر بزند که من «سریال» میخوام!! خارسوی عزیز هم دو دستی بزند توی سرش که آخه تلویزیون و فیلم و سریال هم میشه صــوپهانـــَه(به لهجه ی ترکی: صبحانه)!!!؟؟
4- هی گفته اند و میگند چرا عکسی از خودم منتشر نمیکنم. بماند که دیدن عکس پیر مردی مثل من دیدن نداره؛ ولی خودتان قضاوت کنید وقتی هی میگند این آمریکاییها چاق اند و گـُنده اند و ..... هرکس دیگه ای هم جای من بود؛ آیا جرائت میکرد که دست به اینکار بزند؟ چیزی که هست بابا اینقدر هم که گفته اند؛ همه ی آمریکاییها بی ریخت و بدقواره چاق نیستند به خدا!!! باید ببینی که بعضی هاشون چه اندام و ترکیبی دارند!! فقط عیبش اینه که وقتی از دور میبینی دل رو میبرند و همینکه نزدیک میشند زهــرّه ی آدم را. آنچه که مهمه بدونید که این آمریکاییها از بس حرص ما جهان سوّمی ها و بخصوص نفت و معادن بدبوی ما رو میخورند؛ از شـّدت غـُصـّه ورم میکنند؛ وگرنه اینقدر هم که توصیف میکنند نیستند. اصلاً شماها ندید پدید هستید؛ وای به روزی که مرا از نزدیک ببینید و لابد اونوقته که دیگه هیچ تهمتی به دیگران نخواهید زد!!!؟
۲۱ نظر:
اعای پیرهن قرمزی
درست گفتم؟!؟!
سلام . به هر حال ما خوشحال میشیم عکسی از شما ببینیم چون خواننده ها دوست دارند نویسنده وبلاگ مورد علاقه شون رو ببینند.
سلام
وقتی دختری به اون زیبایی دارید مطمئننً شما هم زیبا هستید فقط یک نکته دارد که دخترتان کلا به شما نرفته باشد که بعید می دانم . نمی دانم چرا این قدر به این کلمه پیرمرد دل داده اید اگر دوستان ندانند شما چند سالتان است شاید باور کنند که به وبلاگ یک پیرمرد آمده اند .
ارادتنمد شهریار
دلم برای اون جوون هایی که تعطیلاتشون به ابدیت پیوست می سوزه. سه تا از دانشجوهای شما هم کم شدن و باید به فکر پیدا کردن جایگزین باشید !
باز شما از غذا گفتید و دهن ما آب افتاد ! من هنوز صبحانه نخوردم با توصیفات شما از اون ساندیچ های خوشمزه مک دونالد دیگه نون و پنیر ساده خودم برام رنگ و بو نداره سر صبحی ! هی روزگار !!
سلام حمید جان.
والله منم دلیل این علاقه اینا رو به مشروبات الکلی نمیفهمم.آخه مگه از جونتون سیر شدید!!!!!
جالبه که خیلی از بی خانمانها هم در گذشته انسانهای بسیار موفقی در زمینه های طبابت و وکالت و زراعت بوده اند اما همین مشروب اونها رو راهی جهنم بی خانمانی کرده.به نظرم دولت آمریکا باید برنامه ای برای تشویق بارها به تبدیل شدن به کافی شاپهای غیر الکلی اجرا کنه البته اگه جمهوری خواهان ایالت شما به آقای اوباما اجازه کار کردن بدن!!!
تا ابد شاد باشید
چه جالب کهدر کانادا هم تعطیل بود و بقول خودشون آحرین لامگ ویکند تابستون بود . ما که توی شهر موندیم و انقدر شهر خلوت بود که اینگاری هیچکی توش زندگی نمیکنه . اما یک عادت بد این دوستان هم بفول شما مشروب خوردن تا خرخره روزای تعطیله . تقریبا تمام مکانهای عمومی رو دوستان در شبهای تعطیل بگند میکشند . . . . . . .برای همین حادثه های اونجوری هم احتمالش خیلی بالا میزنه .
جالبه
چندی پیش با خودم فکر می کردم ایا زندگی ارزش داره این همه فشار به خودم بیارم و دذ حقیقت چند تا هندونه را با هم بلند کنم . آخرش چی
؟ مرگ ادمها در سنین پایین یک تلنگری برای ماها است که از زندگی بیشتر لذت ببریم. کسی را می شناختم که تلاش های بسیاری کرد و در سن 41 سالگی فوق تخصص اش را در رشته پزشکی در اینجا گرفت و 2 روز بعد سکته کرد و مرد
سلام خدمت حمید خان خارجی همبن اول کار بگویم که بنده قول خود را فراموش نکردم ولی از انجا که با جانمها قصد بازار رفتن را داشتیم فقط توانستیم آنها را زور زورکی به بستنی برسانیم البته بگویم که بازار وکیل را هم خوب نگشتن چون در سرای مشیر گیر افتادیم
بگذریم هرچند قرض مزاحمت بود که به حمد الله حاصل شد ولی سه مطلب گذشته رامتاسفانه از دست داده بودم اول عید فطر خودتون مبارک دوم اومدید ایران مطمئن باشید از همین سریال گیرتون میاد اصلا میخواید من از اینجا بگیرم بفرستم؟
بعدشم واقعا نتاسفم واسه سه تا دانشجوتون عکساتون هم میبینم و فونتتون هم خیلی عالیه بسیار خاناست بعدشم قالب نوشته هاتون بیشتر از قالب وبلاگ دیده میشه
اون دوستتون هم بسیار زیبا نوشته بودند سعی کنید دستشون رو یه جایی بند کنید تا ما بیشتر از مطالبشون استفاده کنیم
انقده در مورد غذا صحبت کردید که بنده نصفه شبی گرسنه شدم
یه چیز دیگه توی اون عکسی که گرفته بودید از پشت در هنگام حرکات موزون چاق نبودید که!
فرین را خیلی دوست میدارم اسمش که میاد یاد پرنسس کوچولو ها میوفتم
از ان تصادف خیلی متاثر شدم
سلام حمید آقا
جریان تصادف و بدتر از اون قطع نخاع اون بنده خدا چقدر تاثر انگیز بود .
اگه می خواستند تو جاده های ما دسته گل برای کشته شده ها بزارن جاده هامون گلستان می شد بس که کشته داریم میدیم .
منهم با انتشار عکس شما موافقم چون آدم می خواد عکس کسی رو که ارتباط داره بشناسه .
سلام خدمت آقا حمید
این اولین نظر من است که بعد از مدتی که از پیگیری وبلاگتان می گذرد برایتان می نویسم. همین قدر بگویم که انقدر جذاب بوده که تا حالا چند ماه است آنرا پیگیری می کنم. اما خطاب به دوستانی که علاقمند دیدن رخ شما هستند برسانم که میتوانند به نوشته عروسی در آمریکا-2 که آخرین ارسال july میباشد مراجعه کرده و عکس آقا حمید و فرین خانم در حال رقص را ببینند
اگه این حدسی که زدم درست بود لطف کرده یک احسنت بگید که مطمئن شم این سوتی را ازشما درست گرفته ام.مجید
حوادث رانندگی به خصوص موتوری از مهمترین علل ناکام شدن جوانان وطنی است . تعداد همکلاسی ها و هم سن و سال های آشنا من که طی سالیان گذشته براثر چنین حوادثی جان باختند از تعداد انگشت های دو دست هم تجاوز می کند. (به کی؟ به شدت)
حالا خوبه این بنده خداها اتفاق خارج از دانشگاه برایشان افتاده و همه عزادار هستند اگرداخل دانشگاه دچار حادثه می شدند چه می کردید. من خودم چند بار شاهد تصادف رانندگی دانشگاهیان داخل خود دانشگاه بودم نه بیرون از اون یا داخل بلوار جلوی درب دانشگاه( که مدتها سریال 90 قسمتی تراژیک بود) یا شاهد مرگ ومجروح شدن هم صنفی های خودم به دلایل پیش پا افتاده و قابل پیشبینی بودم که که نمی توانستم جوابی به خودم در این باره بده به جز پوزخندی از تاسف.
یادم نمی رود که سال اول دانشگاه یکی از ترم آخریای حقوق در سلف سرویس دانشگاه از حال رفت و بچه ها او را به درمان گاه دانشگاه که در فاصله پنجاه متری ساختمان غذاخوری بود بردند. بنده خدا فکر کنم سکته کرده بود . مرد. اونهم در حضور دو پزشک و بعد از حدود نیم ساعت جون کندن بدون اقدام اعزام به بیماستان. مردشو به بیمارستان رسوندند . تازه بعد از اینکه که حضرات از خواب زمستانی پاشدند طلبکار بودن که این چش بود چرا توی دانشگاه مرد.
تازه چند هفته بعدهم غلطک از روی انگشت های پای یکی از دانشجوهای دختر توی بلوار رد شد. این هم شد لطیفه جمع ، دانشجوها واساتید برای هم تعریف می کردند قاه قاه می خندیدن و ریسه می رفتند.البته ناگفته نماند که من هم نفهمیدم اون بنده خدا چه جوری غلطک به اون بزرگی ندیده و پاش رو اونجا گذاشت تا از روش با سرعت 2 کیلومتر در ساعت رد بشود .
و این حوادث ادامه دارند ما که امیدمون از بندگان خدا برید خداخودش درستش کنه!
پس تعطیلات امنریکایی هم اینطوره . رانندگی تو ایران که افتضاح بازاره .
سلام
ممنون که به وبلاگ من سر زدید...امیدوارم بتونیم بیشتر با هم در ارتباط باشیم...
خب مثل اینکه کلا همه چیز عمومیه!
به هر حال مزاحم شدم که از حضور شما تشکر و از نبود خودم عذرخواهی کنم
سلام
عيدت مبارك حميدجان
براي اون سه تا واقعا متاسف شدم،
طفليها
و همچنين متاسف هستم براي كشتهشدهگان در تصادفات جادهاي ايران و خوانوادههاي اونها... و همچنين براي خودم متاسفم كه پدرم در حالي كه در تمام عمرش رانندهگي نكرده بود، در اثر تصادف با موتورسواري،فوت شد...
(راستي، فكر كنم ميشه اين كلمات تائيدي رو برداشت،اينطوري كامنت گذاشتن خيلي مشكله!)
سلام استاد حمید گرامی.
بنده یک بحثی کردم در وبلاگم که مرتبط با تخصص شماست و میخواستم ازتون دعوت کنم که تشریف بیارید و نظر خودتونو با من به اشتراک بگذارید.
منتظرم.
سپاس گذارم و تا باد شاد باشید
salam hamid jan.
linket ro az too site mohajeran Canada didam.
raje be ye commenti ke gozashte budi unja ye matlab too blogam neveshtam.
http://lin3world.wordpress.com/
merc az Shoma
با عرض صیمانه ترین درودها خدمت همه ی عزیزان گرامی
===========================================
حمید خوانساری گرامی
خوب تشخیص دادی و همون پیرهن قرمزی(اناری رنگ) خود خودشه یا بهتره بگم خود خودمه!
از بابت اظهار تاسفتان نیز ممنونم.
در ضمن به وبلاگ آقای احمدیان نیز سری زدم و هنوز که خبری از نوشته ی جدید نیست. بازهم سر خواهم زد.
------------------------------------
شیرین خانم شما بسیار محبت دارید و باور کنید هیچ غرض خاصی درمیان نبوده و یه جورایی نمیخواستم این وبلاگ خیلی شخصی شود.
با این حال اولین عکسم را در همین نوشته.... شخصی که پیراهن اناری رنگ پوشیده خودمم.... و در آینده ای زود مطلبی درباره ی کار و تدریسم همراه با عکسهایی بهتر ارائه خواهم کرد.
------------------------------------
شهریارخان- نویسنده ی وبلاگ خوب شنبه
از ذکر واژه ی «پیر» هدف خاصی ندارم جز اینکه بیشتر دوستانم معمولاً از خودم مسن تر بوده و این باعث افتخار بوده و هست که «خرد پیران» را داشته باشم.
------------------------------------
امی خانم
شنیدن خبرهای بد همیشه بد بوده و همه را متاثـّر میکند. چه برسد به کسانی که آنها را از نزدیک میشناختند. خارجی و داخلی هم ندارد. در ضمن کاربرد آنها در امر کلاسداری من تقریباً به نتیجه رسیده بود و آنها فارغ التحصیل شده بودند. با اینحال اگه دانشجویی ارسال کردید؛ حق کـُمیسیون شما محفوظ است... آن هم به دلار بی ارزش آمریکایی.
ببخشید که معده تان را اذیت کردم. عوضش حالا گیر دادم به فاتحه و مردن و... اینبار اشتهایتان کور میشود.
------------------------------------
گاد فادر گرامی
به مسئله ی خوبی اشاره کرده ای و این نشان میدهد که همانگونه که بگیر و ببند کارساز نیست؛ آزادی عمل هم بستگی به تفکر افراد دارد.
خواه مصرف مشروبات باشد خواه موارد دیگر.
در ضمن به وبلاگتان سر زدم و حتی آن مطلب را مطالعه کردم؛ باید یکبار دیگه از نو مطالعه کنم شاید که فسفرهای مغزی فعال شد و توانستم سخنی بنویسم؛ وگرنه پوزشم را بپذیر.
------------------------------------
امیرحسین جان
بذار یه خوشامد خودمونی خدمتت عرض کنم... به به !!! ببینید کی اینجاست؟ آقای تازه مهاجر!!! خوبی؟ خوشی؟ زندگی در محیط جدید بد نگذره؟
از این مواردی که برشمردی بسیار خواهید دید و پی خواهید برد که نه آن بگیر و ببندهای داخل ایران درست است و نه این آزادی عمل بیش از حدّ.
آنچه نیاز است «فرهنگ سازی» استفاده از آزادی عمل و یا هرچیز دیگر. آنگاه است که سطح فکری افراد تعیین کننده ی حدّ هرچیز خواهد بود.
لطفاً بازهم قدم رنجه کنید که باعث خوشحالی ام خواهید شد.
------------------------------------
نگاهی نوی نازنین
جالبه که این جمله ی حکیمانه ی شما مرا نیز برای چند روز به تفکـّر واداشت که آیا اینهمه حرص زدن ها و تلاشها و دلواپسی های هرروزه ام... راه به جایی دارد؟
چه خوش گفته اند که چون فردا شود؛ فکر فردا کنیم.
------------------------------------
خال قزی گرامی
عید فطر خودت هم مبارک.
دروغ چرا من تا وقتی نیومده بودم آمریکا اسم سریال رو فقط توی تلویزیون شنیده بودم. نمیدونستم ایران هم هست. حالا اینجوری خوب شد که وقتی اومدم ازت بیشتر اطلاعات بگیرم تا مشکلی نداشته باشیم.
از بابت اظهار تاسفتان... تشویق دوست نویسنده ام...فونت و قالب وبلاگ و... ممنونم. فکر کنم بدون پاسخ ماندن آن، باعث کمتر مزاحمت شما !!! میشود.
------------------------------------
باران جان
خوشبختانه یه خبرهای خوبی دریافت کرده ام که اون دانشجویم دستها و بازوانش واکنش نشان داده و امیدوارند که مجبور نباشد تا آخر عمر افتاده ی بستر باشد و حتی آرزو میکنند که مدت طولانی از ویلچر استفاده نکند.
در مورد عکس هم روی چشم... هرچند در همین نوشته پیراهن رنگ اناری پوشیده کسی نیست جز خدمتکار شما.
آقا مجید
خوشحالم که راهنمایی دیگران برای دیدن عکسم سبب شد تا دستنوشته و نظر شما را نیز بخوانم و خیرمقدم عرض کنم.
بله درست تشخیص داده اید و احسنت ت ت ت!!!
البته در همین نوشته هم دورنمایی از چهره ام مشهود است و میبینی که لباسی اناری شکل(پیرمردی) پوشیده ام.
------------------------------------
جواد خان لنجانی
بعد از مدّتی دوباره دیدمتان... دروغ چرا دلتنگتان شده بودم.
بهرحال آنچه که فرموده اید(حواث بد) در ایران به نوعی یک عادت شده است.
امـّا برای آمریکاییها و مایی که آرام آرام غربزده ی غربت زده شده ایم؛ وقتی مردن به مرگ طبیعی یک پیری در سن 90 و 100 سالگی یعنی باید آهی بکشیم و بگیم....متاسفیم.... مرگ جوان کمی سخت و غافل گیرانه است.
هرچند بقول شما خدا آخر و عاقبت همه ی ما را بخیر کند.
------------------------------------
سرکار سرباز آشخور... کاکا جنوبی
امیدوارم که سختی های دوران خدمت (دیگران میگند) مقدس سربازی برشما راحت بگذرد.
ممنونم که در این وانفسای تنگی شرایط و وقت قدم رنجه کردید. آرزو میکنم که موفق باشید و همواره خاطره ها بسازید.
------------------------------------
علیرضا خان - هم استانی ام
قبل از هرچیز خیرمقدم عرض میکنم و دیدار از وبلاگ شما باعث افتخار و آسایش روان من است.
حیف که ردی از سراچه ی خودتان باقی نگذاشته اید تا دیگر خوانندگان این مکان نیز سخنم را تایید کنند.
بهرحال اخطار میکنم که اگه خودتان به خوشی و خود، اقدام به اینکار نکردید؛ در مطالب بعدی همه چیز را میگم.... بگم!!! بگم!!!
------------------------------------
سحر خانم
طبق خواسته ی شما نظر اوّلتان را بلافاصله حذف کردم.... هرچند که گفتگویی خودمانی داشتید و از مشغولیات دفاع از پایان نامه تان دلیل گفته بودید که چرا کمتر پیدا یید.
برای من موفقیت شما اهمیت بیشتر دارد و این نوشته ها را همه وقت فرصت مطالعه هست. بازهم تشریف بیاورید که باعث خوشبختی است.
------------------------------------
روح الله خان
ممنون از اظهار تاسفتان و من هم از شنیدن واقعیت زندگی شخصی تان متاسف شدم.
واقعاً هم جای دلخونی دارد که چرا باید در زمینه ی حوادث رانندگی رتبه ی اوّل بدها را در جهان داشته باشیم.
ضمناً با راهنمایی بعضی دوستان... سعی به حذف این مورد داشته ام و امیدوارم که نتیجه ی دلخواه را داشته باشد. لطفاً بازهم تشریف بیاورید.
------------------------------------
سمن نازنین(البته اگه املای اسم کوچکتان را درست نوشته باشم؟)
ممنون از انتخابتان و آن نظر نوشته، در اصل بیان احساس تلخم از افراد متحجر دینی است که فکر میکنند فقط راه آنان درست است و بقیه به خطا میروند.
به سراچه ی شما سر زدم و هرچه فکر کردم وقتی نظر نوشته ی من در مکانی دیگر، اصل نوشته ی یک وبلاگ نویس خوش ذوقی چون شما باشد؛ آیا جایی دیگر برای نظر نویسی دوباره ی من هست؟
لذا در موارد دیگر حتماً ردپایی از خود به جا خواهم گذاشت.
در ضمن فراموش کردم از قدم رنجه ی مبارکتان در این سراچه تشکر کنم. لطفاً احساس خودمانی کنید و بازهم تشریف بیاورید.
=========================================
موفقیت روزافزون و آرامش روح و روان همه ی شما آرزوی قلبی من است.... پیروز باشید.
بدرود............ارادتمند همیشگی حمید
ارسال یک نظر